دکترین هیلاری - ۱۰ آذر ۹۴

جیمز ترائوب

منبع: فارن پالیسی

در آغاز سال ۲۰۱۱، ابهامات در موضوع صلح در سرزمین‌های اشغالی ادامه داشت تا اینکه توفانی در خاورمیانه آغاز شد. بهار عربی موجب شد رژیم‌های تونس و مصر تغییر پیدا کنند اما توفانی از خشونت هم در راه بود. در مارس سال ۲۰۱۱، نیروهای تحت حمایت دیکتاتور لیبی، یعنی معمر قذافی دستور قتل‌عام صدها و بلکه هزاران نفر را داد، زیرا همزمان در آن کشور هم مردم به خیابان‌ها آمده بودند تا رژیم قذافی را تغییر دهند.


تغییرات هم در این کشور از شهر بنغازی کلید خورد. سوزان رایس، سفیر باراک اوباما در سازمان ملل و سامانتا پاور یکی از مدیران امنیت ملی ایالات‌متحده، براساس اصولی که برای خود تعریف کرده بودند قصد داشتند تا مانع خشونت و خونریزی در لیبی شوند. از این‌رو هر دو استدلال می‌کردند که خشونت‌های اعمال شده به مردم لیبی باید متوقف شود و ایالات‌متحده باید حضور نظامی در این کشور داشته باشد. گیتس، بایدن و سایر نیروهای نظامی آمریکا مخالف این نظریه بودند، حتی آنها می‌گفتند حضور نظامی آمریکا به دلیل کشتار عظیم مردم لیبی با منافع آمریکا همخوان نیست. کلینتون مانند اوباما در میانه این دو نظر بود. او زیر فشار شدید بریتانیا و فرانسه قرار داشت، زیرا هر دو کشور از عملیات هوایی علیه دولت لیبی استقبال می‌کردند و قصد داشتند تا خشونت‌های قذافی را از این طریق متوقف کنند. هیلاری کلینتون تنها زمانی با این موضوع موافقت کرد که کشورهای اروپایی را مجبور کرد این اقدامات در کنار جنگنده‌های کشورهای عربی صورت بگیرد. یکی از دستیاران او می‌گوید این همان چیزی بود که هیلاری کلینتون می‌خواست اما حتی اگر کشورهای عربی به این کمپین نمی‌پیوستند، او باز هم کشورهای بریتانیا و فرانسه را همراهی می‌کرد. با این حال استدلال ایالات‌متحده این بود که حضور کشورهای عربی در این حملات موجب می‌شود تا کشورهای مسلمان این اقدام را یک اقدام غربی علیه مسلمانان خطاب نکنند. کلینتون بسیار علاقه‌مند بود تا شرح دهد تصمیمی که برای این حملات گرفته ریشه‌های اخلاقی دارد تا ریشه‌های امنیتی. با این حال گیتس و بایدن اعتراض می‌کردند که استدلال‌های امنیت ملی آمریکا برای حضور در لیبی ضعیف است. کلینتون در این مباحث در نوسان بود و به برخورد نرم اعتقاد نداشت و از شیوه‌های سرسختانه دفاع می‌کرد. البته لیبی برای هیلاری کلینتون یک زمین سوخته از کار در آمد. جمهوری‌خواهان کنگره اعتقاد دارند اشتباه هیلاری کلینتون موجب شد تا سفیر ایالات‌متحده در بنغازی لیبی کشته شود. آنها استدلال می‌کنند اگر جنگ لیبی به‌وقوع نمی‌پیوست، کریس استیونز و سه آمریکایی دیگر زنده می‌ماندند. اگرچه تحقیقات متعددی که در مورد مرگ کریس استیونز صورت گرفته نشان می‌دهد هیچ خرابکاری از سوی هیلاری کلینتون صورت نگرفته است، اما جمهوری‌خواهان می‌توانند از آب گل‌آلود ماهی بگیرند و وقوع این حادثه و انتشار ایمیل‌های خصوصی هیلاری کلینتون را به هم پیوند بزنند (هیلاری کلینتون از ایمیل شخصی برای کارهای وزارتخانه استفاده می‌کرده و جمهوری‌خواهان می‌گویند این امر موجب شده است تا هکرها به اطلاعات این ایمیل‌ها دسترسی پیدا کنند).


در اواخر اکتبر سال جاری هیلاری کلینتون به مدت ۱۱ ساعت در سنا حضور پیدا کرد و در مورد حادثه بنغازی توضیح داد. اما محتوای این جلسه آن‌گونه که وی پیش‌بینی کرده بود پیش نرفت و بیشتر سوالاتی که از وی می‌شد پیرامون گاف هیلاری کلینتون در استفاده از یک ایمیل شخصی به جای ایمیل وزارتخانه بود. ایمیل‌ها اگر یک زخم بزرگ بر صورت هیلاری کلینتون انداخته، بنغازی موجب خواهد شد تا شکارچیان به وقت مقتضی وی را به تله بیندازند. با این حال این موضوع را نباید از نظر دور داشت که حادثه بنغازی ممکن است به سقوط وی منجر شود. هر چند حمله هوایی به لیبی کمک کرد تا دیکتاتور لیبی کشته شود اما لیبی پس از آن تبدیل به جنگ هابزی شده و نا‌‌آرامی‌ها در این کشور موجب برهم خوردن ثبات در کل منطقه شده است. انتقادی که به جورج بوش دوم می‌شود این است که وی به اشغال عراق فکر کرده بود اما به تبعات پس از اشغال نیندیشیده بود، حالا این پرسش در مورد هیلاری کلینتون هم صدق می‌کند و آمریکا یک اشتباه را دوبار تکرار کرده است. هنوز خشم زیاد در مورد مرگ استیونز مانع شده تا در مورد جنگ لیبی کسی هیلاری کلینتون را مورد مواخذه قرار ندهد. این در حالی است که جنگ با لیبی یک معضل بزرگ بوده است. این پرونده موجب شده تا مسائل بنیادین قد علم کند. واقع‌گراهایی مانند بایدن استدلال می‌کنند نقش آمریکا در کشورهایی که در معرض افراط‌گرایی قرار دارند باید محدود به مبارزات ضدتروریستی شود. در مقابل نومحافظه‌کاران بر این باورند که آمریکا باید خود را آماده پیامدهای سیاستی کند که بر مداخله کامل تاکید می‌کند، از جمله اعزام سرباز و تعهدات طولانی‌مدت. اما در مورد کسانی مانند هیلاری کلینتون که بین دو دیدگاه آواره‌اند چه می‌توان گفت؟ او در دیرباوری و شکاکیت با باراک اوباما شریک است اما او به مقدار زیادی در دیپلماسی دیرباور است. با این مقیاس اگر بخواهیم بدانیم استدلال هیلاری کلینتون از حمله به لیبی چه بوده است باید این پرسش را با یکی از دستیاران وی مطرح کرد. او می‌گوید: ما قفل این کشور را شکستیم اما هیچ‌کس نمی‌تواند تایید کند که برنامه ریخته شده یک برنامه بی‌نقص بوده است و کسی هم نمی‌تواند بگوید پیش‌بینی کردن سیل پس از آن کاری آسان بوده است.


کلینتون در مورد سوریه هم اعتقاد به مداخله بیشتر داشت. در ژوئن سال 2012، زمانی که شورشی‌ها سلاح به دست گرفتند، سفیر وقت کشور در سوریه یعنی رابرت فورد به آمریکا بازگشت و به اوباما و هیلاری کلینتون گفت آمریکا باید از شورشیان میانه‌رو حمایت کند. فورد به خوبی می‌دانست که آمریکا طاقت یک آشفتگی دیگر را در منطقه ندارد. او می‌گوید: مذاکره با او یک روز طول کشید. به او از تبعات جنگ در سوریه گفته شد و از معضلی که ممکن است پناهجویان به‌وجود آورند و اینکه یک جنگ دیگر کشورهای منطقه از جمله عراق و اردن را هم نا‌آرام خواهد کرد. از این‌رو متوجه شد که دخالت کامل چه تبعاتی می‌تواند برای آمریکا داشته باشد. با این تفاسیر، یک هیلاری رئیس‌جمهور می‌داند که با یک هیلاری وزیر امور خارجه باید تفاوت داشته باشد. دنیای او هم در لباس ریاست‌جمهوری با دنیای اوباما متفاوت خواهد بود. اما اگر بخواهید تفاوت این دو را بیشتر بدانید باید به مصاحبه با آتلانتیک توجه کنید که می‌گوید: ملت بزرگ نیاز دارد تا اصول خود را سازماندهی کند و کارهای احمقانه نکند، سازماندهی اصول موردی است که اوباما متهم به بهره‌نبردن از آن است.