چرا کارکنان خوب استعفا می‌دهند و کارکنان بد ترفیع می‌گیرند؟

این شغل قراردادی را رئیس سابقم، «پم» به من پیشنهاد کرد. برای اولین بار در عمرم، قراردادی را امضا کرده‌ام که درآمدم را به مدت یک سال تضمین می‌کند (مگر اینکه کار احمقانه‌ای از من سر بزند). بیش از ۲۲ سال است که کار می‌کنم اما تا به حال، هیچ وقت امنیت شغلی نداشته‌ام.  آخرین شغلی که داشتم، یک شغل تمام‌وقت بود. محیط کارم اصلا خوب نبود. کارکنان خوب استعفا می‌دادند و کارکنان بد ترفیع می‌گرفتند. کسانی که ایده‌های خوب داشتند، منزوی بودند و نادیده گرفته می‌شدند. کسانی که چاپلوسی می‌کردند، حتی اگر ایده‌ای نداشتند، ترفیع رتبه می‌گرفتند و در جلسات، درباره برنامه‌هایشان برای تعطیلات صحبت می‌کردند (این را می‌دانم چون مجبور بودم در بسیاری از این جلسات حاضر شوم).

خیلی ساده بودم. سعی می‌کردم مشکلات و سختی‌ها را به جان بخرم و به شرکت کمک کنم. هر چه بیشتر تلاش می‌کردم، بیشتر بدرفتاری می‌دیدم. وقتی یکی از همکارانم که هیچ گونه صلاحیتی نداشت، صرفا به خاطر آنکه آشنای معاون شرکت بود، ترفیع گرفت، حس کردم آنجا دیگر جای من نیست و استعفا دادم. ترک کردن شرکتی که برایش سنگ تمام گذاشته بودم، سخت بود اما به محض خروج از آنجا، حس کردم بار سنگینی از دوشم برداشته شده است.

حالا می‌فهمم که داشتم خودم را فریب می‌دادم. فکر می‌کردم می‌توانم شرایط را عوض کنم.  فرهنگ آنجا ناکارآمد بود و شرایط تغییر نخواهد کرد، مگر این که مدیران ارشد سازمان، تغییر را از خودشان شروع کنند. مدیر ارشد اجرایی فعلی به هیچ وجه حاضر نیست به مشکلات اقرار کند یا درخواست کمک کند. مشکلات سازمان از حوزه درک او خارج است.  سوالم اینجاست که چرا در بسیاری از شرکت‌ها، افرادی بی‌کفایت، ترفیع رتبه می‌گیرند و به راحتی به جایگاه‌های مدیریتی راه پیدا می‌کنند؟ این کار عواقب بدی دارد چون موفقیت یا شکست سازمان تا حد زیادی به عملکرد مدیران بستگی دارد. به نظرم شرکت‌ها باید در مورد جایگاه‌های مدیریتی وسواس بیشتری به خرج دهند چون اگر فرد نامناسبی به جایگاه مدیریت برسد، ریسکش بسیار بالاست. نظر شما چیست؟

پاسخ: دوست عزیز، کسانی که دچار ترس هستند معمولا دور و بر خود را با آدم‌های مثل خودشان پر می‌کنند. البته منطق اقتصادی ایجاب می‌کند که نه‌تنها برای جایگاه‌های مدیریتی، بلکه برای همه جایگاه‌ها، شایسته‌ترین گزینه را انتخاب کنید. اما گاهی سازمان‌ها خلاف این منطق عمل می‌کنند.

بزرگ‌ترین ترس مدیران ترسو چیست؟ آنها از اینکه کسب‌وکارشان شکست بخورد نمی‌ترسند چون به راحتی می‌توانند شکست را توجیه کنند یا بهانه‌تراشی کنند. می‌توانند بگویند: «تقصیر هیات مدیره بود یا سقوط ارزش سهام باعث شکستمان شد.» هر بهانه‌ای می‌توانند بیاورند.اما آنها یک ترس بزرگ‌تر دارند. بزرگ‌ترین ترس آنها این است که از طرف یکی از کارکنانشان به چالش کشیده شوند یا دستشان جلوی کارکنان رو شود. حس خودخواهی در آنها غالب است.در سازمان‌های مبتنی بر ترس، کارکنان بی‌کفایت به جایگاه‌های مهم راه پیدا می‌کنند چون این افراد نمی‌توانند مدیر را به چالش بکشند، پس تهدید محسوب نمی‌شوند. در یک محیط کاری مسموم، بهترین کاری که می‌توانی انجام دهی این است که تهدید به حساب نیایی. انگار این یکی از مهم‌ترین شرایط استخدام است.

اگر به محیط‌های مبتنی بر ترس دقت کنی، می‌بینی که اعضای ارشد، ظاهرا به موفقیت کسب‌وکار اهمیت می‌دهند چون دائما درباره‌اش حرف می‌زنند اما در عمل، تنها چیزی که برایشان مهم است، حفظ جایگاه قدرتشان است. آنها ترجیح می‌دهند کسب‌وکارشان به خاک سیاه بنشیند اما هرگز به اشتباهات یا نارسایی‌های خود اعتراف نکنند.  در شرکت‌هایی که دارای فرهنگ سالم هستند، افراد درباره مشکلات مذاکره می‌کنند. مدیران می‌دانند که کارکنان هوشمند، قرار نیست همیشه با آنها موافقت کنند. اختلاف نظر یک امر طبیعی است و ممکن است هنگام تصمیم‌گیری‌های مهم مدیریتی، بعضی از کارکنان با آنها مخالفت کنند اما این مدیران، هرگز راه مذاکره را نمی‌بندند. آنها کسی را به خاطر اظهار نظر مخالف، سرزنش نمی‌کنند چون می‌دانند یک مذاکره سالم و سازنده، به نفع سازمان و به ضرر رقیبانشان است. اما در سازمان‌های ناسالم، هیچ مذاکره‌ای صورت نمی‌گیرد. هیچ اختلاف نظری وجود ندارد. اگر اطاعت نکنید، اخراج می‌شوید و وقتی احساس می‌کنید طاقتتان تمام شده و دیگر نمی‌توانید شرایط نابسامان را تحمل کنید، به ناچار سازمان را ترک می‌کنید. به همین علت است که کارکنان خوب، زودتر از بقیه استعفا می‌دهند. آنها هم اعتماد به‌نفس بیشتری دارند و هم ده‌ها فرصت شغلی بهتر در انتظارشان است.  اما کارکنانی که دچار ترس هستند، می‌مانند و تحمل می‌کنند. وقتی در دل ترس هستیم به سختی می‌توانیم آن را ببینیم. حالا که از آن محیط ناسالم بیرون آمده‌ای، نگاهی به ترس‌هایت بینداز. احساس شرمندگی نکن. همه ما گاهی دچار ترس می‌شویم. به ترس‌هایت دقت کن تا بتوانی از آن درس بگیری. چرا تعلل کردی و زودتر آن شرکت را ترک نکردی؟ چرا صبر کردی تا «پم» شغلی به تو پیشنهاد کند؟  شاید در ذهنت این جمله‌ها دائما تکرار می‌شدند:

۱. نقد را بچسب و نسیه را رها کن.

۲. درست است که از شغلم متنفرم اما حداقل کارم را بلدم. اگر یک کار جدید را شروع کنم، ممکن است شکست بخورم.

۳. این شغل آن‌قدرها هم بد نیست. هیچ شغلی بی‌عیب و نقص نیست. چرا کارم را رها کنم و از اول شروع کنم؟

باید از ترس عبور کنیم تا بتوانیم راهمان را ادامه دهیم و قدرتمندتر شویم. بیرون آمدن از منطقه امن، اولش ترسناک است اما وقتی قدم اول را برداشتی، دیگر احساس ترس نخواهی کرد.

هرگز خودت را در موقعیتی قرار نده که مجبور شوی برای امرار معاش و پرداخت قبض‌ها، یک شغل ناخوشایند را تحمل کنی.

بخشی از درآمد شغل جدیدت را پس‌انداز کن تا در آینده پشتوانه داشته باشی. ‌پس‌انداز کردن کار آسانی نیست، به خصوص وقتی مخارج زندگی بالاست. حتما کارهای هیجان‌انگیز زیادی هست که دوست داری با درآمدت انجام دهی اما فراموش نکن که هیجان‌انگیزترین چیزی که امروز (با پذیرفتن یک شغل مستقل) به دست آورده‌ای، آزادی است.