پدیده شوم قرن جدید - ۲۰ دی ۹۵

حسن حسن و جمعی از نویسندگان
مترجم: محمدحسین باقی

در بخش قبل به مقدمات «توحش» اشاره و گریزی به نظم سایکس - پیکو زده شد. به گفته ناجی، با تامل در قرون گذشته حتی تا میانه قرن بیستم، درمی‌یابیم که وقتی دولت‌ها یا امپراتوری‌های بزرگ - و حتی دولت‌های کوچک، خواه اسلامی باشند یا غیراسلامی- فرومی‌پاشیدند دولتی که قدرت آن قابل قیاس با دولت فروپاشیده باشد و بتواند بر سرزمین‌ها یا مناطق دولت مضمحل شده کنترل یابد، به‌وجود نمی‌آمد. مناطق و بخش‌هایی از این دولت به واسطه ماهیت بشری و براساس تسلیم به آنچه دولت‌های متوحش نامیده می‌شد، دچار تغییر می‌شدند اما به دلیل برقراری معاهده سایکس- پیکو وضعیت به ثبات رسید.

پس از آن، تقسیم دولت خلافت و خروج دولت‌های استعماری به‌گونه‌ای بود که دولت خلافت به دولت‌های بزرگ و کوچک تقسیم شد که حکومت‌های نظامی و غیرنظامی مورد حمایت نظامیان بر آنها حکومت یافتند. توانایی این حکومت‌ها برای اداره این سرزمین‌ها (دولت‌ها) با میزان ارتباط آنها با این نیروهای نظامی و توانایی این نیروها برای حمایت از آن دولت به دو چیز ارتباط داشت: یا از طریق قدرتی که این نیروها از پلیس یا ارتش به‌دست می‌آوردند یا از طریق فلان قدرت خارجی که مدافعشان بود.

در اینجا ما به این مساله نمی‌پردازیم که چگونه این دولت‌ها حفظ می‌شدند یا چگونه این حکومت‌ها اعمال قدرت می‌کردند. فارغ از اینکه باور داشته باشیم که آیا آنها با ایمان به پیروزی‌شان بر دولت‌های استعماری اعمال قدرت می‌کردند یا با همکاری پنهانی با دولت استعماری و جانشین شدن به‌جای آن هنگام عقب‌نشینی‌اش یا ترکیبی از هر دو، اما این دولت‌ها، به‌طور خلاصه، به دلیل یکی از این دلایل بالا به دست این حکومت‌ها افتادند. خواه این کشورها کاملا مستقل باشند یا هر یک به‌طور پنهانی جانشین دولت استعماری قبلی شده باشند اما آنها پس از مدتی شروع به گردش در مدار نظمی جهانی کردند که پس از پایان جنگ دوم جهانی شکل گرفته بود. شکل بیرونی این نظم جهانی همانا نهاد سازمان ملل بود که واقعیت درونی‌اش دو ابرقدرت بودند که اردوگاه‌های رقیبی از دولت‌های قدرتمند متحد به آنها پیوسته بودند. هر ابرقدرت چندین دولت اقماری را در حمایت خود داشت.

آن دولت اقماری که در مدار یکی از این دو ابرقدرت می‌چرخید از مزایای اقتصادی و نظامی برخوردار می‌شد و الطاف گوناگون آن دولت ابرقدرت شامل حال او می‌شد. به دلیل ماهیت ساکنان کشورهایی که این رژیم‌های اقماری بر آنها حکومت داشتند (به تعبیر دیگر، مانند کشورهایی که ساکنانش مسلمان هستند) این حمایت محدود بود. به عبارت دیگر، بیشتر این حمایت یا از «افرادی» که بر این رژیم‌ها حاکم بودند یا کسانی که در زمره «فرماندهان نظامی» بودند یا «مقام‌های تاثیرگذار» ارتش‌هایشان صورت می‌گرفت. به‌دنبال این دوران، برخی از رژیم‌ها فروپاشیدند و برخی دیگر تاسیس شدند خواه به این دلیل که آن ابرقدرت، آن کشور را رها کرده بود یا توان حمایت از او در برابر فروپاشی را نداشت یا به این دلیل که ابرقدرت دیگر به گروه دیگر کمک کرده بود تا در آن رژیم رسوخ کند، آن را سرنگون سازد و با تصاحب آن جایش را - براساس قوانین محض کیهانی - بگیرد.

آن رژیم‌هایی که به ثبات دست یافتند توانستند ارزش‌های خود را بر جامعه آن دولتی که بر آن کنترل یافتند، تحمیل کنند. اگر آنها در مدار یک ابرقدرت جدید قرار می‌گرفتند یا همچنان در آغوش آن ابرقدرتی می‌ماندند که از رژیم قبلی پشتیبانی می‌کرد، آنها ارزش‌های اقتصادی و اجتماعی‌شان را با ارزش‌های آن ابرقدرتی که در مدارش حرکت می‌کردند، ترکیب می‌کردند و یک ملغمه‌ای را بر آن جامعه تحمیل می‌کردند و یک‌هاله مقدسی گرد این ارزش‌ها می‌تنیدند حتی اگر این ارزش‌ها، ارزش‌هایی باشند که هر عقل سلیمی آن را رد کند.

این رژیم‌ها با نظام عقیدتی آن جوامعی که بر آنها حکومت می‌کردند، مخالف بودند و با مرور زمان و زوال تدریجی، آنها منابع این دولت‌ها را حیف و میل و غارت می‌کردند و نابرابری را میان مردم می‌گستراندند. براساس این قوانین محض کیهانی، درمی‌یابیم قدرت‌هایی که یکبار دیگر می‌توانند نظام ارزشی و عقیدتی آن جامعه را برای اداره آن دولت توانمند سازند - نه به‌خاطر نظام و حقیقت عقیدتی بلکه به خاطر نفی نابرابری‌ها و بی‌عدالتی‌هایی که اکثریت معتقد آن را می‌پذیرند- بر دو نوع هستند:

اول: قدرت توده‌ها (قوه‌الشعوب). این‌قدرت‌ «رام» شد و به‌واسطه هزاران انحراف - خواه از طریق شکم و اندام‌های جنسی باشد خواه «له له زدن» برای امرار معاش و جمع‌کردن مال و ثروت - حواسش پرت شد تا چیزی از ‌هاله‌ فریبنده رسانه‌ای به شیوه‌های مختلف و اشاعه افکار جبری، صوفی و مرجئه‌ای در تمام بخش‌های جامعه نفهمد. گاهی برخی از این توده‌ها که به واسطه ارتش یا پلیس‌های چنین دولت‌هایی از خواب غفلت بیدار می‌شوند، بی‌حس و بی‌تفاوت می‌شوند و تصور می‌کنند که وظیفه اساسی‌شان جمع کردن مال و ثروت (الاموال و العطا) است. این نگاه مدافع این رژیم‌هاست یا مدافع چرخش رژیم حاکم در مدار یکی از این دو ابرقدرت است.

دوم: قدرت ارتش. دومین قدرتی که می‌تواند جامعه را به عدالت و نظام عقیدتی و ارزش‌هایش بازگرداند - حتی اگر تا حدودی براساس سنت باشد- قدرت ارتش است. این دولت‌ها پول‌های غارت شده را خرج آنها [ارتش] می‌کنند و آنها را می‌خرند تا نتوانند کارویژه خود را انجام دهند. با وجود بیدادگری شیطانی اما گروه کوچکی از عقلا، خردمندان و افراد صادق باقی می‌مانند که با ستمگری مخالفت و به دنبال عدالت بر می‌آیند. این گروه براساس نظام باور و عقیدتی خود می‌خواهند از قدرتی که دارند برای تغییر این واقعیت به سوی وضعیتی بهتر استفاده کنند.

با این حال، دومین ملاحظه‌ای که پیش‌روی آنها قرار می‌گیرد همانا وجود یک «نیروی گستاخ» (القوه المجرمه) در این ارتش‌هاست که اعتنایی به این ارزش‌ها نمی‌کند. حتی اگر در بهترین شرایط برنامه روشنی برای متحد کردن (بخوانید محاصره) این عناصر ناهماهنگ در ارتش وجود داشته باشد، یک یا هر دوی این ابرقدرت‌ها تحت‌پوشش سازمان ملل این رژیم‌های جدید را- از طریق حقه، زور، فشار یا تمام اینها- واخواهند داشت تا همچنان در مدار یکی از این ابرقدرت‌ها بچرخند و آنها [ابرقدرت‌ها] ذی‌نفعان جدیدی در این رژیم‌ها خواهند بود. این فرد شریفی که به قدرت می‌رسد شبیه به کسی می‌شود که قبل از خودش بوده مانند البشیر در سودان.