کازرون، شهر پررونق در روزگار باستان
گروه تاریخ و اقتصاد: روز هفتم اردیبهشت بهعنوان روز کازرون نامیده شده است. این شهر از جمله شهرهای تاریخی ایران زمین است که طی دورههای مختلف با نامهایی چون ورد، بلدالعتیق، شهر کهنه، شهر سبز، گازرگاه، گازران، گازرون، کازران، کوه زران و دمیاط عجم نامیده شده است و این شهر در دوره ساسانیان از مراکز پر رونق بازرگانی محسوب میشده است. در دوره اسلامی نیز محل تردد کاروانها و دارای بازارهای شکوهمند بوده است.
احمدبن احمدالمقدسی، جغرافیدان قرن چهارم هجری است. او از ساحل هند تا آندلس در اسپانیا مسافرت کرد و پس از پایان مسافرتهایش و در چهل سالگی کتاب احسنالتقاسیم فی معرفه الاقالیم را نوشت که در نوع خود کاملترین و جامعترین کتاب است.
احمدبن احمدالمقدسی، جغرافیدان قرن چهارم هجری است. او از ساحل هند تا آندلس در اسپانیا مسافرت کرد و پس از پایان مسافرتهایش و در چهل سالگی کتاب احسنالتقاسیم فی معرفه الاقالیم را نوشت که در نوع خود کاملترین و جامعترین کتاب است.
گروه تاریخ و اقتصاد: روز هفتم اردیبهشت بهعنوان روز کازرون نامیده شده است. این شهر از جمله شهرهای تاریخی ایران زمین است که طی دورههای مختلف با نامهایی چون ورد، بلدالعتیق، شهر کهنه، شهر سبز، گازرگاه، گازران، گازرون، کازران، کوه زران و دمیاط عجم نامیده شده است و این شهر در دوره ساسانیان از مراکز پر رونق بازرگانی محسوب میشده است. در دوره اسلامی نیز محل تردد کاروانها و دارای بازارهای شکوهمند بوده است.
احمدبن احمدالمقدسی، جغرافیدان قرن چهارم هجری است. او از ساحل هند تا آندلس در اسپانیا مسافرت کرد و پس از پایان مسافرتهایش و در چهل سالگی کتاب احسنالتقاسیم فی معرفه الاقالیم را نوشت که در نوع خود کاملترین و جامعترین کتاب است. در اینجا بخشهایی از این کتاب را که به قلمرو کازرون (شاپور، دریس و کازرون) اختصاص دارد از نظر میگذرانیم:
«قصبه «شاپور» در گذشته آباد و پرجمعیت و خوب بوده ولى امروز درمانده و حومه آن ویران شده است، ولى باز هم پربرکت و مرکز ویژگىهاى متضاد است. هم اترج (= ترنج) دارد، هم روغنهاى گوناگون، نى، زیتون، انگور با نرخهاى ارزان. فرآوردههاى شیر بسیار است. شهرى دلگشا با باغها و چشمهسار، مسجدهایش سرپوشیده، گرمابهها خوب، خانها بسیار، مردم وارسته و عارف، هم یخ دارند و هم میوههاى گوناگون، باغها خوشبو از یاسمین. در آنها هم خرما بینى، هم انجیر، هم خرنوب (= باقلا، لوبیای غلافدار) شگفتانگیز. ساختمانها از گچ و سنگ، جامع در بیرون شهر میان باغستانى زیبا و خوش جا دارد. شهر چهار دروازه دارد: دروازه هرمز، دروازه مهر، دروازه بهرام، دروازه شهر. گردش خندقى است، نهر به دور قصبه مىگردد که با پلها از آن مىگذرند.
کنار شهر، دژى بهنام «دنبلا» وجود دارد که جلو آن مسجدى است و در میانش مسجد دیگر که با سنگ سیاه فرش شده، محرابى دارد که گویند پیامبر (ص) در آن نماز گزارده. مسجد خضر نیز در آنجا است. نزدیک دژ، زندانى پیش از اسلام هست که دیوارها از مرمر دارد. شهر در بالاى کوهى ساخته شده که دو دره پر درخت و باغ و دهها دارد. بیرون شهر پلى بزرگ هست، هنگامى که من در آنجا بودم بریده شده بود. یک بازار به نام «بازار کهنه» دارد. شهر ویرانه و سبک شد و مردم آن کاهش یافته «کازرون» رونقش برگرفته است. آبشان نیز سنگین است، روى مردم زرد بیمارگونه است، دانشمندى بزرگ ندارند.
دَریز: شهرى کوچک، [در کنار راه کازرون] با بازارى نیکو و کارگران بسیار کتان دارد.
کازرون: بزرگ و آباد است، «دمیاط» [کوچک] عجمان [وسیستان ناشناخته] بهشمار مىرود؛ زیرا پارچههاى کتانى «کسب» و «شطوى» هرچند نازک در آنجا بافته و صادر مىشود، مگر آنها که در «توز» ساخته مىشود. شهر همه کاخ و باغ و نخلستان است که از چپ و راست کشیده شده. سمساران بزرگ و بازار فراخ، پرکار، پربرکت با میوه فراوان و ساختمانها و درختها دارد. بیشتر خانهها با جامع بر تپهای است که باید از آن بالا روند. بازار و کاخ هاى بازرگانان پایین است. عضدالدوله سرایى [با چهار در درون آن و سرایى دیگر براى فروش پارچه] ساخت سمساران را در آن گرد آورده است و سودش براى سلطان روزى دههزار درم مىباشد. سمساران در این شهر کاخ هاى زیبا و استوار دارند. این روستا همانند روستاهاى سگستان همه از کشتزارهاى [کتان] نخلستانها و دژها به هم پیوسته است. رودخانه ندارد به جز کاریزها و چاههایى.»
و اما کازرون هم حمله تاتار و مغولان و قتل و غارت را از سر گذرانده و هم زلزلههای ویرانگر را. در کتاب «تاریخ زمین لرزههای ایران» نوشته ن. ن. امبرسز چنین آمده است:
دوم ژوئن ۱۸۲۴ میلادی: کازرون-شاپور. زمین لرزه شدیدی دهستانهای کمارج، شاپور و کازرون را لرزاند. لرزه روستاهای بسیاری را در امتداد دره شاپور از کمارج تا اردشیر و نیز در دره کازرون ویران کرد. همچنین این زمین لرزه سنگریزشهایی بهراه انداخت که گردنه تنگدختر بین کمارج و کازرون را کاملا انباشت. در خود کازرون خانههای بسیاری که با سنگ و در دو طبقه ساخته شده بود، فروریخت و حدود ۱۵۰ تن را کشت. سراسر روستای دریس به تمامی ویران شد، کمارج نیز ویران شد و کاروانسرای آن فروریخت. دامنه آسیبها تا برازجان گسترده بود که در آن کاروانسرا فروریخت اما فراتر از این محل و آنسوتر از دشت ارژن آسیبی بهبار نیامد. لرزه در بوشهر و شیراز حس شد و به دنبال آن به مدت تقریبا یک هفته پسلرزههایی نیز روی داد.» با این حال از پس تطاول چپاولگران و خشم زمین، زندگی و زیبایی دوباره به این شهر بازگشته؛ شهری باستانی و شکوهمند. دراینجا بخشی از سفرنامه لرستان و خوزستان، نوشته کلمنت آگوستوس دوبد(۱۸۴۶-۱۷۷۷) نایب اول سفارت روسیه تزاری در تهران در اواخر سال ۱۸۴۰م را میخوانید.
اسب رم کرد و نزدیک بود سرنگون شوم!
با دمیدن روز برخاستیم و دره دشت ارژن را در جهت جنوب در پیش گرفتیم. زمین پوشیده از برف بود؛ براساس سنجش از روى ارتفاعات محیط و آن قسمت از منطقه که در اواخر روز پیمودیم، تصور مىکنم دشت ارژن مىباید جلگه مرتفعى باشد. جویبار کوچکى (که سرچشمه آن نزدیک یک کاروانسرا است) در این دره روان است و یک فرسنگ جلوتر در جهت جنوب خاورى، دریاچه یا مردابى پوشیده از نیزار را تشکیل مىدهد.
دشت ارژن چراگاههای عالى دارد که جرگه اسبهای ایلخى فرمانفرماى پیشین فارس در آن مىچریدند. خود شاهزاده نیز اغلب براى استفاده از مواهب ورزش و شکار که کوههای این منطقه به وفور از آن برخوردار است، به اینجا مىآمد. در قمشه هم گراز وحشى پیدا مىشود. پس از دو ساعت سوارى، سربالایى کوتاهى را طى کردیم و آنگاه از سراشیبى تند و طولانى پایین آمدیم. نام این رشته ارتفاع پیرزن است که از شمال باخترى به جنوب خاورى گسترده است. در نوک این کتل شاهد تناقض آشکار طبیعت شدیم. دشت ارژن با مرتفعات پشت سر آن و نشیبهاى خاورى پیرزن پوشیده از برف، همه ویژگیهاى زمستان را داشت؛ در حالى که در پهلوى باخترى همین ارتفاع به جانب کتل دختر، رستنیها روییده و هوا خنک بود و ذرهاى برف دیده نمىشد. حتى توانستم چندتایى گل بهارى که در میان سنگهاى کنار جاده روییده بودند با دست خود بچینم.
به این ترتیب کتل پیرزن بهعنوان خط حدى میان زمستان و بهار سر بر آورده است به احتمال زیادتسمیه پیرزن و دختر که ایرانیها به این دو کتل دادهاند کنایهاى است شاعرانه تا نشان دهند که آب و هواى یکى با دیگرى چه تفاوت و تمایز جالبى دارد.
پس از ترک کاروانسراى میان کتل، در نیمه راه کتل پیرزن و عبور از دره دشت بر که این دو کتل را از هم جدا مىکند و قدرى مزروع ولى بیشتر پوشیده از درختان جنگلى است، سربالایى کتل دختر را آغاز کردیم و برفراز آن منظره باشکوه دشت کازرون را که در قسمت باخترى با رشته ارتفاعات کمارج مسدود مىشود، به چشم دیدیم. نشیب کتل دختر تند است و این سراشیب با یک راه سنگى پلکانى بهصورت خط مارپیچ تا پاى کتل ادامه مىیابد. این موضوع چنان نظر سیاحان دیگر را جلب کرده که غالبا به شرح آن پرداختهاند و نیازى نیست تا من جزئیات بیشترى را وصف کنم.
تنها مىگویم تردید دارم که این راه همان «اوج عظیم» باشد که پلینى و برخى از نویسندگان چنین تصور کردهاند؛ زیرا پلینى در توصیف خود گفته است که این جاده نردبانى مهم در قسمت داخلى کشور قرار دارد و به سوى ماد مىرود؛ در حالى که راه کتل دختر چنین موقعیتى ندارد.
در منتها الیه دماغه کوه، نزدیک جاده، نقش نازیبایى از تیمور میرزا یکى از پسران فرمانفرماى متوفاى فارس با شیر مورد علاقهاش حجارى شده است؛ شاهزاده جوان این شیر را از بچگى طورى تعلیم داده بود که چون سگى به دنبال او مىافتاد آنچه این نقش را بدنما مىکند، رنگآمیزى آن است که مانند مجموعه اشکال جدید واقع در غار طاقبستان نزدیک کرمانشاه رنگآمیزى شده و در آن نقش محمدعلى میرزاى متوفى بر بالاى نقوش سلطنتى به نحوى حجارى شده که او را در حلقه درباریان نشان مىدهد. چشمهسار پر آبى در این کوه جارى است که قدرى دورتر به دریاچهاى در سمت چپ جاده مىریزد.
راهنمایم را پیشاپیش به کازرون فرستاده بودم تا اقامتگاهى بر ایمان آماده کند، در همان حال جمع کوچک ما مرکب از خودم و دو نفر نوکرانم بدون شتاب راه مىسپردیم؛ زیرا اسبهاى آنان تقریبا از پا افتاده بودند. لیکن پس از مدتى دیدم این آهسته روى به مذاقم سازگار نیست، اسب خود را به یورتمه آرامى واداشتم و دیرى نگذشت که آن دو از دیده پنهان ماندند.
تا وقتى هوا روشن بود اهمیتى نمىدادم، اما با تاریک شدن غروب و ندیدن سوادشهر اسبم را متوقف کردم و در این انتظار که همراهانم بهزودى مىرسند، پیاده شدم. اما دیر وقتى گذشت و از آنان خبرى نشد. آفتاب نشسته بود و شب آهسته آهسته سایه بلند خود را بر زمین مىگستراند. به خاطر آوردم در چنین ساعاتى معمولا جانوران درنده کنام خود را ترک مىکنند تا در پى شکار در اطراف آبادیها و شهرهاى کوچک پرسه بزنند و چون شیر و ببر در دشت کازرون پیدا مىشد، از اینکه تنها روى کپهاى سنگ در وسط بیابانى نشسته بودم، احساس ناامنى مىکردم. ازاینرو سوار شدم و خمیده بر زمین چشم به مسیر حرکت دوختم تا خط سیر راه کوبیده را گم نکنم. تا این زمان هوا قیرگون شده بود و هنوز صدایى که نشان دهد به محل سکونتى نزدیک شدهام به گوش نمىرسید یا نورى در مسافت بعید به چشم نمىخورد.
ناگهان اسب رم کرد و نزدیک بود سرنگون شوم. یا جانورى با سرعت از جلو و نزدیک اسب عبور کرده بود که او را از جا پراند و به چهار نعل واداشت یا شاید مهمیز من به سبب غریزه فشار پا، به بغل او خورده بود. دیرى نگذشت که صداى روحنواز زنگى به گوشم رسید؛ در آن لحظه هیچ آواى موسیقى نمىتوانست دلانگیزتر از آن باشد، پس از چند دقیقه که در پى صداى زنگ رفتم، به جمعى از چاروادارها رسیدم که چند کمند شتر با تور پر از بار کاه به همراه مىبردند. از بخت خوش، کاروان به کازرون مىرفت که هنوز در فاصله دورى قرار داشت. با نزدیک شدن به شهر، دیدم سوارى از جانب حاکم به پیشوازم آمده تا مرا به محل استراحتم ببرد؛ پس از طى 9 فرسنگ یا 43 میل انگلیسى در آن روز بر پشت یابویى خسته و کاملا کوفته، به پایین جستم. اما نوکرانم روز خستهکنندهترى را سپرى ساخته بودند؛ زیرا در قسمت آخر راه ناگزیر با پاى پیاده اسبهای خسته خود را کشیده و تا دیر وقت شب هم به کازرون نرسیده بودند.
منبع: سفرنامه لرستان و خوزستان، کلمنت آگوستوس دوبد، ج ۱، ترجمه محمدحسین آریا
احمدبن احمدالمقدسی، جغرافیدان قرن چهارم هجری است. او از ساحل هند تا آندلس در اسپانیا مسافرت کرد و پس از پایان مسافرتهایش و در چهل سالگی کتاب احسنالتقاسیم فی معرفه الاقالیم را نوشت که در نوع خود کاملترین و جامعترین کتاب است. در اینجا بخشهایی از این کتاب را که به قلمرو کازرون (شاپور، دریس و کازرون) اختصاص دارد از نظر میگذرانیم:
«قصبه «شاپور» در گذشته آباد و پرجمعیت و خوب بوده ولى امروز درمانده و حومه آن ویران شده است، ولى باز هم پربرکت و مرکز ویژگىهاى متضاد است. هم اترج (= ترنج) دارد، هم روغنهاى گوناگون، نى، زیتون، انگور با نرخهاى ارزان. فرآوردههاى شیر بسیار است. شهرى دلگشا با باغها و چشمهسار، مسجدهایش سرپوشیده، گرمابهها خوب، خانها بسیار، مردم وارسته و عارف، هم یخ دارند و هم میوههاى گوناگون، باغها خوشبو از یاسمین. در آنها هم خرما بینى، هم انجیر، هم خرنوب (= باقلا، لوبیای غلافدار) شگفتانگیز. ساختمانها از گچ و سنگ، جامع در بیرون شهر میان باغستانى زیبا و خوش جا دارد. شهر چهار دروازه دارد: دروازه هرمز، دروازه مهر، دروازه بهرام، دروازه شهر. گردش خندقى است، نهر به دور قصبه مىگردد که با پلها از آن مىگذرند.
کنار شهر، دژى بهنام «دنبلا» وجود دارد که جلو آن مسجدى است و در میانش مسجد دیگر که با سنگ سیاه فرش شده، محرابى دارد که گویند پیامبر (ص) در آن نماز گزارده. مسجد خضر نیز در آنجا است. نزدیک دژ، زندانى پیش از اسلام هست که دیوارها از مرمر دارد. شهر در بالاى کوهى ساخته شده که دو دره پر درخت و باغ و دهها دارد. بیرون شهر پلى بزرگ هست، هنگامى که من در آنجا بودم بریده شده بود. یک بازار به نام «بازار کهنه» دارد. شهر ویرانه و سبک شد و مردم آن کاهش یافته «کازرون» رونقش برگرفته است. آبشان نیز سنگین است، روى مردم زرد بیمارگونه است، دانشمندى بزرگ ندارند.
دَریز: شهرى کوچک، [در کنار راه کازرون] با بازارى نیکو و کارگران بسیار کتان دارد.
کازرون: بزرگ و آباد است، «دمیاط» [کوچک] عجمان [وسیستان ناشناخته] بهشمار مىرود؛ زیرا پارچههاى کتانى «کسب» و «شطوى» هرچند نازک در آنجا بافته و صادر مىشود، مگر آنها که در «توز» ساخته مىشود. شهر همه کاخ و باغ و نخلستان است که از چپ و راست کشیده شده. سمساران بزرگ و بازار فراخ، پرکار، پربرکت با میوه فراوان و ساختمانها و درختها دارد. بیشتر خانهها با جامع بر تپهای است که باید از آن بالا روند. بازار و کاخ هاى بازرگانان پایین است. عضدالدوله سرایى [با چهار در درون آن و سرایى دیگر براى فروش پارچه] ساخت سمساران را در آن گرد آورده است و سودش براى سلطان روزى دههزار درم مىباشد. سمساران در این شهر کاخ هاى زیبا و استوار دارند. این روستا همانند روستاهاى سگستان همه از کشتزارهاى [کتان] نخلستانها و دژها به هم پیوسته است. رودخانه ندارد به جز کاریزها و چاههایى.»
و اما کازرون هم حمله تاتار و مغولان و قتل و غارت را از سر گذرانده و هم زلزلههای ویرانگر را. در کتاب «تاریخ زمین لرزههای ایران» نوشته ن. ن. امبرسز چنین آمده است:
دوم ژوئن ۱۸۲۴ میلادی: کازرون-شاپور. زمین لرزه شدیدی دهستانهای کمارج، شاپور و کازرون را لرزاند. لرزه روستاهای بسیاری را در امتداد دره شاپور از کمارج تا اردشیر و نیز در دره کازرون ویران کرد. همچنین این زمین لرزه سنگریزشهایی بهراه انداخت که گردنه تنگدختر بین کمارج و کازرون را کاملا انباشت. در خود کازرون خانههای بسیاری که با سنگ و در دو طبقه ساخته شده بود، فروریخت و حدود ۱۵۰ تن را کشت. سراسر روستای دریس به تمامی ویران شد، کمارج نیز ویران شد و کاروانسرای آن فروریخت. دامنه آسیبها تا برازجان گسترده بود که در آن کاروانسرا فروریخت اما فراتر از این محل و آنسوتر از دشت ارژن آسیبی بهبار نیامد. لرزه در بوشهر و شیراز حس شد و به دنبال آن به مدت تقریبا یک هفته پسلرزههایی نیز روی داد.» با این حال از پس تطاول چپاولگران و خشم زمین، زندگی و زیبایی دوباره به این شهر بازگشته؛ شهری باستانی و شکوهمند. دراینجا بخشی از سفرنامه لرستان و خوزستان، نوشته کلمنت آگوستوس دوبد(۱۸۴۶-۱۷۷۷) نایب اول سفارت روسیه تزاری در تهران در اواخر سال ۱۸۴۰م را میخوانید.
اسب رم کرد و نزدیک بود سرنگون شوم!
با دمیدن روز برخاستیم و دره دشت ارژن را در جهت جنوب در پیش گرفتیم. زمین پوشیده از برف بود؛ براساس سنجش از روى ارتفاعات محیط و آن قسمت از منطقه که در اواخر روز پیمودیم، تصور مىکنم دشت ارژن مىباید جلگه مرتفعى باشد. جویبار کوچکى (که سرچشمه آن نزدیک یک کاروانسرا است) در این دره روان است و یک فرسنگ جلوتر در جهت جنوب خاورى، دریاچه یا مردابى پوشیده از نیزار را تشکیل مىدهد.
دشت ارژن چراگاههای عالى دارد که جرگه اسبهای ایلخى فرمانفرماى پیشین فارس در آن مىچریدند. خود شاهزاده نیز اغلب براى استفاده از مواهب ورزش و شکار که کوههای این منطقه به وفور از آن برخوردار است، به اینجا مىآمد. در قمشه هم گراز وحشى پیدا مىشود. پس از دو ساعت سوارى، سربالایى کوتاهى را طى کردیم و آنگاه از سراشیبى تند و طولانى پایین آمدیم. نام این رشته ارتفاع پیرزن است که از شمال باخترى به جنوب خاورى گسترده است. در نوک این کتل شاهد تناقض آشکار طبیعت شدیم. دشت ارژن با مرتفعات پشت سر آن و نشیبهاى خاورى پیرزن پوشیده از برف، همه ویژگیهاى زمستان را داشت؛ در حالى که در پهلوى باخترى همین ارتفاع به جانب کتل دختر، رستنیها روییده و هوا خنک بود و ذرهاى برف دیده نمىشد. حتى توانستم چندتایى گل بهارى که در میان سنگهاى کنار جاده روییده بودند با دست خود بچینم.
به این ترتیب کتل پیرزن بهعنوان خط حدى میان زمستان و بهار سر بر آورده است به احتمال زیادتسمیه پیرزن و دختر که ایرانیها به این دو کتل دادهاند کنایهاى است شاعرانه تا نشان دهند که آب و هواى یکى با دیگرى چه تفاوت و تمایز جالبى دارد.
پس از ترک کاروانسراى میان کتل، در نیمه راه کتل پیرزن و عبور از دره دشت بر که این دو کتل را از هم جدا مىکند و قدرى مزروع ولى بیشتر پوشیده از درختان جنگلى است، سربالایى کتل دختر را آغاز کردیم و برفراز آن منظره باشکوه دشت کازرون را که در قسمت باخترى با رشته ارتفاعات کمارج مسدود مىشود، به چشم دیدیم. نشیب کتل دختر تند است و این سراشیب با یک راه سنگى پلکانى بهصورت خط مارپیچ تا پاى کتل ادامه مىیابد. این موضوع چنان نظر سیاحان دیگر را جلب کرده که غالبا به شرح آن پرداختهاند و نیازى نیست تا من جزئیات بیشترى را وصف کنم.
تنها مىگویم تردید دارم که این راه همان «اوج عظیم» باشد که پلینى و برخى از نویسندگان چنین تصور کردهاند؛ زیرا پلینى در توصیف خود گفته است که این جاده نردبانى مهم در قسمت داخلى کشور قرار دارد و به سوى ماد مىرود؛ در حالى که راه کتل دختر چنین موقعیتى ندارد.
در منتها الیه دماغه کوه، نزدیک جاده، نقش نازیبایى از تیمور میرزا یکى از پسران فرمانفرماى متوفاى فارس با شیر مورد علاقهاش حجارى شده است؛ شاهزاده جوان این شیر را از بچگى طورى تعلیم داده بود که چون سگى به دنبال او مىافتاد آنچه این نقش را بدنما مىکند، رنگآمیزى آن است که مانند مجموعه اشکال جدید واقع در غار طاقبستان نزدیک کرمانشاه رنگآمیزى شده و در آن نقش محمدعلى میرزاى متوفى بر بالاى نقوش سلطنتى به نحوى حجارى شده که او را در حلقه درباریان نشان مىدهد. چشمهسار پر آبى در این کوه جارى است که قدرى دورتر به دریاچهاى در سمت چپ جاده مىریزد.
راهنمایم را پیشاپیش به کازرون فرستاده بودم تا اقامتگاهى بر ایمان آماده کند، در همان حال جمع کوچک ما مرکب از خودم و دو نفر نوکرانم بدون شتاب راه مىسپردیم؛ زیرا اسبهاى آنان تقریبا از پا افتاده بودند. لیکن پس از مدتى دیدم این آهسته روى به مذاقم سازگار نیست، اسب خود را به یورتمه آرامى واداشتم و دیرى نگذشت که آن دو از دیده پنهان ماندند.
تا وقتى هوا روشن بود اهمیتى نمىدادم، اما با تاریک شدن غروب و ندیدن سوادشهر اسبم را متوقف کردم و در این انتظار که همراهانم بهزودى مىرسند، پیاده شدم. اما دیر وقتى گذشت و از آنان خبرى نشد. آفتاب نشسته بود و شب آهسته آهسته سایه بلند خود را بر زمین مىگستراند. به خاطر آوردم در چنین ساعاتى معمولا جانوران درنده کنام خود را ترک مىکنند تا در پى شکار در اطراف آبادیها و شهرهاى کوچک پرسه بزنند و چون شیر و ببر در دشت کازرون پیدا مىشد، از اینکه تنها روى کپهاى سنگ در وسط بیابانى نشسته بودم، احساس ناامنى مىکردم. ازاینرو سوار شدم و خمیده بر زمین چشم به مسیر حرکت دوختم تا خط سیر راه کوبیده را گم نکنم. تا این زمان هوا قیرگون شده بود و هنوز صدایى که نشان دهد به محل سکونتى نزدیک شدهام به گوش نمىرسید یا نورى در مسافت بعید به چشم نمىخورد.
ناگهان اسب رم کرد و نزدیک بود سرنگون شوم. یا جانورى با سرعت از جلو و نزدیک اسب عبور کرده بود که او را از جا پراند و به چهار نعل واداشت یا شاید مهمیز من به سبب غریزه فشار پا، به بغل او خورده بود. دیرى نگذشت که صداى روحنواز زنگى به گوشم رسید؛ در آن لحظه هیچ آواى موسیقى نمىتوانست دلانگیزتر از آن باشد، پس از چند دقیقه که در پى صداى زنگ رفتم، به جمعى از چاروادارها رسیدم که چند کمند شتر با تور پر از بار کاه به همراه مىبردند. از بخت خوش، کاروان به کازرون مىرفت که هنوز در فاصله دورى قرار داشت. با نزدیک شدن به شهر، دیدم سوارى از جانب حاکم به پیشوازم آمده تا مرا به محل استراحتم ببرد؛ پس از طى 9 فرسنگ یا 43 میل انگلیسى در آن روز بر پشت یابویى خسته و کاملا کوفته، به پایین جستم. اما نوکرانم روز خستهکنندهترى را سپرى ساخته بودند؛ زیرا در قسمت آخر راه ناگزیر با پاى پیاده اسبهای خسته خود را کشیده و تا دیر وقت شب هم به کازرون نرسیده بودند.
منبع: سفرنامه لرستان و خوزستان، کلمنت آگوستوس دوبد، ج ۱، ترجمه محمدحسین آریا
ارسال نظر