مرگ ستارخان قره داغی، سردار مشروطه
گروه تاریخ اقتصاد- 25 آبان ماه 1293 هـ - ش روزی بود که ستارخان، سردار ملی، درگذشت. s

ستار قره‌داغی در ۲۸ مهرماه ۱۲۴۵ شمسی در ۳۲ کیلومتری مهاباد، در روستایی به‌نام بی‌شک از توابع ارسباران قره‌داغ آذربایجان به دنیا آمد. او سومین پسر حاج حسن بزاز قره‌داغی بود که به شغل پارچه‌فروشی اشتغال داشت.
اولین برخورد مستقیم ستارخان با محمدعلی شاه و حکومت او به سال ۱۲۶۶ هجری شمسی برمی‌گشت که اطرافیان بدرفتار محمدعلی میرزا در تعقیب دو خانزاده محلی قره‌داغ به باغ پدر ستارخان حمله کردند و در جریان درگیری و دفاع ستارخان از پناهندگان، وی از ناحیه پا تیر خورد و سپس به دژ نارین قلعه اردبیل منتقل و محبوس شد.
او و دو برادر بزرگ ترش اسماعیل و غفار از کودکی علاقه وافری به تیراندازی و اسب‌سواری داشتند و در این میان اسماعیل فرزند ارشد خانواده شب و روزش به اسب‌تازی، تیراندازی و نشست و برخاست با خوانین و بزرگان سپری می‌شد. همین سرکشی‌ها سبب شد تا سرانجام و در پی اعتراض به حاکم وقت دستگیر و محکوم به اعدام شود. گفته شد اسماعیل به ارتباط و پناه دادن به فردی به نام قاچاق فرهاد که از مخالفان و ناراضیان بود، متهم است و به همین جرم کشته شد. این امر کینه‌ای در دل ستارخان ایجاد کرد که بعدها به تقویت روحیه مقاومتش در برابر قاجار کمک کرد. وقتی اسماعیل به دست نیروهای دولتی کشته شد، ستارخان به همراه خانواده خود به تبریز مهاجرت کرد و در محله امیرخیز اقامت گزید و در زمره لوطیان تبریز قرار گرفت.
لوطیان یا همان اهل فتوت تبریز از قدیم طبقه خاصی را تشکیل می‌دادند و اخلاق و عادات به‌خصوصی داشتند، به دفاع از حقوق طبقات زحمتکش برمی‌خاستند و با حکومت و مامورین دولت همیشه مخالفت می‌کردند، چنانکه در عصر شاه طهماسب صفوی عده‌ای از آنان طغیان کردند، و به مجازات رسیدند. پس از بروز اختلاف بین متشرعه و شیخیه، لوطی‌ها نیز دو دسته شدند و به مخالفت با همدیگر برخاستند. ستارخان از لوطیان بومی نبود، بلکه اصل او از قره‌داغ و از ایل محمدخانلو بود. خود به شیخیه اعتقاد داشت و روزگاری در اطراف شهر به سر می‌برد.
او بارها با مامورین محمدعلی شاه درافتاد و به ناچار از شهر گریخت و مدتی به عیاری مشغول شد، از ثروتمندان می‌گرفت و به فقرا می‌داد. سپس با میانجی‌گری برخی از بزرگان به شهر آمد. در همین دوران بود که به نجف رفت و پس از بازگشت به کار مباشرت املاک و سپس فروش اسب مشغول شد و چون در جوانی به درستی و امانتداری در تبریز شهرت داشت مالکان زیادی حفاظت از املاک خود را به او می‌سپردند. او هیچ‌گاه درس نخواند و سواد خواندن و نوشتن نداشت؛ اما هوش آمیخته به شجاعتش و مهارت در فنون جنگی و اعتقادات مذهبی و وطن دوستی‌اش، او را در میان افراد مورد اعتماد و محبوب مردم قرار می‌داد.
او بعد‌ها به صف تفنگداران ویژه ولیعهد، مظفرالدین میرزا درآمد و به ستارخان معروف شد و ماموریت‌هایی را نیز انجام داد، از جمله مبارزه با راهزنان ترکمن که به همین منظور به مشهد رفت، اما مدتی بعد، از آن کسوت خارج شد و در سال ۱۲۷۳ شمسی به سامرا رفت. در سامرا چون با بدرفتاری خادمان آستانه با زائران ایرانی روبه رو شد به همراه چند جوان آذربایجانی، خادمان بدرفتار را تنبیه کرد و دستگیر شد که با وساطت میرزای شیرازی آزاد و به ایران بازگردانده شد. ستارخان به واسطه اوضاع زمانه و ظلم و ستم حکومت و روحیه ظلم‌ستیزی که در وجودش بود، زندگی آرامی نداشت.
با پا گرفتن نهضت مشروطیت در ایران، ستارخان هم که از دستگاه حاکمه ناراضی بود به صف مجاهدین مسلح و مشروطه‌خواه پیوست. تبریز یکی از کانون‌های مهم مشروطه‌خواهی بود که بنابر روایت احمد کسروی ماهیتی دینی داشت، اما رفته رفته با پررنگ‌تر شدن حضور سوسیال دموکرات‌های قفقازی در تبریز نزاع و درگیری به تبریز هم راه یافت. در بین صفوف مردم تبریز گرایش‌های مختلفی وجود داشت، عده‌ای به عشق دین و اطاعت از فرامین مراجع نجف، بخشی از فرط علاقه به مشروطه و برخی از فرط بغض نسبت به محمدعلی شاه گردهم آمده بودند.
ستارخان در مقابل قشون عظیم محمدعلی شاه که پس از به توپ بستن مجلس شورای ملی و تعطیلی آن، برای طرد و دستگیر کردن مشروطه‌خواهان تبریز به آذربایجان گسیل شده بود، ایستادگی کرد و بنای مقاومت گذاشت. در این هنگام ستارخان دعوت انجمن ایالتی آذربایجان که خود را جانشین مجلس بمباران شده معرفی می‌کرد، قبول کرد. در همین انجمن بود که در سال ۱۳۲۵ قمری به واسطه رشادت‌های ستارخان و باقرخان به آنان لقب سردار ملی و سالار ملی اعطا شد. ستارخان مردم را بر ضد اردوی دولتی فراخواند و خود رهبری آن را برعهده گرفت و به همراه سایر مجاهدین و باقرخان حدود یکسال در برابر قوای دولتی ایستادگی کرد و نگذاشت شهر تبریز به دست طرفداران محمدعلی شاه بیفتد.
او در مجموع به مدت ۱۱ ماه یعنی از ۲۰جمادی‌الاول ۱۳۲۶ قمری تا هشتم ربیع‌الثانی ۱۳۲۷ قمری رهبری مجاهدین تبریز و ارامنه و قفقازی‌ها را برعهده داشت و مقاومت شدید و طاقت‌فرسای اهالی تبریز در مقابل ۳۵ تا ۴۰ هزار نفر قشون دولتی به فرماندهی او صورت گرفت، به طوری که شهرتش از مرز‌ها گذشت و نامش به گزارش‌های نشریات اروپایی و آمریکایی از تحولات ایران راه یافت.
پس از ماه‌ها محاصره تبریز، قوای روسیه با موافقت دولت انگلیس و محمدعلی شاه، با گذر از مرز به سوی تبریز حرکت کردند و راه جلفا را گشودند. ستارخان و دیگر مجاهدین تبریز که به شدت از روس‌ها متنفر بودند، برای رفع بهانه تجاوز روس‌ها تلگرافی به این مضمون به محمدعلی شاه فرستادند: «شاه به جای پدر و توده به جای فرزندان است. اگر رنجشی میان پدر و فرزندان رخ دهد نباید همسایگان پا به میان گذارند. ما هرچه می‌خواستیم از آن در می‌گذریم و شهر را به اعلیحضرت می‌سپاریم. هر رفتاری که با ما می‌خواهند بکنند و اعلیحضرت بی‌درنگ دستور دهند که راه خواربار باز شود و جایی برای گذشتن سپاهیان روس به ایران باز نماند.»
محمدعلی شاه پس از دریافت این تلگراف به نیروهای دولتی دستور ترک محاصره داد، اما روس‌ها به پیشروی خود ادامه داده و وارد تبریز شدند. ستارخان که حاضر به اطاعت از دولت روس نبود، در اواخر جمادی‌الثانی ۱۳۲۷ قمری برابر با مه ۱۹۰۹ میلادی به ناچار با همراهانش به کنسولگری عثمانی در تبریز پناهنده شد. در منابع ذکر شده است که ستارخان به پاختیانوف، کنسول روس که می‌خواست بیرقی از کنسولگری خود به سر در خانه ستارخان بزند و او را تحت‌الحمایه دولت روس اعلام کند، گفت: «ژنرال کنسول، من می‌خواهم که هفت دولت به زیر بیرق دولت ایران بیایند. من زیر بیرق بیگانه نمی‌روم.»
پس از عقب‌نشینی قوای روس مردم شهر به رهبری ستارخان در برابر رحیم‌خان، حاکم مستبد تبریز قیام و او را از شهر بیرون کردند، اما اندکی بعد ستارخان زیر فشار دولت روس، دعوت تلگرافیِ جمعی از ملیون را پذیرفت و با لقب سردار ملی به سوی تهران حرکت کرد. در این سفر باقرخان، سالار ملی نیز همراه او بود. هدف دولت مشروطه از این اقدام که به بهانه تجلیل از ستارخان و باقرخان صورت گرفته بود، در واقع کنترل آذربایجان و خلع سلاح مجاهدین تبریز بود.
روز شنبه ۷ ربیع‌الاول سال ۱۳۲۸ قمری در شب عید نوروز، جمعیت زیادی از مردم و رجال شهر از جمله یپرم‌خان ارمنی برای وداع با ستارخان و باقرخان جمع شدند و آنان در میان هلهله جمعیت از منزل خود بیرون آمدند و به سوی تهران حرکت کردند. در بین راه نیز در شهرهای میانه، زنجان، قزوین و کرج استقبال باشکوهی از این دو مجاهد راه آزادی به عمل آمد و هنگام ورود به تهران در روز جمعه ۴ ربیع‌الثانی، نیمی از شهر از جمله فرزند آیت‌الله بهبهانی و برخی دیگر از بستگان وی، برای استقبال به مهرآباد شتافتند و در طول مسیر چادرهای پذیرایی آراسته با انواع تزئینات، و طاق نصرت‌های زیبا و قالی‌های گران قیمت و چلچراغ‌های رنگارنگ گستردند.
پس از چند روزی که نیروهای هر دو طرف در محل‌های تعیین‌شده اسکان یافتند مجلس طرحی را تصویب کرد که به موجب آن تمامی مجاهدین و مبارزین غیرنظامی از جمله افراد ستارخان و خود او می‌بایست سلاح‌های خود را تحویل می‌دادند. این تصمیم به دلیل بروز حوادث ناگوار و ترور مرحوم سیدعبدالله بهبهانی و میرزا علی‌محمدخان تربیت از سران مشروطه گرفته شده بود.
در شرایطی که خلع سلاح کامل جهت حفظ امنیت کشور کاملا ضرورت داشت، عملکرد بد ماموران جمع‌آوری سلاح و گزینشی عمل کردن آنها موجب استنکاف مجاهدین آذربایجانی و دسته معزالسلطان از تحویل سلاح شد. احمد کسروی در این زمینه می‌نویسد: «مجاهدان نمی‌خواستند پی کار خود روند و بسیاری از کار خود به یکبار دورافتاده اگر هم می‌خواستند نمی‌توانستند و اینان ناگزیر به نافرمانی برخاستند. از سوی دیگر دولت نخواست این قانون را دادگرانه به کار بندد چون خود مستوفی رییس‌الوزرا و بیشتر وزیران از دسته انقلابی بودند. چنان‌که گفتیم این دسته کینه چهار تن سردار را (ستارخان، باقرخان، ضرغام‌السلطنه و معزالسلطان) در دل داشتند و همچنین سردار اسعد که در همه کار‌ها دست داشت از این چهار تن سخت خشمناک بود، به ویژه از ستارخان از بس خشمناک بود که زبان خود را نگه نمی‌توانست، داشت. همچنین فرمانفرما از ستارخان دل آزردگی داشت. یپرم‌خان هم که این زمان هم رییس شهربانی تهران و هم سردار سپاه‌ها بود و نیروی بزرگی را در دست داشت او نیز با ستارخان و معزالسلطان از در دشمنی بود.»
به تدریج مجاهدین دیگری که با این طرح مخالف بودند به ستارخان و یارانش پیوستند و این امر موجب هراس دولت مرکزی شد. سردار اسعد به ستارخان پیغام داد که «به سوگندی که در مجلس خوردید وفادار باشید و از عواقب وخیم عدم خلع سلاح عمومی بپرهیزید»، اما باز یاران ستارخان راضی به تحویل سلاح نشدند.
در اول شعبان ١٣٢٨ دولت مشروطه که جمعا سه هزار نفر می‌شدند، به فرماندهی یپرم‌خان، یار قدیمی ستارخان در تبریز و رییس نظمیه وقت باغ اتابک را محاصره کردند و پس از چند بار پیغام، هجوم نظامیان به باغ صورت گرفت و آتش جنگ بین قوای دولتی و مجاهدین شعله‌ور شد.
شریف کاشانی می‌نویسد: «... یپرم‌خان هم درب پارک را نفت زده، آتش می‌زنند. بعد از چند دقیقه در سوخته، سرباز و سوار و بختیاری وارد پارک شد، از قراری که گفته می‌شود، تلفات خیلی می‌شود. با اینکه از مجاهدین اصلا اظهار حیاتی نمی‌کنند، ولی از طرف دولتی‌ها به هرکس و هر جا فروگذار نکرده‌اند. بعد از کشتن‌، اغلب آنها را دستگیر و بعضی فرار کرده. آن وقت، بنای تاراج را می‌گذارند. تمام در و پنجره‌ها را می‌شکنند و مبل و فرش و چراغ و آئینه‌ها و میز و صندلی‌ها را تاراج می‌نمایند، این حرکات زیاده از حد مورد شماتت و ملامت و سرزنش خارجه و داخله می‌شود. ستارخان و باقرخان را هم می‌برند منزل صمصام‌السلطنه... کلیه مردم از این قضیه اظهار نفرت می‌نمایند و بدگویی می‌کنند... زانوی ستارخان هم گلوله خورده، در بستر خوابیده.»
در دوم شعبان وزارت داخله طی اطلاعیه‌ای اعلام کرد قوای دولتی عده‌ای متمرد را در باغ اتابک محاصره «و در ظرف سه ساعت متمردین کلا مغلوب و سیصد و پنجاه نفر گرفتار و در نظمیه محبوس شدند.» همان زمان نمایندگان خراسان در مجلس نیز طی تلگرافی به انجمن ایالتی خراسان بدون اشاره به تعداد کشته‌ها عنوان می‌کنند که «اشرار در منزل سردار ملی جمع، متاسفانه ایشان را مجبور نموده نگذاشتند از جزو اشرار خارج شود. دولت به قوه قهریه قانون خلع اسلحه سردار و سالار ملی محترما به منزل علیحده منتقل، اشرار گرفتار.»سه ماه بعد از این وقایع، یاران ستارخان سرانجام خلع سلاح را پذیرفتند. ستارخان نیز خانه‌نشین شد و پزشکان حاذق برای مداوای پای او تمام تلاش خود را کردند، اما معالجات به جایی نرسید و ستارخان سردار ملی در تاریخ ۲۸ ذی‌الحجه ۱۳۳۲ هجری قمری برابر با ۲۵ آبان ۱۲۹۳ شمسی در حالی که ۴۸ سال بیشتر نداشت، در تهران درگذشت. پیکر او را در بقعه باغ طوطی در جوار بقعه حضرت عبدالعظیم حسنی در شهرری به خاک سپردند.
آرامگاه سردار ملی تا سال ۱۳۲۴ شمسی وضع حقیرانه‌ای داشت. در این سال بود که در پی برگزاری میتینگ طرفداران پرشور ستارخان بر سر قبر وی، یک آرامگاه موقتی برای او ساخته شد. ولی یکسال بعد همین آرامگاه هم با خاک یکسان شد تا اینکه به همت گروهی از مبارزان مشروطه‌خواه، سنگ قبری برای آرامگاه ستارخان تهیه شد. روی سنگ قبر سردار ملی جمله‌ای را به نقل از او نوشته‌اند که: «این بنده عاصی ستار، برای اجرای احکام شریعت غراء احمدی (ص) از جان و مال و اولاد و هستی خود، صرفنظر کرده تا دولت جابره تبدیل به دولت عادله و قوانین حضرت سیدالمرسلین رویه و مسلک اهل اسلام شود».
منابع:
- تاریخ مشروطه ایران، احمد کسروی، انتشارات نگاه
- تاریخ هجده ساله آذربایجان، احمد کسروی، انتشارات امیرکبیر
- واقعات اتفاقیه در روزگار، شیخ محمدمهدی شریف کاشانی، نشر تاریخ ایران
- ستارخان؛ سردار ملی، موسی فقیه حقانی، موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران
- روزنامه خاطرات عین‌السلطنه سالور، به کوشش ایرج افشار و مسعود سالور، انتشارات اساطیر
- تاریخ ایرانی