سایه سنگین  استبداد عكس: آب انبار از دوره قاجار در شیراز

به واقع در سراسر سرزمین ایران، به غیر از سواحل دریای خزر، کشاورزی به شدت به وجود تجهیزات مصنوعی آبیاری وابسته است. از دوران صفوی قنات‌ها و کاروانسراهای بسیاری به یادگار مانده‌است و طبق اسناد تاریخی به نظر می‌رسد در این دوران کشاورزی و تجارت رونق داشته‌است. آنچه اما پس از دوران صفوی رخ می‌دهد تامل‌برانگیز است. جهان پیرامونی ما به سرعت از ریشه‌های انقلاب کشاورزی باستانی کَنده شده و به سمت دنیای صنعتی پیش می‌رود. تحولات عظیمی که در انگلستان رخ می‌دهد مسیر و چهره مفاهیمی دیرینه چون «ابرقدرت» را در هم می‌ریزد. ابرقدرت‌های جدیدی در جهان سر برمی‌آورند و مصرانه هندوستان و آفریقا و استرالیا و آمریکا را هدف قرار می‌دهند. جریان عظیم منابع که به کارگاه‌ها و کارخانه‌های تکنولوژیک غربی سرازیر می‌شود، غرب را چند گام بلند در برقراری یک هژمونی جدید پیش می‌اندازد. در عوض در ایران، ظاهرا پس از دوران صفوی اداره سوم به‌طور کلی در رفتار حاکمان فراموش می‌شود. هر چند می‌توان دقیقا به این نکته اشاره کرد که نحوه اداره حکومت و سیاست و سیستم حاکمیتی تقریبا از زمان سلجوقیان و پیش‌تر از حمله مغول و شاید تا باستانی‌ترین دوران ایران، هم‌چنان دست‌نخورده به قاجار و پهلوی منتقل شده‌است:

«مستبد اعظم» که کسی غیراز او «کس» نیست که «حق» و «حقوق» هم داشته‌ باشد در رأس امور است و تمام سیستم باید از زیر دست او بگذرند. پرداخت حتی یک صنار هم باید با نظارت او باشد. اما رقت‌بارترین صحنه‌ها هم در همین دربارها رخ می‌دهند: پادشاه قدر قدرت که ظل‌الله و سیف‌الله خوانده می‌شود، حتی برای فرمان دادن به زیردستانش و اطاعت‌ورزی آنها اختیار ندارد. میراث اقتدارگرایی تاریخی ایرانی هم همین است: دورویی آن‌قدر وقیحانه و زیاد است که در حضور پادشاه دستورات با آب‌طلا نوشته‌شوند و «امر امر مبارک است» فلک کاخ را سقف بشکافد؛ اما در یک رده پایین‌تر دستور مستقیم تفسیر به رای شده و گاهی اجرا هم نشود. آن‌قدر این هرج و مرج درون دربارهای ایران گسترش داشته‌است که حتی دستور چو‌ب‌ و فلک در حضور پادشاه هم با پیشنهاد رشوه به میرغضب خریدنی است.

به هر صورت میراث صفوی به افشاریه و زندیه می‌رسد. افشاریه با تمام قوا بر اداره جنگ فشار وارد می‌کند و تمامی منابع داخلی و خارجی‌اش را صرف تهاجم به هندوستان می‌کند. عمر این تهاجم و دستاوردهایش آن‌قدر کم و ناچیز است که در دوران‌های بعدی چیزی از آن نماند. میراث نادر شمشیری است که در خواب بر پیکرش فرود می‌آید و نفسش را می‌برد. اگر صفویان پس از لشکرکشی غنائمی برای اداره امورات مملکتی کنار می‌گذاشته‌اند، نادر شاه چنان ستمی بر ایران می‌گسترد که سابقه ندارد. هر چند برای رفاه عمومی تقریبا هیچ‌کار مثبتی صورت نمی‌دهد، در عوض مالیات و عوارض را تا آنجا بالا می‌برد که جهانگرد فرانسوی اوتر در ۱۷۳۴ به دهقانی برمی‌خورد که حاضر است دخترش را در ازای «سه تومان» به او بفروشد. تمام فکر و ذکر نادر در لشکرکشی به هندوستان و هرات است و غیراز آن چیزی نمی‌شنود و نمی‌خواهد هم بشنود و طبیعتا در شبی از لشکرکشی‌هایش به دست ملازمان خودش به قتل می‌رسد و پرونده «سیف‌الله» در هم پیچیده می‌شود.

دوران زندیه هم کوتاه‌تر از آن است که اساسا بخواهد در اداره سوم تحولی اساسی ایجاد کند. به همین صورت ما با داشتن یک پشتوانه عظیم از اقتدارگرایی، دورویی، استبداد و دیکتاتورمنشی وارد عصر قاجار می‌شویم. عصر قاجار از دو زمینه دارای اهمیت بسیار زیاد در بررسی توسعه‌نیافتگی است. اول از این جهت که در این دوران جهان پیرامونی ما دگرگونی‌اش را به‌طور کامل پشت‌ سرگذاشت و جهان جدید صنعتی و نظم‌نوین جهانی را شکل داد: ظهور ابرقدرت‌ها و استعمارگران و کشورهای پیشرفته و تکنولوژی‌های عظیمی که نه‌تنها کشاورزی را از حالت بخور و نمیر به سوی کشاورزی صنعتی و تولید انبوه سوق دادند، بلکه با حفظ جان انسان‌ها از شر بیماری‌های کُشنده‌ای همچون طاعون و وبا، مفاهیم جدیدی نظیر «امید به زندگی» و «انباشت سرمایه»، «ثروت‌اندوزی» و «کاپیتالیسم» را به‌وجود آوردند. درحالی‌که ما همچنان در تقابل سنت و مدرنیته گیر کرده‌بودیم.

دوم از این جهت که تحول مهمی در شیوه زمامداری پس از قاجاریه مشاهده می‌شود: «بی‌اعتنایی کامل به اداره سوم: رفاه عمومی.» ما دقیقا نمی‌دانیم چرا این سلسله به چنین ابتکاری دست زده‌ است، اما ظاهرا چنین سیستمی بخشی از وصیت‌نامه «آقا محمدخان قاجار» بوده باشد. «رعیت چون آسوده گردد در فکر عزل رئیس و ضابطه افتد... این گروه فرومایه را باید به خویش مشغول کردن که از رعیتی و گرفتاری فارغ نگردند والا کار زراعت و فلاحت نقصان یابد و توفیر در غله و حاصل ضعیف شود و قحط پدید‌ آید و لشکری از کار بیفتد و فسادهای عظیم روی دهد. ارباب زراعت و فلاحت باید چنان باشند که هر ده خانه را یک دیگ نباشد تا به جهت طبخ آش یک روز به عطلت و انتظار به سر برند. والا رعیتی نکنند و نقصان در ملک روی دهد.»

این مدل از نگاه یک‌سویه به زمامداری مهم‌ترین ضربه به پیکره نحیف کشاورزی ایران است: تولید عملا غیرممکن است. زیرساختی توسط دولت تامین نمی‌شود و علاوه بر این هر دستاوردی باید به‌صورت مالیات و خراج که روز به روز افزایش می‌یابد دودستی تقدیم حاکمان شود. به واقع تاریخ قرون هفدهم تا بیستم این کشور را باید ترکیبی از صدای سر بریدن، کشتار، مثله‌کردن، چشم درآوردن، شیون از مرگ، ناله و نفرین، آواز کلاغ و لاشخور دانست و درک کرد. میراث این قرون در زرنگارترین کتاب‌های تاریخی ما ثبت شده‌اند: طاعون، وبا، قحطی، کشتار، مالیات و خراج، فقر، خشکسالی، بیچارگی، ورشکستگی و البته غارت در سطوح بالای مملکتی و در نهایت «انحطاط» بهترین واژه برای توصیف شرایط آن روز ماست. البته که صحبت ما این نیست. ما می‌توانستیم مانند قطر، کویت و سنگاپور دیکتاتوری‌های موروثی باشیم، اما اداره رفاه را آن‌قدر جدی بگیریم که به تعبیر عجم‌اوغلو و رابینسون (ریشه‌های اقتصادی دیکتاتوری و دموکراسی) هزینه تغییرات سیاسی برای مردم بسیار گران و پرهزینه باشد و از همین رهگذر حاکمیت دیکتاتور را حفظ کنیم.

مساله دراین است که حاکمیت‌های ایرانی همواره کوشیده‌اند این دو تضاد را کنار هم بگنجانند و در نتیجه آن همواره هزینه تغییرات سیاسی را بسیار پایین آورده‌اند. البته که در این نوشته قصد تقبیح قاجار و تکریم صفویه را نداریم. هر چه در روزگار قاجار بر سر این مملکت آمده‌ است عقبه و میراثی هزاران‌ساله در دل خود دارد. چه عقب‌ماندگی و توسعه‌نیافتگی ما محصول هزاران سال اقتدارگرایی چادرنشینی است. به هر صورت در بررسی ریشه‌های انقلاب مشروطه ما ناگزیر از شکافتن دوران قاجاریه هستیم. وضعیت کشاورزی در ایران قاجار علاوه بر اینکه به ضعف در تولید و همچنین خشکسالی، قحطی و ... برخورد می‌کند و نحیف‌تر می‌شود، با اراده رو‌س‌‌‌ها و نیاز روز بازار جهانی نیازمند تولید محصولاتی است که صرفا جنبه صادراتی دارند و به تامین آذوقه و نیاز غذایی رعیت کمکی نمی‌کنند. تولید گسترده پنبه و تریاک در دوران قاجاریه و صادرات آن به روسیه و معافیت مالیاتی زمین‌های زیر کشت تریاک، در شرایطی که آذوقه کافی برای تغذیه وجود ندارد، قرار است نقش اداره جنگ قاجاریه را در تامین غنائم بر عهده بگیرد.

هر چند هیچ نشانی از توجه حاکمیت به زیرساخت‌ها و منافع عمومی همچنان مشاهده نمی‌شود و بی‌ثباتی، فقر و گرسنگی سراسر ایران را فرا می‌گیرد. در این شرایط بارقه‌های امیدی همچون امیرکبیر و اراده آهنین وی برای «پیشرفت» به چشم می‌خورد؛ اما یک موضوع مهم در گفتار و رفتار امیر و اراده وی برای توسعه مغفول می‌ماند. او با ساختار سیاسی به غایت اقتدارگرا و ضدتوسعه مواجه بود. زمانی که اراده و اختیار  پادشاه که در راس هرم قدرت قرار می‌گیرد، بی‌حد و حصر و بی‌پایان است، هر تلاشی در جهت توسعه‌یافتگی در هر لایه‌ای از برنامه‌های اقتصادی – سیاسی مسلما به درهای بسته خواهد خورد. بی‌تردید نمی‌توان مجلس مشروطه برپا داشت و قانون‌گذاری کرد و در نهایت از پادشاه خواست صحت قانون را توشیح و امضا و اجرایی کند. زمانی که شأن قانون از مقنن پایین‌تر باشد، کشور همواره با اختیار حاکم اداره می‌شود و مابقی همه نمایش است و فریب.

باری میراث مهم دیگری که از قاجاریه باقی مانده‌است «چرخه‌های موازی» درون قدرت است. اطرافیان حاکم و طبقه شاهزادگان  افرادی هستند که در انجام تمامی امورات مملکتی، هیچ نیازی به دیدن و پرداختن به قانون ندارند. حیف و میل اموال دولتی، رانت‌خواری اقتصادی و سیاسی و بهره‌مندی از قدرت بی‌حد و حصر در انجام امورات و حق امضاهایی که قادرند بدون پشتوانه محکم بانکی، میلیاردها تومان از هر بانکی برداشت کنند، از یادگاری‌‌های تاریخی دوران قاجاریه برای ماست.

 

بخشی از یک مقاله به قلم یاور مشیرفر