گروه تاریخ و اقتصاد: «به من اجازه دادند به حضورشاه ایران [شاه طهماسب اول] تشرف حاصل کنم، من با تعظیم و تکریم تمام به حضور شاه رسیدم و مکتوب علیا حضرت ملکه [الیزابت اول] را تقدیم کردم، شاه نامه را از من گرفت و سوال نمود از کدام مملکت فرنگستان هستم و در این مملکت چه کار دارم. من در جواب گفتم:

شهریارا! بنده اهل شهر لندن پایتخت انگلستان هستم که معروف جهان است و از جانب علیا حضرت ملکه انگلستان به نمایندگی فرستاده شده‌ام. مامورم داخل قرارداد دوستی و اتحاد شده برای تجار انگلستان اجازه تجارت در این مملکت تحصیل کنم که تجار در ایاب‌وذهاب آزاد باشند تا بتوانند مال‌التجاره خود را به این مملکت آورده به‌فروش برسانند و متاع این مملکت را به خارج حمل کنند و این تجارت برای جاه و جلال و شوکت هر دو پادشاه لازم و این عمل برای متاع و محصول هر دو مملکت نافع است. بدبختانه در این موقع موضوع مذهب و سوال از آن پیش آمد و شاه از مذهب من سوال کرد.

همین‌که اقرار کردم من مسیحی می‌باشم فریاد شاه بلند شد وگفت:‌ای خدانشناس هیچ‌وقت نمی‌خواهم با کافران دوستی و سروکار داشته باشم و امر کرد من از حضور او خارج شوم و خیلی خوشحال شدم که در این موقع امر کرد بیرون بروم. پس تعظیم کرده، خارج شدم و یک نفر از درباریان با یک غربال شن دنبال من روان شد و جاهای پای مرا هرکجا قدم می‌گذاشتم قدری شن در آنجا غربال می‌کرد و تا دم دروازه قصر مرا دنبال کرد.»

- روایت آنتونی جنکینسون، تاجر انگلیسی از دیدار با شاه طهماسب اول، به نقل از کتاب «تاریخ ایران»، نوشته جنرال سایکس.