نقش مدارس در مشروطه

مدارس جدید

اگر چه انقلاب مشروطیت در گام نخست تحولاتی را در عرصه سیاست به همراه داشت و مفاهیم جدیدی را که عمده‌ترین آنها مشارکت مردم در هرم قدرت جامعه بود، به دفتر ادبیات سیاسی ایران افزود؛ اما ابعاد ناشناخته‌تر آن، ایجاد روحیه مشارکت و مسوولیت‌پذیری در عرصه‌های اجتماع، اقتصاد و فرهنگ بود. تا پیش از سال ۱۳۲۴ ق مردم ایران جهت‌گیری‌ها و تصمیم‌گیری‌های جامعه را تقریبا با تسلیم و اجبار به هرم قدرتی سپرده بودند که راس آن شاه بود و در قاعده آن درباریان (حوزه سیاست)، بازرگانان (حوزه اقتصاد) و روحانیون (حوزه دین) قرار داشتند. اما وقوع انقلاب مشروطیت و درخواست مجلس شورا و محدود کردن حوزه‌های مذکور با طرح قانون‌اساسی و متمم آن نشان داد که جامعه به آن حدی از رشد فکری رسیده است که دیگر می‌خواهد خود برای خود تصمیم بگیرد. این نکته نیز گفتنی است که اگر چه انقلاب مشروطیت به بسیاری از اهداف سیاسی و اقتصادی خود نرسید، اما گسترش علوم و مدارس جدید و پیامدهای دیرپای این حرکت، از نقاط مثبت کارنامه مشروطیت ایران است.

وقتی انقلاب مشروطه به پیروزی رسید بخش فرهنگ از چشم خردمندان به میدان آمده دور نماند. آنها دیگر نمی‌خواستند آسوده‌خاطر باشند که مدرسه دولتی دارالفنون می‌تواند فاصله علمی ‌ایران را با جهان پیرامون پر کند یا دلخوش به چند مدرسه‌ای باشند که افتان و خیزان درصد بسیار ناچیزی از نوجوانان این مرز و بوم را تحت پوشش خود دارد یا به خود بقبولانند که مکتب‌خانه‌ها، با هزار و یک نقصی که در کارشان بود، می‌توانند کاری از پیش ببرند. از لحاظ نظری نیز دمیدن اندیشه‌های جدیدی که از سرزمین مغرب آمده بود و باز شدن دریچه‌های تازه به‌ آنجا و درک این مطلب که راز پیشرفت آنان نه در سایه توپ‌های قوی‌تر بلکه به‌واسطه دست یازیدن به گوهر دانش نوین است، مخالفان سنتی مدارس جدید را در اقلیت به سکوت وادار کرده بود. علاوه بر آن روحانیون نواندیش خود مشوق و کارگزار تاسیس مدارس جدید شده بودند. این چنین شد که برپایی و تاسیس مدارس جدید یکی از آرمان‌های فرهنگی مشروطه شد و عجیب نیست که همپای تاسیس مجلس شورا در تهران و انجمن‌های ایالتی و ولایتی در شهرها مدارس جدید نیز یکی یکی سر برآوردند.

22 (6)

مشروطه‌طلبان این آرمان خود را در متمم قانون‌اساسی کشور (مصوب 1326 ق) با آزاد اعلام کردن تحصیل و تعلیم علوم و صنایع منعکس کردند (ماده 18). آنان همچنین اعلام کردند «‌تاسیس مدارس به مخارج دولتی و ملتی و تحصیل اجباری باید مطابق قانون وزارت علوم و معارف مقرر شود»(ماده ۱۹). اما این برای جامعه‌ای که پی به عقب‌افتادگی‌های خود برده بود، کافی به‌نظر نمی‌رسید. پس چهارسال بعد «‌قانون‌اساسی معارف» از مجلس گذشت. در این قانون ۲۸ ماده‌ای آمده است: «‌تعلیمات ابتدائیه برای عموم ایرانیان اجباری است» (ماده ۳)، «‌در شهرها برحسب عده نفوس و حاجت اهالی و کفایت مالیه محلیه، یک یا چندین مدرسه ابتدایی و متوسط دایر خواهد شد» (ماده ۲۰). مطابق این قانون مدارس به دو نوع رسمی‌ و غیررسمی‌(دولتی و غیر دولتی) تقسیم می‌شد که در مدارس دولتی مخارج تاسیس مدرسه از مالیات اهالی تامین می‌شد. اما شاگردان باید شهریه می‌پرداختند. البته مدارس دولتی مجانی هم در نظر گرفته شده بود تا برای تحصیل «اطفال فقرا» باشد (ماده ۲۵). بر اساس ماده آخر این قانون «‌مجازات بدنی در مکاتب و مدارس ممنوع است» (ماده ۲۸). همین قوانین مترقی و شاید بلندپروازانه که ایرانیان را مکلف می‌کرد اطفال خود را از سن هفت سالگی به تعلیمات اجباری بفرستند نشان می‌دهد مشروطه‌طلبان می‌خواستند فاصله علمی‌ خود با جهان خارج را به سرعت کاهش دهند. خوانندگان این کتاب به‌خوبی آگاهند در فضایی که بیش از ۹۰ درصد مردم کشور بی‌سواد هستند و مدارس جدید تنها در شهرهای بزرگ و به تعداد بسیار اندک به‌کار مشغولند، برپایی هر مدرسه تا چه حد در رشد فرهنگی جامعه موثر بوده است. پس بیجا نیست اگرتاسیس هر مدرسه را در آن روز به منزله ایجاد یک دانشگاه بزرگ در دنیای کنونی محسوب کنیم. تاثیری که بسی بیشتر و دیرپاتر از یک روزنامه یا کتاب است.