من بعد از به پایان رساندن تحصیلاتم در رشته علوم کامپیوتر برای کار در شرکت گاستو راهی سان فرانسیسکو شدم و از همان آغاز ورودم به شرکت توانستم خودم را در آنجا جا بیندازم و با هم‌تیمی‌هایم که همگی جزو بهترین مهندسان نرم‌افزار بودند توانستیم دست به کارهای بزرگی بزنیم و از جمله موفق شدیم نرم‌افزارهایی را طراحی و تولید کنیم که به درد کسب و کارهای کوچک می‌خورد و به آنها این امکان را می‌داد تا مزایای سلامت‌محور فوق‌العاده‌ای را به کارکنان‌شان ارائه دهند و به همین دلیل هم محصولاتی که تیم ما طراحی می‌کرد با استقبال بی‌نظیر مشتریان روبه‌رو می‌شد.

اوضاع کاری من خیلی خوب داشت پیش می‌رفت که اتفاقی افتاد که من انتظارش را نداشتم: بعد از سپری کردن یک سال خیلی موفق در شرکت گاستو خبر رسید که مدیر شرکت قصد ترک آنجا و رفتن به شرکتی دیگر را دارد و یکی از کسانی که از طرف هیات‌مدیره شرکت برای جایگزینی او مد نظر است من هستم و آنها بر این اعتقاد بودند که من بهترین فردی هستم که می‌توانم جای خالی مدیر قبلی را پر کنم. خود من هم از این اتفاق خوشحال بودم و فکر می‌کردم تمام توانایی‌ها و مهارت‌های لازم را برای مدیر شدن و جانشینی مدیری که عملکردی درخشان از خود به ثبت رسانده دارم. به همین دلیل به محض ارائه پیشنهاد مدیریتی از طرف هیات مدیره شرکت، آن را پذیرفتم و خیلی زود به عنوان مدیر شرکت معرفی شدم.

تا قبل از روز معارفه من به عنوان مدیر شرکت، همه چیز برایم رویایی و فوق‌العاده بود و من با اعتماد به نفس بسیار بالایی به آینده‌ام به عنوان مدیر یک شرکت مهندسی نگاه می‌کردم چون معتقد بودم به خوبی از مراحل مختلف طراحی و تولید محصولات، ریزه‌کاری‌های فنی و برنامه‌ریزی برای اجرای پروژه‌های کاری مرتبط با حوزه فعالیتی شرکت آگاهی دارم، اما در آن زمان یک چیز را فراموش کرده بودم و این بود که من نمی‌دانستم مدیریت یک شرکت مهندسی نرم‌افزار فقط به مسائل فنی مربوط نمی‌شود و شامل مسائل دیگری از جمله روابط انسانی با کارکنان، انگیزه‌بخشی به آنها و حل مشکلات و چالش‌های گوناگونی نیز می‌شود که تا قبل از مدیر شدن من اصلا به آنها فکر هم نکرده بودم.

اولین مشکل من به عنوان مدیر این بود که نه خودم و نه هیچ کدام از هم‌تیمی‌هایم انتظار مدیر شدنم را نداشتیم و مدیر شدن برای همه یک نوع غافلگیری و سورپرایز به حساب می‌آمد. در نتیجه بعد از اعلام خبر مدیر شدنم همه کارکنان شرکت شوکه شده بودند و هضم کردن این خبر برای آنها خیلی سخت بود. به همین دلیل هم بود که خیلی‌ها ارتقای مقام از یک مهندس نرم‌افزار به مدیر شرکت را قبول نداشتند و آن را یک جور شوخی تلقی می‌کردند. در نتیجه بیشتر انرژی و تمرکز من در هفته‌های اول مدیریتم صرف این شد که چگونه می‌توانم کارکنان شرکت را متقاعد کنم که مدیر شدنم را بپذیرند. و همان‌جا بود که فهمیدم اگر فردی قصد دارد در آینده به مقام مدیریتی ارتقا پیدا کند باید از قبل این موضوع را به همکارانش اعلام کند و آمادگی ذهنی لازم برای پذیرش خود به عنوان مدیر را در بین همکارانش ایجاد کند. برای این کار کافی است به دیگران بگوییم: «من به این دلیل و این دلیل شایسته ارتقای مقام و مدیر شدن هستم و خودم هم به این ارتقا علاقه‌مندم.»

وقتی شما خود را نسبت به مدیر شدن علاقه‌مند و لایق نشان می‌دهید، هم مدیران ارشد شرکت و همچنین همکاران‌تان شروع می‌کنند به ارزیابی کردن شما و زیر نظر گرفتن عملکردتان و همین مساله باعث خواهد شد تا بازخوردهای لازم به سمت شما سرازیر شود که خود این بازخورد‌گیری می‌تواند به ایفای هر چه بهتر نقش مدیریتی‌تان در آینده کمک شایانی کند. شما با این اعلام آمادگی و بازخوردهایی که پس از آن می‌گیرید خودتان را به عنوان یکی از کاندیداهای اصلی ارتقای مقام در شرکتی که در آنجا فعالیت می‌کنید مطرح می‌سازید و این نخستین گام شما خواهد بود در مسیر مدیر شدن و ارتقای مقام.

داستان تلخ مدیر شدن اتفاقی من درس دیگری هم برایم داشت و آن این بود که من بدون داشتن هیچ گونه سابقه فعالیت مدیریتی به یک پست مدیریتی بسیار سطح بالا ارتقا پیدا کردم حال آنکه پست‌های مدیریتی سطح پایین و میانی را تجربه نکرده بودم و اصلا خودم را برای آنها کاندیدا نکرده بودم و اصلا تجربه انجام گفت‌وگوهای مدیریتی با زیردستان یا مشاوره دادن به دیگران را نداشتم. یادم می‌آید چند روزی که از ارتقای مقام من به مدیر شرکت می‌گذشت که چندین نفر از همکاران سابقم نزد من آمدند و از من خواستند به آنها برای حل مشکل بزرگی که در انجام پروژه‌شان به وجود آمده بود مشاوره بدهم اما من که تا پیش از آن هیچ وقت خود را در مقام مشاور و حل‌کننده مشکلات قرار نداده بودم نتوانستم به آنها هیچ کمکی کنم و آنها دلسرد و سرگردان دفترم را ترک کردند و باز هم من فهمیدم که نه تنها مدیر خوبی نیستم، بلکه مشاور خوبی هم از آب در نمی‌آیم و نمی‌توانم نقش کسی را بازی کنم که دیگران بتوانند برای حل مشکلات‌شان به او تکیه کنند.

در نتیجه تداوم پیدا کردن همین شرایط نامطلوب بود که بعد از چند ماه تصمیم گرفتم استعفای خودم از مدیریت شرکت را تقدیم هیات مدیره کنم و اعضای هیات‌مدیره شرکت هم که گویا مثل خودم به اشتباه بودن تصمیم‌شان در انتخاب من به عنوان مدیر شرکت پی برده بودند به سرعت با آن موافقت کردند و من هم تصمیم گرفتم در شرکتی دیگر به عنوان مهندس نرم‌افزار مشغول به کار شوم و تصمیم گرفتم هیچ‌گاه و به هیچ عنوان دوباره هوس مدیر شدن نکنم!