این درست مانند آن است که فردی بخواهد از تمام گذشته و تجربیات زندگی خود فقط بخشی را از آن خود بداند و بقیه را انکار کند. اینجاست که تفاوت کارکرد گذشته تاریخی که سازنده هویت یک جامعه نیز هست برای ملت‌ها و افراد متفاوت می‌شود. فرد یا ملتی که سراسر گذشته خود (اعم از صحنه‌های زشت و زیبای آن) را پیکره‌ای واحد می‌داند که هر بخش از آن برای او پیامی دارد و سازنده بخشی از هویت اوست با فرد یا ملتی که تنها حاضر است بخش‌هایی از این گذشته را که باب میل اوست از آن خود بداند و بقیه را انکار کند، از نظر شناخت خود و نگرش به جهان پیرامون خویش در وضعیت‌هایی متفاوت قرار می‌گیرند.

 بدیهی است که تنها در وضعیت نخست یعنی پذیرش تمامی گذشته فردی یا سرزمینی است که مقوله‌ای به نام«تاریخ طولانی» می‌تواند تبدیل به نیرویی سازنده و حرکت‌آفرین شود و در وضعیت دوم یعنی برخورد گزینشی با گذشته چنین نتیجه‌ای به‌دست نخواهد آمد. از همین جاست که ممکن است پیوند ملتی با تاریخ «چند صدسال» (اما پیوسته و منسجم) با گذشته خود بیش از ملتی با پیشینه «چند هزار سال» (اما گزینشی و تکه‌تکه) باشد و احساس دلبستگی اولی به مرزوبوم خود از دومی بیشتر باشد و در نتیجه از نظر هویتی نیز وضعیت آنها الزاما تابع«طول تاریخ» آنها نباشد. با در نظر داشتن قاعده یادشده می‌توان به این موضوع فکر کرد که مشکل ما ایرانیان در برخورد با تاریخ چندین هزار ساله‌مان به‌گونه‌ای است که وقتی دقیق به ذهنیت تاریخی خود مراجعه می‌کنیم عملا با چیزی بیش از تکه‌های پراکنده‌ای از این گذشته چند هزارساله در نزد افراد و گروه‌ها یا متولیان امور فرهنگی از جمله رسانه‌های رسمی روبه‌رو نمی‌شویم.

در چنین فضایی است که تاریخ اعم از اینکه طولانی باشد یا نباشد نه تنها نمی‌تواند برای افراد یک ملت برانگیزاننده و غرورآفرین باشد، بلکه خود به صحنه‌ای برای افزایش اختلاف و تفرقه تبدیل می‌شود. در نتیجه چنین وضعیتی است که به‌رغم داشتن پیشینه تاریخی چند هزار ساله، در صحنه عمل و واقعیت با یک هویت چند ده یا حداکثر چند صدساله و البته دچار پراکندگی روبه‌رو می‌شویم و هر فرد یا گروهی خود را به بخشی از این تاریخ طولانی و از جمله شخصیت‌های آن منتسب کرده و در صدد برائت جستن از بقیه آن برمی‌آید.

منبع: فصلنامه تاریخ‌پژوهی.