ایجاد صنایع وطنی  در برابر غرب عمارت ابریشم‌کشی لاهیجان

خیال کردند با برپاداشتن یک کارخانه کوچک ریسندگی در مدتی کوتاه از منسوجات ساخت انگلیس بی‌نیاز خواهند شد؛ هنگامی که کارخانه کاغذسازی برپا می‌شد شاه از رئیس آن کارخانه که در دست ساختمان بود پرسید؛ که آیا ساختن کاغذ در آن موسسه ممکن خواهد شد و رئیس در جواب گفت: «بله، قربانت گردم، تا چند سال دیگر ما آن‌قدر کاغذ به خارج خواهیم فرستاد که در سرتاسر فرنگستان کسی نتواند یک ورق کاغذ تولید کند.» مسلم است که نتیجه این کوشش‌های پراکنده که این مبالغ هنگفت صرف تاسیس آنها می‌شد به هیچ‌وجه نمی‌توانست، امیدهایی را که به آن بسته بودند به کمترین وجهی برآورده سازد. من بارها توفیق یافتم که در این موارد نظریات خود را به اطلاع شاه برسانم، اما حاصل این همه فقط و فقط ناسپاسی و بدگویی بود و بس. چون به‌عنوان یک اروپایی در مظان این تهمت بودم که می‌خواهم سنگی در راه شکوفایی صنایع داخلی بیندازم و بعدها نیز وقتی همه‌چیز به همان صورت که من پیش‌بینی کرده بودم رخ داد، دیگر غرورشان اجازه نمی‌داد که طبق موازین عدل و انصاف به خطای خود اقرار کنند.

دلایل من در این‌باره که چرا یک صنعت که ناگهان از خارج وارد مملکت می‌شود نمی‌تواند پا بگیرد، به این قرار بود و هست: در وهله اول نیروی کار لازم برای چنین کارخانه و صنعتی در داخل وجود ندارد. جمعیت کم این مملکت هنوز به هیچ‌وجه نمی‌تواند تمام زمین‌های مزروعی و قابل‌استفاده مملکت را زیر کشت ببرد؛ پس در این صورت باید بازوانی را که بدون این صنایع هم باز کفاف کار کشاورزی مملکت را نمی‌داد از کشت و فلاحت دور نگاه‌ دارند. حال هرگاه می‌خواستند برای جبران این نقیصه از اروپا کارگر وارد کنند، اینها یا تحت‌تاثیر آب و هوا و شرایط زیستی که به آن عادت نداشتند. از پای درمی‌آمدند یا بر اثر گوشه‌نشینی و کناره‌گیری رایج در مشرق زمین به میخواری می‌پرداختند و جسما و روحا نابود می‌شدند؛ از همه اینها گذشته چه چاره‌ای می‌شد برای دزدی‌ها و خیانت‌های بی‌حد و حصری که در کار اداره این‌گونه موسسات می‌شود کرد؟

هرگاه در خود اروپا کارخانه‌هایی که به خرج دولت اداره می‌شود موفقیتی ندارند، از چنین تاسیساتی در ایران دیگر چه انتظاری می‌شود داشت! سرانجام وارد کردن همه ماشین‌ها و دستگاه‌ها و همچنین کلیه وسایل یدکی از این راه دور با این جاده‌های ناهموار کشور چنان مشکلاتی در بردارد که برطرف کردن آنها به سهولت انجام نمی‌گیرد ولی به هرحال با چنان مخارج سرسام‌آوری توام است که از پیش امکان هر نوع سوددهی چنین تشکیلات و سازمان‌هایی را منتفی می‌کند. توصیه من این بود که دولت صنایع خصوصی را حتی‌القوه تقویت و تشویق کند ولی بیش از همه توجه خود را باز معطوف به‌کار کشت و فلاحت کند و به استخراج معادن غنی خود بپردازد؛ آنگاه با مبادله محصولات داخلی با مصنوعات اروپایی با گذشت زمان بیلان و جمع و خرجی به نفع ایران پدید آورد. ولی خب همان‌طور که گفتم کسی توجهی به پیشنهادهای من نکرد. پیشه‌وران و مکانیک‌های روسی و فرانسوی را به خدمت گرفتند و تعدادی کارخانه برپا کردند:

۱. کارخانه شمع گچی. فکر می‌کردند که با وجود مرغوبیت پیه می‌توانند شمع گچی را به بهای نازل تولید کنند. برای تهیه اسید سولفوریک محفظه مخصوص پوشیده از سربی ساختند که قوی‌تر از اسیدی که در لیموناد هست نمی‌توانست اسیدی تولید کند؛ دست‌های ناتوان و غیرماهر کارگران «پرس»ها را خراب کرد و پس از خرج کردن بیش از هشت هزار تومان سرانجام توفیق یافتند که چند کیلو شمع با مهر ایران و علامت سلطنتی بسازند اما بدگویان چنین عنوان می‌کردند که پیه آن شمع‌ها از اروپا وارد شده است؛ به هرحال حقیقت هرچه باشد مدیر اروپایی کارخانه به دریافت خلعتی از شاه مباهی شد. هیچ دیگر، تمام داستان کارخانه شمع‌سازی به همین‌جا خاتمه یافت.

۲. کارخانه کاغذسازی چسبیده به حصار شهر تهران، یعنی جایی که آب به اندازه کافی یافت نمی‌شود برپا شد؛ چند نفر کارگر نیز برای این کارخانه از روسیه خواستند. کوشش‌های ناموفق برای ساختن کاغذ از کهنه‌پاره چندین سال متمادی طول کشید تا اینکه سرانجام از پنبه خالص، چند برگ کاغذ خاکستری ناهموار تهیه و ارائه شد. در این اثنا مقداری از کارگران خارجی مردند و بقیه هم دچار انحطاط و تنبلی شدند و در نتیجه کارخانه به تمام و کمال متوقف شد. از کارخانه کاغذسازی که در قرون سیزدهم و چهاردهم ظاهرا در خراسان رونق داشته هیچ باقی نمانده مگر چند موسسه کوچک مقواسازی که در اصفهان به‌کار اشتغال دارند.

۳.  برای یک کارخانه جدید شیشه‌سازی دو کارگر برجسته از فرانسه استخدام کردند ولی اینها در این دیار کمتر می‌توانستند اطلاعات خود را به‌کار برند زیرا نتوانستند خاک مقاوم در برابر آتش را پیدا کنند ولی همان کار کوتاهشان این فایده را داشت که ایرانیان بعضی از رموز کار را از آنان آموختند و در تولید شیشه محلی خود به‌کار بردند.

۴.  بیش از همه هم مصادر امور صرف برپا کردن کارخانه ریسندگی مطابق نمونه‌های اروپایی شد. ماشین‌های بخار و سایر دستگاه‌ها را ناگزیر بودند با رنج و مشقتی غیرقابل وصف- یعنی اغلب با صرف قوای بدنی و با بسیج کلیه روستاییان در جاده‌های دور و دراز و غیرقابل عبور- به محل نصب منتقل کنند، طوری‌که مخارج این لوازم و ماشین‌ها کمتر از یکصد و پنجاه هزار تومان نشد. مقداری نخ که از چند کیلو تجاوز نمی‌کرد و به حضور شاه عرضه شد، تنها حاصل و ثمره این همه کوشش و زحمت و پولی بود که در این راه به هدر رفت و بس.

۵.  کارخانه تصفیه قند همان‌طور که در جایی دیگر گفتیم به علت آنکه تولیدکنندگان از طرف دولت مجبور به تحویل رایگان شکر تصفیه نشده شدند، متوقف ماند و کشت‌کاران به این دلیل از کشت نیشکر نیز صرف‌نظر کردند. پس از آنکه این مبالغ هنگفت بدون نتیجه و هدف به هدر رفت سرانجام به حرف من گوش دادند و تعدادی از جوانان را به اروپا و آن هم در درجه اول به فرانسه فرستادند تا در آنجا عملا رشته‌های مختلف صنعت را فراگیرند. هرگاه اینها به سلاح آگاهی لازم و واقعی مسلح شوند و به کشور بازگردند، می‌شود توقع داشت که صنایع مملکت خود را پایه‌گذاری کنند هرچند که ترکیب حکومت و جمعا اوضاع و احوال حاکم بر دولت بیشتر در این امر نقش ترمزکننده ایفا خواهد کرد تا تشویق‌کننده.

منبع: یاکوب ادوارد پولاک، سفرنامه پولاک «ایران و ایرانیان»، انتشارات خوارزمی، ۱۳۶۸.