در ایران نیز آن پرسش اساسی از پس یک شکست اساسی آمد. وقتی ایرانیان در مقابل قوای روسیه همه‌گونه جانفشانی کردند اما به غیر از شکست، هیچ نصیب‌شان نشد وقتی لشکر ۳۰هزار نفری عباس میرزا از قوای اندک ۲۲۶۰ نفری روسی شکست خوردند و به‌دنبال آن، لشکر روس از ارس گذشته تا زنجان پیش آمد...آن بیداری از خواب قرون و آن پرسش پس از شکست در این گفت‌وگوی عباس میرزا با ژوبر، چنین خود را نشان داد؛ سوالى که براى اولین بار از عمق جان یک ایرانى برآمده، اگر چه طنین یک روح شکست‌خورده و زخمى از آن به‌گوش می‌رسد: «اى بیگانه به من بگو...این چه قدرتى است که این‌چنین شما را بر ما برترى داده است؟ سبب پیشرفت‌هاى شما و ضعف همیشگى ما چیست؟ شما با فن فرمانروایى، هنر به‌کار گرفتن همه توانایى‌‌هاى انسانى آشنایى دارید، درحالی‌که ما در جهلى شرمناک محکوم به زندگى گیاهى هستیم. آیا قابلیت سکونت، بارورى و ثروت خاک مشرق زمین از اروپاى شما کمتر است؟ آیا شعاع‌  آفتاب، که پیش از آنکه به شما برسد، نخست، بر کشور ما پرتو می‌‌افکند، خیر کمترى به ما می‌رساند؟ آیا اراده آفریدگار نیکى‌ده، که مائده‌هاى گوناگونى خلق کرده بر این قرار گرفته که لطفش به شما بیش از ما شامل شود؟ من که چنین گمان نمی‌کنم!»  بنابراین،از پى شکست در جنگ، ضرورت تغییر در ارتش و تجهیزات مدرن محسوس شد اما با تمام اقداماتى که در دارالسلطنه تبریز صورت گرفت، تخم آن گویى در شوره ‌زارى سترون افکنده شده بود. اقدامات عباس میرزا و صدراعظم فکورش قائم‌مقام در دارالسلطنه تبریز می‌توانست به جریانى تبدیل شود و کل ایران را درنوردد و تغییرات بنیانى ایجاد کند اما با مرگ نابهنگام آن دو، چنین نشد و به‌جای آن دو، دو خرافاتی نشستند که تمام تلاش آنها را به باد دادند: به‌جای عباس‌میرزا محمدشاه خرافاتی و به‌جای قائم‌مقام فراهانی، حاج میرزا آغاسی تکیه زد گرفتار اوهام لاهوت و ناسوت!

پس، بزرگ‌ترین حادثه قرن نوزدهم برای ایرانیان، شکست در جنگ با روس‌ها بود اما برعکس جامعه عثمانی، ایرانیان درسی از آن شکست نیاموختند. آنها تنها شکست را پذیرفتند.

ای کاش ایرانیان، آن پرسش عباس‌میرزا از ژوبر را تبدیل به پرسش فلسفی می‌کردند و در پی پاسخ به آن برمی‌آمدند.

علی مرادی‌مراغه‌ای