جان کندن‌های بیمار در حال احتضار
حسن محمودی خواب بود یا خیال که با یک فراخوان ساده، انبوه مخاطبان برای پرداخت مبلغ کتاب‌هایی که خریده بودند، صف کشیده بودند و وقتی پول خریدشان را پرداخت می‌کردند، سر برمی‌گردانند تا مطمئن شوند صف خرید کتاب، همچنان شلوغ است و شلوغ بود. قبل‌ترش البته این اتفاق برای خرید مجموعه فیلم‌نامه‌های اصغر فرهادی افتاده بود که در یک غروب پاییزی مطابق با یک نوبت چاپ برخی از کتاب‌های این روزها فروش رفته بود. برای خرید کتاب یغما گلرویی هم اتفاق مشابه‌ای افتاده بود. پس خواب و خیال نبوده است و حکایت دیگری در میان است. اینکه یک حرفه و صنعت در حال نابودی است و همه افراد دخیل در آن به دست و پا افتاده‌اند تا شاید روزنه‌های نجات را پیدا کنند. واقعیت دارد که اگر بخش دولتی و وابسته به نهادها و ارکان‌ها و سازمان‌های مختلف به اضافه بخش آموزشی و دانشگاهی را کنار بگذاریم، بدنه اصلی صنعت چاپ و نشر در ایران حال خوشی ندارد و جدا از خریدهای فله‌ای که سهمی از آن نصیب بخش خصوصی و مستقل نمی‌شود، گردش مالی بسیار اندک و غیرقابل تامل است. اتفاقی که روز پنج‌شنبه به‌عنوان جشن کتاب با یک فراخوان ساده افتاد، در پس خود نشان از ماجرای هولناک‌تری دارد. آمارهای انتشار عنوان‌های کتاب در روز و هفته و ماه و سال زیاد است و خرید کتاب به شدت به امری مغفول مانده تبدیل شده است. تلاش و تقلا برای یادآوری کردن به مردم به جهت رفتن به کتابفروشی‌ها به جان کندن‌های بیماری در حال احتضار می‌ماند که پزشکان حاذق از بهبودی‌اش نا‌امید شده‌اند و دست به دامن جماعت شده‌اند تا شاید دعای‌شان فرجی باشد. فراخوان حضور مردم در کتابفروشی‌ها در یک روز به خصوص نیز شبیه به همان امر بود. حتی آن جشن امضای شلوغ برای اصغر فرهادی نیز تاکیدی براین مساله است که این اتفاق نمایشی است که تنها برای کارگردان اسکار گرفته می‌افتد یا مشابه‌اش نیز برای ترانه سرایی می‌افتد که امضا گرفتن از او مهم‌تر از خرید کتاب است. منتها واقعیت این است که کتاب‌های شاعران برجسته روزگارمان کمتر از هزار نسخه تیراژ دارد و رمان‌نویسان مشهور نیز وضعیتی بهتر ندارند. تکلیف کمتر شناخته‌شده‌ها و جوان‌ها هم که مشخص است. اوضاع در حوزه‌های نظری و فلسفی نیز بهتر از حال و روز ادبیات نیست. وفتی ناشری خوشحال است که در طول یک سال موفق شده تا یک چاپ مثلا هزارتایی را تمام کند، عمق فاجعه مشخص است. می‌شود که خواب و خیال نباشد و مثل قدیم‌ترها باز هم کتاب‌خوانی یک عادت باشد و حکایت از دغدغه مردمی داشته باشد که کتاب‌خواندن را یک فریضه می‌دانند. اینکه چطور باید تیراژ یک کتاب را با وجود جمعیت هفتاد و چند میلیونی به بالاتر از هزار نسخه رساند، امر مهمی است که ظاهرا وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی نیز مرکزی برای آن دایر کرده است و جماعتی سرگرم تحقیق و پژوهش برای تحقق چنین امری هستند. اما یادمان باشد که سنت کتاب‌خوانی و عادت نیکوی آن تا به یک خواست عمومی تبدیل نشود، هر اتفاق دیگری هم که بیفتد در حد یک شو تقلیل پیدا می‌کند و تنها آنها که مجال حضور در آن را داشته‌اند، از آن ذوق‌زده و هیجانی می‌شوند.