برای اعتلای ایران چه کار باید بکنیم؟

فاطمه باباخانی

درآمد: «چه‌ قدرتی‌ موجب‌ برتری‌ شما نسبت‌ به‌ ما می‌شود؟ علت‌ پیشرفت‌های‌ شما و سبب‌ ضعف‌ دائمی‌ ما چیست‌؟ شما هنر حکومت‌ کردن‌ و فاتح‌شدن‌ را بلدید، در صورتی‌ که‌ ما در جهل‌ شرم‌آور خود، درجا می‌زنیم‌ و به‌ ندرت‌ آینده‌نگری‌ می‌کنیم‌. آیا شرق‌ کمتر از اروپا قابل‌ سکونت‌ و کمتر حاصلخیز است‌ و غنای‌ آنجا را ندارد؟ آیا پرتو آفتاب‌ که‌ قبل‌ از اینکه‌ به‌ شما برسد ما را روشن‌ می‌کند، برای‌ ما برکت‌ کمتری‌ را موجب‌ می‌شود تا برای‌ شما؟ آیا خالق‌ عالم‌ خیر بیشتری‌ به‌ شما می‌رساند تا به‌ ما، آیا خداوند خواسته‌ است‌ برای‌ شما امتیاز بیشتری‌ قائل‌ شود؟ من‌ این‌ طور فکر نمی‌کنم‌. بگو ای‌ مرد خارجی‌، ما برای‌ اعتلای‌ ایران‌ چه‌ کار باید بکنیم‌؟ آیا من‌ هم‌ باید مثل‌ تزار مسکویی‌ رفتار کنم‌ که‌ از تخت‌ خود پایین‌ آمد تا بتواند شهرهای‌ شما را از نزدیک‌ ببیند؟ آیا من‌ هم‌ باید ایران‌ را ترک‌ کنم‌ و این‌ ثروت‌ انباشته‌ شده‌ را بدون‌ استفاده‌ بگذارم‌؟ آیا باید بروم‌ و هر آنچه‌ را شاهزاده‌ای‌ باید بداند، یاد بگیرم‌؟»(از گفت‌وگوی عباس میرزا با ژوبر، نماینده ناپلئون)

دهه هفتاد خورشیدی برای ایرانیان تعریفی واضح و روشن دارد: عصر سازندگی. ایران تازه از جنگی تحمیلی و مخرب در پی انقلابی فراگیر، سر بر آورده است. شهرهای مرزی و جنوبی خسته از نبردی هشت ساله‌اند، صنایع سنگین کشور نیازمند بازسازی اساسی هستند، کارخانه‌ها نیمه تعطیل‌اند و اوضاع اقتصادی چندان خوشایند نیست. بعد از بیش از یک دهه انقلاب و جنگ و هیجان و شلوغی، جامعه نیازمند آرامش و آسایش است تا به واسطه آن بتواند به آهستگی بر وضعیتی که به آن دچار است بیندیشد و راه چاره‌ای برای التیام زخم‌های تازه و کهن خود بیابد. گویی بار دیگر پرسش بنیادین عباس میرزا، ولیعهد نیک نام اما ناکام قاجار جان گرفته است: «برای‌ اعتلای‌ ایران‌ چه‌ کار باید بکنیم‌؟» اگرچه از زمان طرح این پرسش کلیدی ایران تجربه دو انقلاب، یکی مشروطه (۱۲۸۵) و دیگری اسلامی (۱۳۵۷) را از سرگذرانده و داغ زخم دو کودتای ویرانگر، یکی در سال ۱۲۹۹ و دیگری ۱۳۲۰ خورشیدی را نیز بر تن دارد.

گفتمان حاکم بر دهه شصت خورشیدی در ایران، به تعبیر جامعه‌شناسان سیاسی، گفتمانی ایدئولوژیک و اصولگراست که در پی بیش از یک سده حضور بیگانگان بر اصل استقلال تاکید می‌کند. جنبش‌های بیگانه ستیز در عصر پسااستعماری در تمام کشورهای مستعمره و نیمه مستعمره استقلال و بیرون راندن بیگانگان و اتکای بر خویشتن را راه چاره می‌دانند. ضمن آن که در ایران اسلامی، مدرنیزاسیون نیم بند پهلوی با نادیده گرفتن ضرورت‌های فرهنگی جامعه، خشم گروه‌های اسلام گرا را موجب شده و ایشان را واداشته تا در برابر ناهنجاری‌هایی که به دلیل انکار و نادیده گرفته شدن اسلام به عنوان مهم ترین عنصر مقوم فرهنگ ایرانی به وجود آمده، موضع بگیرند و بر اصولگرایی خویش پافشاری کنند.

گو اینکه دهه‌های ۱۹۶۰ تا ۱۹۸۰ میلادی تمام دنیا زیر سیطره مفهوم رادیکالیزم انقلابی بود، امری که با فروپاشی شوروی در پایان دهه هشتاد دیگر جذابیتش را از دست داده و دولت-ملت‌های سراسر دنیا فهمیده‌اند که عصر آرمان‌های جهانی به سر آمده و به جای داعیه‌های انترناسیونالیستی، اینک زمان رقابت برای به دست آوردن جایگاهی بهتر و برتر در میان سایر کشورها است. امری که جز از طریق توسعه همه جانبه در عرصه‌های گوناگون سیاسی، اقتصادی، نظامی و فرهنگی پدید نمی آید. به این سان است که هم در پهنه بین‌المللی و هم در گستره داخلی مساله توسعه به نقطه کانونی گفتمان سیاسی-فرهنگی جامعه بدل می‌شود. روشنفکران، نخبگان و سیاستمداران نیز حیاتی بودن این امر را دریافته‌اند و آگاهانه یا ناخودآگاه می‌کوشند با کنکاش در جوانب مساله‌ای که عباس میرزای جوان در پی شکستی تلخ در برابر سپاهیان روسیه عنوان کرده بود، راهی برای برون شد از وضعیت فروبسته بیابند.

در چنین حال و هوایی است که در فضای اندیشگی ایران «توسعه» به عنوان معمای فراگیر محل بحث و جدل‌های فراوان است. در روزنامه‌ها، مجلات، کتاب‌ها و بحث‌های جدی بارها این سوال‌ها را می‌شنویم که توسعه به چه معنا است؟ توسعه چه ضرورت‌هایی دارد؟ توسعه آیا به معنای غربی شدن است؟ توسعه سیاسی مقدم است یا توسعه اقتصادی؟ شاید هم باید از توسعه فرهنگی سخن بگوییم. به هر حال سیاستمداران که کمتر حرف‌شنوی محافل آکادمیک بوده‌اند، منتظر شنیدن پاسخ این پرسش‌ها ننشستند و با پیچیدن نسخه‌های مهندسی، عصری را رقم زدند که اینک درست یا غلط، «عصر سازندگی» خوانده می‌شود. یعنی که توسعه اقتصادی به معنایی که سیاستمداران آن عصر می‌خواستند مقدم است، در پی همین وضعیت است که وقایع خرداد هفتاد و شش پدید آمد و زمانه‌ای که «عصر اصلاحات»ش خواندند و مرادشان از اصلاحات، همان توسعه سیاسی بود.

اما در همان اوان دهه هفتاد، برخی عالمان و اهالی آکادمی نیز که دلمشغول پرسش عباس میرزا، منتها در سطحی عالمانه بودند، فارغ از هیاهویی که معمولا حول یک مساله در سطح جامعه ایجاد می‌شود، کوشیدند موضوع را به شکلی جدی‌تر نگاه کنند و به جای راه‌حل‌های سطحی و تبلیغاتی، ابعاد علمی مساله توسعه را واکاوند. چهره‌هایی چون فرامرز رفیع‌پور (توسعه و تضاد) و حسین بشیریه (موانع توسعه سیاسی در ایران). محمود سریع القلم استاد نام آشنای روابط بین‌الملل دانشگاه شهید بهشتی یکی از این چهره‌های علمی است که از همان ابتدای دهه ۱۳۷۰ با انتشار آثاری چون «توسعه، جهان سوم و نظام بین‌الملل» (۱۳۷۰) و «عقل و توسعه‌یافتگی» (۱۳۷۲) نشان داد که دغدغه‌اش چیزی جز توسعه ایران نیست، منتها در سطحی دانشگاهی و با طرح علمی مساله.

اما کتابی که موجب شد نام سریع القلم در میان دانش‌پژوهان ایرانی با مساله توسعه پیوند بخورد انتشار کتاب «عقلانیت و آینده توسعه یافتگی ایران» (۱۳۸۱، مرکز پژوهش‌های علمی و مطالعات استراتژیک خاورمیانه) بود که استقبال فراوان از آن در میان محافل علمی و روشنفکری نشانگر آن بود که مساله توسعه دست کم در میان دانش پژوهان و دانشجویان ایرانی نیز جایگاه مهمی یافته است، دانشجویانی که سریع‌القلم در همان چاپ نخست اثر، آن را به ایشان تقدیم کرده بود. کتاب که به سرعت به چاپ‌های متعدد رسید، از یک پیشگفتار و چهار بخش تشکیل شده بود: مقدمه نظری، پایه‌های نظری توسعه‌یافتگی، جهان سوم و توسعه‌یافتگی و ایران و توسعه یافتگی.

چاپ ششم کتاب اما این بار با عنوانی تازه یعنی «عقلانیت و توسعه یافتگی ایران» (۱۳۹۰، نشر فرزان روز) منتشر شد. اساس بخش بندی کتاب همان است که در چاپ‌های پیشین شاهد بودیم، اما فصل بندی کتاب تغییراتی داشته است. در حالی که چاپ‌های پیشین بیست‌وچهار فصل داشت؛ چاپ اخیر بیست و شش فصل دارد یعنی دو فصل افزوده شده است و بعضی فصل‌ها پس و پیش شده اند، حذف مفهوم «آینده» از عنوان کتاب نیز دیگر تغییر ظاهری است که به چشم می‌آید.

نویسنده در پیشگفتار چاپ ششم کتاب بر تداوم دغدغه هایش یعنی «پیشرفت، توسعه‌یافتگی و ثبات سیاسی ایران» تاکید دارد و مشکل عمده توسعه‌نیافتگی ایران را نه در افکار که «در شخصیت پرورش نیافته» ایرانیان می‌داند و می‌نویسد: «مشکل ما چگونگی تبدیل فکر به عمل است. مشکل ما ناتوانی در سیستم ساختن است...دو پایه متدولوژیک تمدن غرب، سامان‌دهی و تشکل از یک طرف و ظرفیت نقدپذیری افراد از طرف دیگر است. ما در هر دو مورد ضعیف هستیم». سریع القلم کتاب را حاصل بیش از بیست سال تحقیق و تدریس پیرامون توسعه یافتگی می‌خواند. باید اضافه کنیم که او در این دو دهه برای روشن شدن مباحث نظری کتاب آثار تازه‌ای نیز نگاشته که مهم‌ترین شان عبارتند از: «فرهنگ سیاسی ایران» (۱۳۸۷) و «اقتدارگرایی در عصر قاجار» (۱۳۸۹). اما اساس نظریه‌ای که سریع القلم در «عقلانیت و توسعه‌یافتگی ایران» بیان می‌کند، در فصل اول آن یعنی «مقدمه نظری: مکتب تحول شخصیت ایرانی» بیان شده است. نویسنده در این فصل کوشیده مبانی نظری دیدگاه خود پیرامون مساله توسعه را مبتنی بر ویژگی‌های فرهنگی جامعه ایران بیان کند. او در ابتدای این فصل رهیافت اساسی خود به مساله توسعه را با تفکیک میان اصول ثابت توسعه و الگوهای آن روشن می‌کند و تلویحا در برابر دیدگاه‌هایی قرار می‌گیرد که می‌کوشند با هیاهوهای ایدئولوژیک، اصول توسعه را نادیده انگارند و بر روش‌های آزموده نشده و غیرعلمی بنا می‌گردند. این اصول ثابت عبارتند از : دولت حداقل، صنعتی شدن، توجه فراگیر به علم و عقلانیت، سیاست خارجی مدافع اقتصاد ملی، بخش خصوصی فعال، نظام آموزشی کاربردی، حاکمیت کارآمد در تمامی سطوح نظام اجتماعی، نخبگان ابزاری منسجم، مردم پرکار و مسوولیت‌پذیر، دولت پاسخگو و... . سریع القلم صریحا تصریح می‌کند که «این اصول از یک کشور به کشور دیگر متحول نمی‌شود، بلکه بسترهای کاربردی و عملی تغییر پیدا می‌کند. از این منظر، اصول توسعه‌یافتگی جهان‌شمول است». اما نکته مهمی که سریع‌القلم در همان صفحات اولیه کتاب بیان می‌کند این است که «الگوهای توسعه یافتگی متفاوتند ولی قابلیت بومی شدن را دارند». این تفکیک هوشمندانه میان اصول و الگوها، نقطه ختمی بر مباحثات به نظر بی‌پایانی است که سال‌هاست میان سیاستمداران دوام دارد. تفکیک مهم دیگر میان دو رهیافت جامعه محور و نخبگان محور به موضوع توسعه اختصاص دارد. نویسنده در پی توضیح الزامات هر یک از این دو رهیافت می‌نویسد: «در رهیافت جامعه محور، جامعه با تشکلی که به لحاظ سیاسی دارد و آگاهی‌ای که آحاد مردم در گزینش‌ها دارند فضای بحث عمومی و آزاد را فراهم کرده و از طریق سیستم حزبی، رقابتی و انتخابات آزاد، دولتی را به کار می‌گمارند و با نظام قانونی، پاسخگویی به مردم و نقد معقول رسانه‌ها، به صورت تدریجی انتظارات خود را تحقق می‌بخشند» اما رهیافت نخبگان محور «نه به عنوان رهیافت مطلوب یا معقول، بلکه به عنوان تنها رهیافت جامع، کارآمد و عملی در کشورهای جهان سوم و کشورهای در حال توسعه مطرح می‌شود.»

در فصل دوم کتاب، نویسنده با طرح نظریه انسجام درونی، توسعه یافتگی را یک تصمیم سیاسی و حکومتی می‌خواند که بر زمینه‌سازی‌های فرهنگی استوار می‌شود، «یعنی اگر فرهنگ متحول شود، توسعه یافتگی میسر خواهد شد». فصل سوم با عنوان «نخبگان و توسعه یافتگی» با تعریف نخبگان ابزاری و نخبگان فکری و تفکیک نهادن میان استراتژی ملی از سیاست روز، نقش و اهمیت نخبگان را در مباحث توسعه مورد بحث قرار می‌دهد. نویسنده در فصل پنجم کتاب اصول ثابت توسعه سیاسی را در دوازده مورد برمی‌شمرد: اول تشویق فردگرایی مثبت، دوم تفکر استقرایی، سوم اهمیت تفکر به عنوان امر عمومی و تخصص به عنوان امر خاص، چهارم آموزش، پنجم آموزش زیست جمعی، ششم تحکیم هویت عمومی، هفتم قانون‌پذیری، هشتم همسویی منافع هیات حاکمه با مصالح عمومی، نهم رشد و گسترش نهادهای غیردولتی، دهم آرامش اقتصادی، یازدهم تصمیم‌گیری مبتنی بر اصلاح‌نگری و اصلاح‌پذیری و دوازدهم انتخاب افراد بر اساس لیاقت و توانایی. نویسنده در ادامه درباره هر یک از این اصول به طور مفصل بحث می‌کند.

بخش سوم کتاب مساله توسعه یافتگی را از منظری جهانی مورد بحث قرار می‌دهد. عناوین فصل‌های این بخش عبارتند از: بررسی ساختاری مسائل جهان سوم، فرهنگ و توسعه و جهان سوم، آزادی و توسعه یافتگی در جهان سوم، فضای خصوصی، منحنی جی و توسعه‌یافتگی موانع فرهنگی تجدد در کشورهای اسلامی و ضرورت‌های تربیتی برای انسان قرن بیست ‌ویکم.

اما مقالات بخش چهارم کتاب به مساله ایران به طور خاص اشاره دارد و توسعه‌یافتگی ایران را از منظرهایی چون سیاست خارجی جمهوری اسلامی، استراتژی فراملی، بحث دموکراسی، توسعه اقتصادی و آسیب‌شناسی گفتمان توسعه ایرانی مورد بحث قرار می‌دهد. کتاب نثری روان و خوانا دارد و فصل‌های کتاب در عین استقلال محتوایی هر یک با مساله اساسی آنکه موضوع توسعه یافتگی است پیوند دارد. دسته‌بندی و طبقه‌بندی مطالب از دیگر مزیت‌های اثر است. شماری از فصل‌های پایانی کتاب نیز گفت‌وگوهایی است که نگارنده با اصحاب مطبوعات و رسانه‌ها حول محورهای کلی کتاب داشته و مطالعه شان برای روشن شدن مباحث اصلی کتاب مفید و ارزشمند است. در مجموع «عقلانیت و توسعه‌یافتگی ایران» کوشش یکی از دانشوران ایرانی است که دغدغه توسعه را در بیش از بیست سال آموزش و تدریس علوم سیاسی وجهه همت خویش قرار داده و از این حیث توجه و خوانش آن ضروری است، گو اینکه کتاب برای دانشجویان نگاشته شده، «دانشجویانی که عقل‌شان بر احساس‌شان غلبه می‌کند».