ده روز فستیوال پرهیجان ِ کتاب
نشر گمان را چند سالی هست که راه انداخته ایم و این روزها یک سال می‌شود که عرضه‌ کتاب‌هایمان شروع شده است. از خرداد پارسال با مجموعه «تجربه و هنر زندگی» به سرپرستی خشایار دیهیمی حضور در بازار کتاب را تجربه کردیم و این نمایشگاه اولین حضور مستقیم ما بود. تجربه‌ اول، با شوق زیاد، مقداری خستگی، امیدواری زیاد،‌ تجربه‌هایی جدید و البته برنامه‌هایی برای آینده. این حضور، جدای از مسائل و مشکلات همیشگی برگزاری نمایشگاه و شلوغی و ازدحام روزهای تعطیل و کمبود فضا و گرم بودن و ... (که همیشه هست و دلیلِ کم‌کاری یا غرزدن نمی‌تواند باشد) دو دستاورد امیدوارکننده داشت:
اول اینکه با مخاطبان کتاب‌های انتشارات برای نخستین بار رودررو حرف زدیم و حاصل حدود صد ساعت گفت‌وگو و آشنایی با مخاطبان و خوانندگان مشتاق این بود که به نقاط قوت و ضعف مسیر تاکنون آگاه شدیم و به راه‌حل‌هایی برای ادامه کار دست پیدا کردیم. فهمیدیم که چرا بعضی از کتاب‌های ما استقبال غیرمنتظره‌ای داشته است و چرا یکی دو کتاب در مقاطعی توجه مخاطبان متفاوتی را به خود جلب کرده است. فهمیدیم که با چطور مخاطبی طرف هستیم و خوانندگان کتاب‌های ما چه انتظاری دارند و چطور می‌توانیم بر برنامه‌ها و استراتژی‌های انتشارات هم پایبند باشیم و به این خواست خوانندگان هم احترام بگذاریم.
و دوم اینکه شناخت مناسبی از فضای نشر ایران به دست آوردیم. در سرزدن‌ها و تحلیل هرروزه ناشران خوب و بابرنامه و گفت‌وگو با سرویراستاران و مدیران نشر، توانستیم به دورنمایی از برنامه‌ها و کتاب‌ها و نحوه کار آنها برسیم و این دریافت می‌تواند مانع موازی‌کاری و هدررفت انرژی و وقت و سرمایه شود؛ ناشرانی که با کتاب‌هایی اندک نشان می‌دادند چه طرح و پیرنگی برای حضور خود در فضای فرهنگی کتاب ایران در نظر گرفته‌اند و می‌دانند انتشارات نیاز جدی دارد به برنامه‌هایی مدون و طولانی برای ترجمه و تالیف و نشر کتاب‌هایی در مقولاتی معین و مطالعه‌شده که جای آنها خالی است یا به هر دلیلی می‌توان ضرورت فرهنگی تولید این کتاب‌ها را به دست داد؛ چراکه معتقدیم تفاوت کار انتشارات حرفه‌ای با ناشرانِ کاسب کار در این است که ناشر حرفه‌ای به نیازهای فضای کتاب در ایران، خلأهای موجود در حوزه‌های علوم و دانش‌ها و ادبیات، نیازهای نسل‌های جدید و ضروریات فرهنگی نگاه می‌کند و نه به راحتیِ کار یا امنیت مالی و...
این ده روز فستیوال پررنگ و هیجانی بود از کتاب،‌ مترجمانی که کتاب‌هایشان را امضا می‌کردند، مولفانی که گم بودند، غرفه‌هایی که ناعادلانه تقسیم شده بود، تشنگی و له‌له برای یک بطری خنک آب‌معدنی، گفت‌وگوهایی همه حول کتاب، غروب‌های شلوغ و صبح‌های خلوت، حضور نسل جوانی که فکر نمی‌کردیم انس با کتاب جایی میان آنها داشته باشد، غرفه‌های دولتی بی‌حوصله، غرفه‌های خصوصی و جوان پرانرژی،‌ هوای ابری و دلنشین اغلب روزها، حوض بزرگ و سایه‌‌ پرآدم رواق‌های شرقی و غربی، چشم‌انداز زیبای تهران از فراز شبستان، چشم‌انداز امیدوارکننده‌ نشر ایران در سال‌های بعد...