نوشتن یک عملِ بی‌پایان است
مهشیدسادات فهیم ویل ترینرِ ماجراجو، کسی که همواره به ورزش‌های مخاطره‌آمیزی چون صخره‌نوردی می‌پرداخت، در اوج جوانی و سلامت و ثروت اتفاقی برایش رخ می‌دهد و به لحظه‌ای زندگی‌اش تغییر می‌کند و او... «من پیش از تو» یک رمان عشقی نیست، اما عشق، عنصر اصلی آن است؛ عشقی متفاوت که از چارچوب‌های زمینی خارج می‌شود و به لایه‌ آرمانی می‌رسد و پیچیدگی احساسات درونی انسان را برملا می‌سازد. «آسوشیتدپرس» درباره این رمان می‌نویسد: «بعضی کتاب‌ها را نمی‌توان زمین گذاشت. کتاب‌هایی وجود دارند که آدم به حدی جذب شخصیت‌هایش می‌شود که دوست ندارد داستان به پایان برسد، برای همین خواندنش را کش می‌دهد. کتاب جوجو مویز یکی از این کتاب‌هاست. گاهی می‌خندید، گاهی لبخند می‌زنید و گاهی عصبانی می‌شوید و بله، گاهی اشک می‌ریزید. پیشنهاد من: کتاب «من پیش از تو» را باید همراه با یک جعبه دستمال‌کاغذی فروخت.» با اقتباس از این رمان فیلمی در انگلیس در دست ساخت است که دو هنرپیشه‌ معروف و محبوب انگلیسی به نام امیلیا کلارک و سام کلافلین نقش لوسیا و ویل را بازی کرده‌اند. این فیلم به زودی به اکران درمی‌آید. کتاب «من پیش از تو» نوشته‌ «جوجو مویز» با ترجمه‌ «مریم مفتاحی» در 536 صفحه و به قیمت 27500 تومان توسط «نشر آموت» منتشرشده است. آنچه می‌خوانید گفت‌وگوی «دنیای اقتصاد» با مترجم این کتاب پر فروش در جهان است که حالا در ایران هم با استقبال روبه‌رو‌ شده است.

چطور شد که تصمیم گرفتید این کتاب را ترجمه کنید؟
وقتی کتابی را به قصد بررسی برای ترجمه می‌خوانم، خواننده هستم نه مترجم. در قدم اول، کتاب باید بر من به‌عنوان خواننده اثر بگذارد. در درجه اول خودم باید با کتاب ارتباط برقرار کنم و حس کنم حرف تازه‌ای برای گفتن دارد. آنچه در ضمیر ناخودآگاهم وجود دارد، باید ارضا شود. از آنجا که معتقدم ما انسان‌ها در همه جای دنیا مثل هم هستیم و جنس لایه‌های درونی ذهن و احساسمان یکی است، وقتی پای مسائل انسانی و احساسی وسط می‌آید همه مثل هم فکر می‌کنیم. برای همین کتابی که در دنیای غرب توانسته باشد مخاطبانی را جذب خود کند و پرفروش باشد، به احتمال قوی می‌تواند توجه خوانندگان فارسی‌زبان را هم جلب کند. همیشه برای انتخاب کتاب سری به گوگل می‌زنم و کامنت‌ها و نقدهای مربوط به کتاب مورد نظرم را می‌خوانم. به خصوص به پیام‌هایی که خوانندگان می‌گذارند بسیار توجه می‌کنم، چون برای من آنها اصل هستند.
وقتی به انتخاب رسیدید چقدر «جوجو مویز» را می‌شناختید؟ تا جایی که می‌دانم این نویسنده با وجود اینکه در انگلیس، نویسنده‌ مشهوری است، در ایران تاکنون شناخته شده نبود.
ببینید، مترجم و نویسنده شبیه دو حلقه یک زنجیر به هم وصل هستند. مترجمی که می‌خواهد ترجمه کند باید روحا و ذهنا به نویسنده‌اش نزدیک باشد. در ترجمه، ما یک فرد دیگر را می‌نویسیم. برای همین مترجمی موفق است که بتواند وارد ذهن نویسنده شود. همان حس و احساسی که در نویسنده برانگیخته شده، در او هم برانگیخته شود. نویسنده و مترجم هرچه بیشتر به هم شبیه باشند، ترجمه‌ ارائه‌شده از کیفیت بهتری برخوردار است. در این راستا، من اول از همه باید نویسنده را درک کنم. با او همدلی پیدا کنم بعد بتوانم حرف او را بنویسم. جوجو مویز از نویسندگانی است که من راحت توانستم با او همدلی پیدا کنم. با او احساس نزدیکی پیدا کردم. حس می‌کنم می‌دانم چه می‌خواهد بگوید.
این کتاب را جزو دسته رمان‌های عاشقانه معرفی می‌کنید یا اجتماعی؟
من این رمان را در درجه اول یک رمان اجتماعی می‌بینم. با اینکه عشق در این کتاب یک عنصر اصلی است، ولی آن را یک رمان عشقی نمی‌دانم. نویسنده تصمیم نداشته که یک رمان عشقی بنویسد.عشقی هم که در کتاب مطرح می‌شود با هر عشق دیگری که می‌شناسیم فرق می‌کند. این عشق از لایه‌های زمینی عبور کرده و شکل متعالی به خودش گرفته است. قصد نویسنده همین‌طور که در یکی از مصاحبه‌هایش گفته است این بود که یک مساله مهم اجتماعی را مطرح کند. گرچه باید بگویم عشق در این رمان چیزی فراتر از چاشنی عمل می‌کند. همان‌طور که گفتم عنصر اصلی آن است. قصد نویسنده بیان یکی از مسائل روز دنیاست، مساله‌ای بسیار بحث‌برانگیز که دولت‌ها و پارلمان‌های کشورها هنوز جوابی برای آن نیافته‌اند.
چند‌صدایی بودن شیوه روایت داستان را چقدر پسندیدید؟
چند‌صدایی بودن داستان را دوست داشتم. بیشتر داستان از منظر شخص اول روایت شده است، بنابراین دست نویسنده تا حدودی بسته بود، وقتی دست نویسنده بسته باشد، خواننده نیز محدود می‌شود و نمی‌تواند به همه جا و ذهن همه‌ افراد سر بزند. «من‌راوی» بودن داستان هرچند ترجمه را لذت‌بخش‌تر می‌کند و مترجم را خشنود، (دست‌کم برای من این طور است)، نویسنده و خواننده را در تنگنا قرار می‌دهد. این چندروایی تا حدودی خواننده را از این تنگنا بیرون می‌آورد. به خصوص بخش مربوط به مادر ویل ترینر. چون در چنین شرایطی مادربودن کار بسیار سخت و دردآوری است. سیر و سفر در ذهنیات مادری که در چنین شرایطی قرار دارد، می‌تواند برای خواننده تجربه‌ خاصی باشد.
باور دارید که هر متنی آوا یا موسیقی خاص خود را دارد؟
بله، اگر نویسنده‌ای توانسته باشد موفق عمل کند و موضوع را خوب پرورانده باشد، نوشته‌اش آهنگ پیدا می‌کند. آهنگین می‌شود و از راه گوش هم شنیده می‌شود. من موسیقی این رمان را می‌شنیدم، نوایی محزون که اوج و فرودهایی داشت و ضربان قلبم با آن بالا و پایین می‌شد.
خیلی وقت‌ها بحث «مرگ مولف»‌ مطرح می‌شود. اصلا مترجم حضوری دارد که به مرگ او معتقد باشیم؟
بحث مرگ مولف و به دنبال آن مرگ مترجم بحث گسترده‌ای است نمی‌توان به راحتی اظهارنظر کرد. نوشتن عملی نیست که پایان داشته باشد، یک عملِ بی‌پایان است، برای همین است که می‌گویند مولف بعد از نوشتن می‌میرد و دیگر نیست و جایش را چیزهای دیگر می‌گیرد. اما از طرفی اگر به مرگ مولف معتقد باشیم و ناپدیدش کنیم، پس باید بگوییم هر چه در حوزه‌ قلمرو اوست نیز باید ناپدید شود. رولان بارت معتقد بود که مولف پس از نوشتن محو می‌شود و دیگر نیست. آنچه باقی می‌ماند برداشت و تفسیر خوانندگان اثرش است. یعنی مولف می‌میرد و خواننده تولد می‌یابد. اگر باور داشته باشیم که زبان حرف می‌زند نه فرد، می‌توان به مرگ مولف باور داشت. اگر این را تعمیم دهیم می‌توان گفت که مترجم هم می‌میرد و خواننده نمایان می‌شود. شاید مترجم بیش از مولف می‌میرد و چیزی از او باقی نمی‌ماند.
اگر مولف را حاضر ببینیم، کار ترجمه سخت‌تر می‌شود. اگر همچنان مولف است که سخن می‌گوید، مترجم در محدودیت بیشتری قرار می‌گیرد. هر ترجمه یک تعبیر و تفسیر است. اگر مترجم بخواهد به جای متن یا تفکر با فرد طرف باشد، طبیعی است که با مشکلات بیشتری روبه‌رو‌ می‌شود.
هنگام ترجمه چقدر درگیر مخاطب می‌شوید؟ خیلی از نویسنده‌ها جوششی می‌نویسند که بی‌شک نمی‌شود جوششی ترجمه کرد.
مخاطب برای من مهم است، گمان می‌کنم برای همه‌ مترجمان مهم باشد. نویسنده با مترجم فرق می‌کند، شاید نویسنده در وهله‌ اول به پسند مخاطب کاری نداشته باشد، به‌خصوص اگر جوششی باشد. چون در این صورت نویسنده نمی‌نویسد که منتشر کند، می‌نویسد تا آنچه را که در ذهن دارد روی کاغذ بیاورد، شاید او فقط برای خودش می‌نویسد. اما اگر تصمیم گرفت نوشته‌اش را منتشر کند، دستی به آن می‌برد و ویرایش می‌کند، چون در اینجا پای مخاطب‌ها وسط می‌آید. وقتی کاری را منتشر می‌کنیم برای مخاطب می‌کنیم، پس باید تولید ما چنان باشد که خریدارش را پیدا کند. در بخش ترجمه، برای مترجم مخاطب از اهمیت بسیار زیادی برخوردار است. منِ مترجم یک واسطه هستم، اثری را از نویسنده انتخاب می‌کنم، ترجمه می‌کنم تا به مخاطب‌هایی برسانم. پلی می‌شوم بین نویسنده و خوانندگان.
همذات‌پنداری خواننده با شخصیت‌ها چقدر می‌تواند در موفقیت کتاب اثر بگذارد؟
همذات‌پنداری خواننده نکته‌ مهمی در موفقیت کتاب است. من معتقدم قوت داستان در برانگیختن ویژگی همذات‌پنداری در خواننده است. در این داستان به خصوص نویسنده چنان با مهارت عمل کرده که توانسته تصویری بی‌نقص از فضای داستانش خلق کند، طوری که خواننده ناخودآگاه خودش را در موقعیت شخصیت‌های داستان قرار می‌دهد. خواننده وقتی در جایگاه شخصیت داستان قرار می‌گیرد، تازه درگیر داستان شده است، از آنجایی که ادبیات باید آیینه‌ تمام‌نمای جامعه باشد، کیفیت داستان باید به گونه‌ای باشد که خواننده خودش را همسان با شخصیت‌های داستان ببیند و بین رفتارها و تفکرات خود و آنها پلی بزند و منشأ مشترکی برای آنها بیابد. می‌توان گفت اگر این اتفاق نیفتد نویسنده قوی عمل نکرده است. البته به خود خواننده هم برمی‌گردد، بعضی خوانندگان بدون ورود به قالب روحی و جسمی شخصیت‌ها و همذات‌پنداری، قادرند به درک مطلوب خود برسند و با متن پیش بروند. به هر حال همذات‌پنداری کمک می‌کند لذت بیشتری از خواندن یک رمان ببریم.
به پیشنهاد بعدی ترجمه کتاب از «جوجو مویز» چه واکنشی نشان می‌دهید؟
کتاب‌های جوجو مویز در دنیای غرب پرفروش هستند، جوجو مویز از معدود نویسندگانی است که توانسته دو بار جایزه‌ انجمن رمان‌نویسان رمانتیک را از آن خود کند. قصدم ترجمه یکی دو کار دیگر از اوست. امیدوارم سال آینده دو کار جدید از او به کمک نشر آموت منتشر کنم. می‌دانم آنها نیز جای خود را بین خوانندگان فارسی‌زبان باز می‌کنند.