خوش‌سلیقگی چیست؟
مفهوم لذت، مفهومی است که در طول تاریخ و در دوره‌های مختلف معانی متفاوتی داشته است، در جامعه سنتی، لذت و لذت‌پرستی امری بوده که نه تنها در بسیاری از اوقات امر پسندیده‌ای به حساب نمی‌آمده بلکه راه رسیدن انسان به سعادت را نیز مسدود می‌کرده. در فرهنگ سنتی ایران لذات دنیوی، گذرا و پیش پا افتاده تلقی می‌شدند و لذات معنوی همواره اصلی‌ترین چیزی بوده که افراد را با آن می‌سنجیده‌اند، اما در دنیای مدرن همه چیز دگرگون شد، مصرف‌کننده مدرن اساسا مصرف‌کننده‌ای لذت پرست است، با به وجود آمدن نظام اقتصادی مدرن لذت‌پرستی هم معنا و ارزش جدیدی پیدا کرد. این فرهنگ نوین لذت‌پرستی را از طریق به وجود آمدن طبقات جدید مانند طبقه متوسط و به تبع آن تغییرات تاریخی همگانی کرد.


پس آرام آرام اخلاق جدید مبتنی بر لذت یا اخلاق تفریح جایگزین اخلاق کار شد. پس آن شخصیت پرهیزگار سنتی هم جای خود را به شخصیتی داد که بر دوست داشتنی بودن و تحسین شدن تاکید دارد. اگر در دنیای سنتی کار جوهر مرد بود و اگر کار کردن در راستای امرار معاش بود، در دنیای مدرن کار کردن صرفا امری برای امرار معاش نیست، بلکه امرار معاش تنها یکی از اولین دلایل کار کردن و تولید به حساب می‌آید و در وهله بعد آنچه اهمیت پیدا کرد دستیابی به لذت و راحتی و سرگرمی بیشتر بود. این تغییرات را حتی در کوچکترین امور نیز می‌توان مشاهده کرد، اگر زمانی غذاها صرفا کارکرد سیر کردن شکم و مفید بودن را داشتند، امروزه بسیاری از غذاها و خوراکی‌هایی که تولید می‌شوند اصل خود را برای عرضه به مشتری بر خوشمزه بودن گذاشته‌اند، به همین دلیل بسیاری از خوراکی‌های تولیدی امروز نه تنها برای سلامتی انسان ضروری نیستند بلکه مضر هم هستند. دلیل این تغییر سلیقه را می توان، اول در این قضیه جست‌وجو کرد که مصرف ضامن افزایش تولید کالا در نظام سرمایه‌داری است، دوم مصرف راهی برای ایجاد پیوندها یا تمایزهای اجتماعی است، سوم لذت احساسی مصرف، با آرزوها و امیال دنیای کالاها در ارتباط است، همان‌طور که گفتیم شخصیتی که اصل را بر دوست داشتنی بودن گذاشته برای نمایش هویت خود نیاز به شکلی از مصرف کردن دارد که هویت او را از دیگران متمایز کند.

معمولا همه بر این باورند که سلیقه امر قابل بحثی نیست، زیرا نه‌تنها امری شخصی است، بلکه امری بدیهی نیز هست، همانطور که کسی در تشخیص مزه غذاهای خوشمزه دچار اشتباه نمی‌شود کسی در مورد زیبایی هم دچار اشتباه نمی‌شود، اما واقعیت امر این است که ماجرا چندان هم بدیهی نیست، خوشمزه بودن یک غذا برای فردی خاص کاملا به ذائقه او بستگی دارد، و ذائقه فرد چیزی است که به واسطه یک فرهنگ غذایی خاص به وجود آمده است، پس آنچه که برای یک هندی می‌تواند خوشمزه باشد الزاما برای یک فرد اروپایی خوشمزه نیست، در مورد سلیقه هم می‌توان همین قضیه را در نظر گرفت، اگر خوش‌سلیقگی امری است مربوط به زیبایی، الزاما بدیهی نیست، بلکه کاملا وابسته به یک فرهنگ خاص، یکی شرایط تاریخی خاص و هزاران چیز دیگر است. پس خوش سلیقگی نیز مانند ذائقه غذایی ساخته می‌شود و الزاما امری شخصی و بدیهی نیست.

شاید بد نباشد برای مثال به آداب غذا خوردن اشراف‌زادگان اروپایی بپردازیم، در قرن هجدهم اشراف و درباریان اروپایی برای غذا خوردن، چیدن میز و حتی نحوه نشستن پشت میز و اینکه چه کسی کجا بنشیند آداب مخصوصی داشتند، که از طرفی مبتنی بر نظام سلسله مراتبی بود و از طرفی مبتنی بر ایجاد تمایز با افراد پایین‌دست. بر سر میز این اشراف زادگان نحوه در دست گرفتن چنگال، کارد، گذاشتن دستمال و ... از اهمیت به سزایی برخوردار بود. حتی این مساله تا جایی پیش می‌رود که بر ترتیب خوردن انواع غذاهایی که بر سر میز قرار داشتند نیز تاثیر می‌گذاشت. مثلا اگر کسی دسر را قبل از غذای اصلی‌اش می‌خورد نشان‌دهنده این مساله بود که احیانا آن فرد، فردی تازه به دوران رسیده است که با آداب غذا خوردن آشنایی ندارد، یا اگر کسی کارد و چنگال را درست استفاده نمی‌کرد نشان می‌داد که آموزش صحیحی برای استفاده از کارد و چنگال ندیده است. این نظام آداب‌دانی کم کم از بین اشراف زادگان به طبقات پایین تر نفوذ کرد، در واقع آگاهانه یا ناخودآگاه ارزش‌های درباری تبدیل به ملاکی برای خوش‌سلیقگی و درست رفتارکردن شد. این مساله را در مورد شهری یا روستایی بودن هم می‌توان در نظر گرفت، از نظر روستایی‌ها عموما افراد شهری افراد با‌کلاس‌تری به حساب می‌آیند، پس تعجبی ندارد، که فرهنگ شهری مورد پذیرش و تقلید روستاییان قرار بگیرد.

یکی از مفاهیم مهم در مورد سلیقه و خوش‌سلیقگی تقلید است، اگر فرد طبقه متوسطی نتواند کیف پولی به ضخامت کیف پول طبقات بالاتر داشته باشد، راهی که می تواند خود را به او نزدیک کند این است که از آداب، رسوم و مد او تقلید کند، یا در واقع پوسته‌ای برای خود بسازد که نشان دهد او نیز تفاوت چندانی با افراد به قول معروف باکلاس ندارد. پس سلیقه و خوش‌سلیقگی امری است سلسله مراتبی و پلکانی، همان‌طور که قبل در مورد آداب غذا خوردن اشراف گفته شد، این آداب الزاما ضروری نبودند، این آداب هیچ تأثیری روی مفید بودن یا نبودن خوراکی‌ها نداشتند، اما با این حال این آداب مورد تقلید مابقی طبقات قرار گرفتند. هر چند که این چشم و هم چشمی در همان نگاه اول دست فرد مقلد را رو می‌کرد. به راحتی می‌توان فردی را که به تقلید از فرهنگ بالادستی می‌پردازد شناسایی کرد، این همان کسی است که در فرهنگ ایرانی او را به عنوان تازه به دوران رسیده می‌شناسیم، او کسی است که به تقلید از فرهنگ مسلط می‌پردازد اما تنها چیزی که او از این فرهنگ دارد پول است. او با غرق کردن خود در مصرف هرچه بیشتر می خواهد به هویت خود شکل دهد اما در این راه ناکام می‌ماند، زیرا به محض اینکه از ماشین گران‌قیمت خود پیاده می‌شود، و وارد رستورانی می‌شود از آداب غذا خوردن او می‌توان پی برد که او فردی تازه به دوران رسیده است.

پس در کل می‌توان گفت سلیقه حداقل در حوزه مد، و هرآنچه به مد و مد روز بودن مربوط می‌شود نه امری شخصی است، و نه بدیهی، بلکه سلیقه را افراد مسلط جامعه تبیین می‌کنند و خوش سلیقه را هم به واسطه فرهنگ مسلط می‌توان تشخیص داد، سلیقه امری فردی نیست، بلکه مفهومی است که شاید بیشتر از هر چیز دیگری زاییده اقتصاد و نظام جدید اقتصادی است، و کسانی که در این نظام اقتصادی در رأس قرار دارند می‌توانند مرزهای سلیقه و خوش سلیقگی را تعیین کنند. چه به عنوان طبقه مرفه جامعه و چه به عنوان یک تولید کننده لباس‌های مد روز.