همچنان‌که عنایت به درستی اشاره می‌کند، اهمیت انقلاب مشروطه در آن است که برخلاف کوشش‌های پیشین در جهت نوسازی و اصلاح که بیشتر از درون و توسط «نخبگان سیاسی قاجار» انجام می‌پذیرفت، محدود به مصلحت‌گرایی سیاسی و اصلاحات اداری ـ نظامی نبود. این سخن، نه به معنای نفی اهمیت آن اقدامات به‌عنوان فراهم کننده زمینه ظهور انقلاب مشروطیت، بلکه تاکید بر این مساله است که مشروطیت، نقطه عزیمت «مفصل‌بندی» گفتمان هویتی جدیدی است که به نحوی عمیق در باورهای سنتی ایرانیان درباره سیاست، جامعه و تاریخ شکاف ایجاد کرده است. (طباطبایی، ۱۳۸۴:۲۷۸) از این‌رو هرچند تحولات معطوف به اصلاحات و تلاش برای ترقی و تحرک، زنجیرهای به هم پیوسته از تحول ذهنی در برابر مدرنیته را بازتاب می‌بخشد، اما واقع مطلب این است که هیچ یک از آنها همانند مشروطیت، نقطه عطف «اجتماعی شدن» هویت مدرن در میان ایرانیان نیستند.  

بی‌تردید، انقلاب مشروطه نقطه عطف رویارویی دو گفتمان سنتی و مدرن است که در آن تضاد و رویارویی میان دو الگوی هویتی منتج از آنها قابل درک است و باید تحولات برآمده از آن را در «نقطه چرخشی» در گذار از «نظام هویتی قدیم» به «نظام هویتی جدید» بر پایه ایدئولوژی سیاسی و نهادهای مدرن دانست. فرآیندی که از اوایل قرن نوزدهم آغاز شده بود و در برگیرنده تاسیس نهادها و مبانی اندیشگی جدید در وجوه سیاسی، اقتصادی و فرهنگی جدید و طرح این پرسش بود که «تا چه وقت و تا کی ما باید تماشاچی و ناقل ترقیات دیگران باشیم و خودمان را ملاحظه کنیم»(آدمیت، ۱۳۴۰:۷۱) نظر به اهمیت مشروطیت در حد فاصل دو دنیای سنت/  مدرنیته، برخی از مورخان نظیر ناظم‌الاسلام کرمانی، سعید نفیسی و احمد کسروی، در تحقیقات خود، تاریخ ایران را به دو دوره قبل از مشروطیت و بعد از مشروطیت تقسیم کرده‌اند یا عبدالحسین زرین‌کوب آن را «مهم‌ترین آزمون تاریخی بعد از اسلام» دانسته است.

از مقاله‌ای به قلم دکتر احمد بهداروند