سینکلر تصور می‌کرد می‌تواند با غول‌های بزرگ نفتی، چون رویال داچ شل و استاندارد اویل و شرکت نفت ایران و انگلیس (بعدها بریتیش پترولیوم بی‌پی)، رقابت کند و حتی به حوزه‌های انحصاری آنها وارد شود. ایران یکی از این مناطق ممنوعه بود. زمانی که حکومت جدید شوروی قرارداد ۱۹۲۱ را با ایران منعقد کرد و تمامی امتیازات روسیه تزاری در ایران را بخشید، امیدی در دل رجال پدید آمد. کسانی مانند احمد قوام تصور کردند که می‌توانند استخراج نفت شمال ایران را به کمپانی‌های نفتی مستقل واگذار کنند و از این طریق به سلطه انحصاری انگلیسی‌ها بر نفت ایران پایان دهند. در این زمان حسین علاء، وزیر مختار ایران علیقلی‌خان ضرابی کاشی (نبیل‌الدوله)، کاردار سفارت ایران و مورگان شوستر، مشاور غیررسمی سفارت ایران، دلالان نفت ایران در آمریکا به‌شمار می‌رفتند. در این ماجرا، آنها بازی پردسیسه‌ای را آغاز کردند. با دلالی آنها دو کمپانی رویال داچ شل و استاندارد اویل وارد بازی شدند. سرانجام، دولت ایران تصمیم گرفت امتیاز استخراج نفت شمال را به کمپانی استاندارد اویل واگذار کند ولی اندکی بعد معلوم شد که استاندارد اویل، برخلاف تمایل دولت ایران، نیمی از سهام امتیاز فوق را به کمپانی نفت انگلیس واگذار کرده ‌است.

روشن شد که انگلیسی‌ها، رویال داچ‌شل و استاندارد اویل سه رکن اصلی یک مافیای نفتی هستند. ۲۷ تیر درحالی‌که گفت‌وگوهای دولت ایران با شرکت آمریکایی «سینکلر» برای بهره‌برداری نفت شمال ادامه داشت، «میجر رابرت ایمبری» که چهار ماهی پیش‌تر با سمت کنسول‌یار دفتر نمایندگی دیپلماتیک آمریکا در ایران، وارد تهران شده بود، از سر کنجکاوی رهسپار سقاخانه معجزه‌گر «آشیخ هادی» شد. نشریه معتبر «نشنال جئوگرافیک» آمریکا، دوربینی در اختیار «سرگرد ایمبری» گذاشته بود تا از ایران عکس بگیرد و برای انتشار در آن نشریه بفرستد.آمریکایی دیگری به نام «ملوین سیمور» ایمبری را همراهی می‌کرد. «ملوین سیمور» بدون روادید وارد ایران شده و دفتر نمایندگی آمریکا تعهد کرده بود که تا روشن شدن پرونده او، از این آمریکایی قانون‌شکن، نگاهداری کند.«رابرت ایمبری» و «ملوین سیمور» سوار بر درشکه به سقاخانه «آشیخ هادی» رسیدند. کنسول‌یار آمریکایی برای گرفتن عکس از سقاخانه با همراه آمریکایی‌اش، از درشکه پیاده شد و پیش رفت. چند عکسی بیشتر نگرفته بود که خروش «الله اکبر» جمعیت به هوا خاست. همه دهان به دهان این خبر را پخش کرده بودند که «ایمبری»  می‌خواهد آب سقاخانه را مسموم کند.

جمعیتی خشمگین به سوی کنسول‌یار آمریکا و همراه آمریکایی‌اش هجوم بردند و آنان را زیر رگبار مشت و لگد گرفتند. ماموران نظمیه یا شهربانی آن وقت، زمانی رسیدند که این دو آمریکایی غرق در خون، نیمه جانی بیشتر نداشتند. «میجر» یا سرگرد «رابرت ایمبری» و همراهش «ملوین سیمور» را شتابان به نزدیک‌ترین بیمارستان رساندند؛ درحالی‌که انبوه جمعیت خشمگین، در پی درشکه حامل آنان می‌دویدند.در بیمارستان، «ایمبری» و «سیمور» را در اتاق‌های جداگانه بستری کردند. درحالی‌که عده‌ای از مردم خشمگین، نفس نفس‌زنان در پی این دو می‌گشتند، بر پایه روایتی به‌جای مانده از همین رویداد، این مردمان خشمگین و سرکش، کنسول‌یار آمریکا را سرانجام یافتند و نوجوانی شانزده ساله با ضربات سنگ او را کشت. «ملوین سیمور»، به یاری بخت خوش و بستری بودن در اتاقی دیگر، جان به در برد. کاترین، بیوه ایمبری، مبلغ ۶۰ هزار دلار بابت خون‌بها از دولت ایران دریافت کرد. دو سال بعد، کنگره آمریکا دریافت ۲۵ هزار دلار دیگر را حق بیوه ایمبری دانست.