فرار از تله

مترجم: رفیعه هراتی

یکی از انتقادهای همیشگی از دولت اوباما این است که استراتژی جامعی برای رفتار با کل خاورمیانه تدوین نکرده است. از یک طرف، این انتقاد منطقی است. در سال‌های اخیر مشکلات خاورمیانه، حتی بر اساس استانداردهای این منطقه، افزایش یافته و وخیم‌تر شده است. هم‌اکنون جنگ‌های داخلی در سوریه، عراق، لیبی و یمن درجریان است و این خطر وجود دارد که کشورهای همسایه یعنی لبنان، اردن، ترکیه، تونس و مصر را بی‌ثبات کند. علاوه براین، گروه‌های افراط‌گرای اسلامی کنترل بخش‌هایی از لیبی، سومالی، سوریه و عراق را به دست گرفته‌اند و در کشورهایی همچون کنیا، مالی، تانزانیا و سودان جنوبی پیش‌روی کرده‌اند.


از طرف دیگر، مشکلات خاورمیانه آنقدر پیچیده و حاد شده است که معلوم نیست افرادی مثل کلمنس فون مترنیخ، اتو فون بیسمارک و دین آچسون با همکاری یکدیگر می‌توانستند برای این زمان یک استراتژی موثر ارائه دهند. علاوه براین، بی‌میلی مردم آمریکا و جامعه بین‌الملل برای حل مشکلات خاورمیانه و فقدان یک استراتژی بزرگ یکپارچه قابل درک‌تر شده است.


اما نادیده گرفتن مشکلات بزرگ این منطقه، به‌ویژه تاثیرات بی‌ثبات‌کننده چند جنگ داخلی، یک گزینه نیست. نمی‌توان بدون رسیدگی به مشکلات بزرگ منطقه‌ای که موجب پیدایش گروه‌های تروریستی داعش و القاعده شده است با این گروه‌‌ها در عراق و سوریه مقابله کرد. اگر ایالات متحده و جامعه بین‌الملل انجام این کار را نپذیرد، جنگ‌های داخلی فعلی سرایت پیدا می‌کنند و بی‌ثباتی و آشوب را گسترش می‌دهند و استراتژی معتدل‌تری را که آمریکا تلاش می‌کند تعقیب کند، هرچه بیشتر تضعیف می‌کند و در نهایت ایالات متحده امنیت کمتری خواهد داشت. تردیدی نیست که ابداع استراتژی جدید آمریکا برای خاورمیانه باید از جنگ داخلی این منطقه آغاز شود. در خاورمیانه امروز، بزرگ‌ترین تهدیدات برای منافع آمریکا از جنگ‌های داخلی در یمن، لیبی، عراق و سوریه و این خطر که این جنگ‌ها ممکن است جنگ‌های داخلی جدیدی را در لبنان، اردن، بحرین، الجزایر و مصر به وجود آورند، نشات می‌گیرد. هرگونه استراتژی بزرگی که به دنبال باثبات کردن منطقه و حفظ منافع آمریکا باشد، باید رسیدگی به این جنگ‌ها را در اولویت قرار دهد. خبر خوش اینکه جنگ‌های داخلی خاورمیانه منحصربه‌فرد نیست. گرچه جزئیات هرکدام از آنها منحصربه‌فرد است، اما زیربنای آنها مانند بی‌شمار جنگ‌های داخلی دیگری است که در کشورهای مسلمان و غیرمسلمان رخ داده است اما این حقیقت که اکثر جمعیت خاورمیانه مسلمان هستند و به دو فرقه شیعه و سنی تقسیم شده‌اند و کشورهای این منطقه لبریز از نفت است و دیگر ویژگی‌های منحصربه‌فرد این منطقه، تفاوت اندکی را ایجاد کرده است. طی قرن گذشته با این جنگ‌های داخلی همچون دیگر جنگ‌های داخلی در دیگر نقاط جهان برخورد می‌شد. این تشابهات از این نظر مهم است که ایالات متحده می‌تواند و باید از پژوهش‌های تاریخی انجام شده در مورد جنگ‌های داخلی استفاده کند زیرا این پژوهش‌ها درباره علت شیوع و گسترش این جنگ‌ها و چگونگی خاتمه دادن به آنها سخن می‌گویند. این پژوهش‌های پیچیده و مبتنی بر شواهد یک دستورالعمل کاربردی فراهم می‌کند مبنی بر اینکه جامعه بین‌الملل برای کمک به خاتمه دادن به این خشونت‌ها در عمل چه باید و چه نباید بکند. واشنگتن باید از این درس‌های ارزشمند عمل‌گرایانه استفاده کند و بهترین راه برای تسکین و درنهایت درمان بدترین خاستگاه تروریسم و بی‌ثباتی در جهان را پیدا کند.


گرچه به‌طور گسترده تصور می‌شود هیچ چیز به جز قدرت نمی‌تواند به جنگ داخلی پایان دهد، چه رسد رسیدگی به مشکلات زیربنایی که آن را تولید کرده است، اما سوابق تاریخی خلاف این مساله را نشان می‌دهد. ایجاد تغییرات مثبت در جنگ داخلی دیگران کار ساده‌ای نیست، اما غیرممکن هم نیست. این کار همچنین لزوما هزینه‌های سرسام‌آوری ندارد. تاریخ جنگ‌های داخلی نشان می‌دهد که مداخله خارجی می‌تواند تاثیر چشمگیری بر همه چیز از جلوگیری از شیوع گرفته تا محدود کردن مدت‌زمان و تعیین شیوه پایان آنها داشته باشد. بازیگران خارجی به خاتمه دادن به جنگ‌های داخلی و رخ ندادن جنایت نسل‌کشی کمک کرده‌اند. آنها حتی از گسترش جنگ‌های داخلی و شعله‌ور شدن جنگ‌های داخلی در کشورهای مجاور جلوگیری کرده‌اند. با توجه به آنچه لازم است آمریکا امروزه در خاورمیانه انجام دهد، این سوابق تاریخی بسیار مفید هستند.


چرا باید نگران جنگ‌های داخلی بود؟

به‌طور کلی، جنگ‌های داخلی چهار مشکل به وجود می‌آورند که منافع آمریکا را تهدید می‌کنند: جنگ‌های داخلی تولید نفت را کاهش می‌دهند، برای سازماندهی و گسترش گروه‌های تروریستی پناهگاه امنی به وجود می‌آورند، دولت‌هایی را که به‌طور بالقوه با آمریکا دشمن هستند به قدرت می‌رسانند و جنگ‌های جدیدی را بین و درون کشورهای همسایه به وجود می‌آورند. زمانی که صحبت از خاورمیانه می‌شود، اولین و بزرگ‌ترین منافع آمریکا در صادرات نفت و ثبات بازار نفت است. ممکن است اکنون که در دوران کاهش قیمت نفت هستیم این مساله منسوخ به نظر برسد، اما عواملی که کاهش فعلی قیمت را به وجود آورده‌اند، احتمالا موقتی هستند. روند کلی در حوزه انرژی نشان می‌دهد طی چند سال قیمت نفت افزایش خواهد یافت و نفت همچنان نیروی اصلی رشد اقتصادی جهان خواهد ماند اما در نتیجه جنگ داخلی تولید نفت کشورها کاهش می‌یابد. باوجود حضور ۱۵۰ هزار نیروی آمریکایی در عراق، تولید نفت این کشور طی جنگ داخلی ۲۰۰۶ تا ۲۰۰۸ تا ۶۴ درصد کاهش یافت(از روزانه ۸/ ۲ میلیون بشکه به یک میلیون بشکه رسید). در نتیجه جنگ داخلی کنونی لیبی تولید نفت این کشور ۹۲ درصد تنزل کرده است(از ۶/ ۱ میلیون بشکه در روز به ۲۳۵ هزار بشکه در روز رسیده است) و در شرایطی که تمایل داریم باور کنیم منابع نفت شیل آمریکای شمالی و وفور هیدروکربن‌ها به ایالات متحده «استقلال در حوزه انرژی» می‌بخشد، این واقعیت اجتناب‌ناپذیر وجود دارد که اقتصاد آمریکا همچنان به اقتصاد جهانی گره‌ خورده است و این مساله اقتصاد آمریکا را در برابر شوک جدید قیمت نفت آسیب‌پذیر می‌کند.