«من و تیمسار خیلی شیک رو‌به‌روی هم نشستیم و او که خیلی خوب در جریان کار ما بود، گفت فقط اجازه می‌دهیم ماشین‌حساب‌های بزرگ را وارد کنید. ناگهان من عصبانی شدم و داد زدم پول این آقا را که ادای تولید درمی‌آورد، چه کسی دارد به جیب می‌زند؟ چه کسی با هواپیمای ارتشی این چیپ‌ست‌ها را از هنگ‌کنگ می‌آورد. تیمسار اردلان به من گفت یعنی می‌گویی من دزدم؟ من هم گفتم بله و رفتم طرفش. خیلی عصبانی شده بودم، اصلا نفهمیدم چطور با یک زنگ محافظانش را خبر کرد؛ فقط دیدم دو نفر مرا انداخته‌اند زمین و یکی روی پاهایم نشسته و دیگری روی سینه‌ام. آمد گفت حرفت را پس بگیر. من گفتم پس نمی‌گیرم تا ثابت نکنی. محافظانش را مرخص کرد. با من دست داد و گفت همه اینها پوشش است و من دودستی بازار را تحویل دادم. تا انقلاب به کل جریان را رها کردیم؛ چون ممنوع بود.»

- به نقل از خاطرات فرخ امیری، پدر ماشین‌های اداری در ایران