گفتم هرچه سوال فرمایند از واقع جواب دهم که در سخن راست در حضرت پادشاهان بیشتر امید اثر و نجات است، گفت چون با لطفعلی‌خان زند مخالفت کردی و حقوق نوکری او را کنار گذاشتی و برادرت را به تفریق و آشوب اردوی او اشاره کردی و دروازه شیراز را به روی او بستی لطفعلی‌خان ناچار به سواحل و بندرات شیراز رفته که جمع‌آوری لشکری کند و تسخیر شیراز نماید و ترا به هلاکت رساند. تو از او هراس کردی و درصدد چاره‌جویی برآمدی به نوشتن عریضه به من و اظهار خدمت کردن، ما و او را به هم درانداختی تا دو صاحب داعیه به یکدیگر پردازند و تو در میانه آسوده مانده طرف اعتنای یکی از آنان بشوی و محتاج‌الیه و اهل مدد واقع گردی و شهر شیراز را که در حصانت با چرخ برابر است به تصرف خودگیری و کسی را به درون شهر راه نداده و خود مردی مختار باشی و اگر ناچار شوی تابع و فرمان‌بردار باشی، آیا خیالت همین طورها بود یا نه؟

حاجی ابراهیم‌خان گوید که در جواب عرض کردم بلی، خیال من چنین بوده است، آنگاه فرمودند ما تدبیر ترا دانستیم که اگر لطفعلی‌خان زند در وهله اول مغلوب و منکوب شود، دیگر تو سرداران و عساکر ما را به شهر شیراز راه نخواهی داد و شهر را نگاه خواهی داشت، آنگاه ما باید چندی با تو منازعت کنیم تا حصار شیراز را متصرف شویم، لهذا محض سهولت کار هر سردار را که به دفع لطفعلی‌خان فرستادیم به او سپردیم که در مصاف لطفعلی‌خان تدلیس کند و غالبا خود را مغلوب سازد. مصطفی‌خان قاجار چنین کرد و خود را مغلوب ساخته وارد شیراز شد. دیگرباره تو از ترس خیانتی که به لطفعلی‌خان کرده بودی از ما استمداد کردی، جان محمد‌خان را به همین دستورالعمل فرستادیم تا به سپاه ما در حدود فارس افزوده شد، آنگاه رضا‌قلیخان را با سپاهی فراوان به‌دنبال او روانه داشتیم او نیز کاری نکرده بلکه گرفتار لطفعلی‌خان شد، به این جهت هر ساعت اضطراب تو افزون شده بیشتر به ما ملتجی شدی و استعانت جستی و سرداران ما را به‌شهر راه دادی و برای حفظ خود ایشان را جمع‌آوری کردی، چون زیاده از ده هزار نفر از عساکر ما در شیراز جمع شدند، ما نیز آمدیم و لطفعلی‌خان را هزیمتی کردیم و وارد شیراز شدیم و متصرف آن نواحی شدیم تو ناچار به ما تمکین کردی و به سهولت شهر را به تصرف ما دادی. در این‌صورت تدبیر ما از تدبیر تو بهتر بود، چنان‌که بازهم خواهی دید. کنون به منزل خود مراجعت کن و خاطر جمع‌دار و ترک تدبیر کن و راست‌رو باش. من دعا و ثنا به‌جا آورده، زمین خدمت بوسیده و به سرای خویش عودت کردم.»

منبع: روایتی از صدرالتواریخ به نقل از ممالک محروسه