فریبکاری رسمی قاجاریه

در ناخوشی ۱۲۳۶ سیاح انگلیسی که خود از وبا مرد، چند روز قبل از مرگش نوشته بود: در شیراز به محض شنیدن خبر وبا، حاکم حسینعلی میرزا فرمانفرما و وزیر و اطرافیانش فرار کردند و بدون اینکه دستورالعملی جهت حفاظت شهر و مردم بدهند اهالی را به‌حال خود رها ‌کردند و «به‌راستی این بی‌شرمانه‌ترین و ناجوانمردانه‌ترین اقدامی بود که به همه عمر شاهدش بودم. وقتی مردم به خود می‌آمدند آشکارا به حکومت ناسزا می‌گفتند.»

فریزر که خود شاهد مرگ آن سیاح بود، از رفتار حکام و بی‌پناهی مردم چنین یاد می‌کرد: «شاهزاده فرار کرد، وزرا و اعیان هم به دنبالش» و مردم را سرگردان بر جای گذاشتند. گاه دیده می‌شد چند نفری به خیال اینکه با عنصری دیوانه و متجاوز روبه‌رو شده‌اند، در کوچه‌ها می‌دویدند و فریاد برمی‌آوردند: «این ناخوشی پدرسوخته کجاست؟ جرات دارد بیاید جلو تا حسابش را برسم، تا بکشمش.» به‌قول روزنامه‌نگار فرنگی مردم گاهی چاره را در این می‌دیدند که از سحر تا شامگاه، با دسته توپچیان از شهر رو به کوه بروند و «با غرش توپ و صدای شیپور، همراه فریاد هزاران نفر» وبا را از خود برگردانند این حالت بر آن «دهشت نفرت‌بار می‌افزود».

در وبای ۱۲۵۲ به محمدشاه نوشتند: «قبل از ناخوشی» همه «خلق و رعایای مملکت امیدوار بودند» که حافظ مردم دولت است. زیرا «احتیاج کل به درب‌خانه است» پس «اهل درب‌خانه باید کسانی باشند که از عهده مهمات این مملکت برآیند و تدبیر و روشن‌بینی داشته باشند». لیکن در این مصیبت خلاف آن رفتار به ظهور رسید «اهل درب‌خانه پراکنده و متفرق شدند» و «امورات لازمه را به تعویق انداختند» و «قانون و قواعدی که به‌جهت پایداری و استحکام» دولت و ملت در نظر داشتند معوق ماند و از این رو است که «امروز در پایتخت شکایت است» و کار مردم «به فقر و فلاکت کشیده است».

در زمان میرزاتقی‌خان امیرکبیر سلوک حکام با مردم منصفانه بود و روزنامه دولتی حقیقت را به مردم گوشزد می‌کرد راجع به وبا اعلام داشت: «در باب ناخوشی‌های مسری از قبیل طاعون و وبا و ... اطبای روی زمین معالجات مختلف کرده‌اند...

اما یک علت را در این باب مسلم گرفته‌اند که کثافت و عفونت این ناخوشی‌ها را زیاد می‌کند» و با اینکه امنای دولت ریکاها را به پاکیزه کردن شهر گماشته‌اند «به‌طوری‌که می‌باید هنوز در این کار نظم داده نشده و سربازخانه‌های دور شهر را چنان کثیف و متعفن نگاه داشته‌اند که مردم از عبور از آنجاها نفرت دارند. امید است که بعد از این در این باب دقت شود که رفع کثافت از آنجاها بشود که امراض مزبوره روی ندهد.»

گذشته از مقالاتی که در روزنامه رسمی منتشر می‌شد، جزوه «قواعد معالجه وبا» راجع به چگونگی این بیماری و جلوگیری از سرایت آن به طبع رسید و «میان روحانیان و سرشناسان محله‌های شهر پخش شد» که مردم را بیاگاهانند. به‌علاوه «برای محافظت ممالک محروسه از آلودگی ناخوشی مزبور» در مرزها قاعده (گراختین) یعنی قرنتین برقرار شد. دستور امیرکبیر به حاکم کرمانشاه نقل می‌شود:

«از قراری که ... کارپرداز اول دولت علیه مقیم دارالسلام بغداد نوشته است ناخوشی وبا همه عربستان را فراگرفته و از اول خانقین الی نجف طغیان تمام دارد، اهالی بغداد کاملا متفرق شده‌اند... چون آنجا معبر عام است و هر روزه زوار عتبات و سایرین به همه ممالک محروسه تردد دارند، بسیار لازم است که برای محافظت ممالک محروسه از آلودگی ناخوشی مزبور و نشر و سرایت آن ... بنای گراختین که منفعت آن به کرات به تجربه رسیده است گذاشته شود. لهذا می‌شود که ... به‌زودی گراختین را در اول دخول زوار و مترددین به خاک علیه داده باشد...»

در تضاد آن مراقبت دولت، وقتی که وبای عمومی ۱۲۷۳ پیش آمد «که آمار تلفات آن را ذکر کردیم» و دولت عثمانی قرنتین گذاشت میرزا آقاخان نوری صدراعظم به این زبان اعتراض کرد: «از حالت قرنتین دولت عثمانی ... به‌ستوه آمده‌ایم. نزدیک است که عنقریب حکم عمومی قطعی به کل اهالی ایران صادر شود که دیگر تردد خودشان را از خاک عثمانی، خاصه از عراق عرب موقوف دارند. نزدیک است این حکم از قوه به فعل بیاید.» باید به دولت عثمانی حالی کرد که اساسا «حق ندارند» قرانتین بگذارند. زیرا «خلاف قانون دول متحابه (دوست) است و می‌توانید بالمره وضع قرانتین موقوف و متروک سازید» دولت عثمانی به این پرخاش‌ها جواب معقولی داد که وضع قرنتین جهت «حفظ صحت عمومی موضوع شده است» و چون «در حق تبعه سایر دول مرعی‌الاجراست» ایرانیان نیز باید تبعیت کنند.

در وبای ۱۲۸۲ دولت‌های اروپایی نسبت به شیوه عمل حکومت ایران اعتراض کردند. به پیشنهاد دولت فرانسه مقرر شد یک «کنفرانس عمومی» برپا شود. «راپورت آن را هم در روزنامه‌های پاریس» انتشار دادند و عامل عمده شیوع مرض و «تعفن دادن به هوا را حمل‌ونقل نعش» از ایران به نجف اشرف و عتبات عالیات نوشتند. سفیر ایران در ترکیه به مخالفت برخاست و برهان آورد که «انعقاد این مجلس کنفرانس به همه جهت خالی از ضرر به جهت ما نخواهد بود و البته سکته(وقفه) به حمل‌ونقل نعش خواهد رسانید زیرا از درجه امکان خارج است به مغز فرنگی‌ها فهماند که حمل‌ونقل اموات مخل صحت عمومیه نیست... فدوی نیز در تدارک ادله و براهین می‌باشم که حمل نعش اموات هیچ وقت وسیله ایجاد ناخوشی وبا نشده است.» در ۱۲۸۴ دکتر طولوزان به دولت ایران پیشنهاد کرد، اقداماتی به عمل آورند تا شاید بتوانند «وبا را از ایران بیرون کنند». در نامه مفصل دیگری خطاب به اعتضادالسلطنه، از ناصرالدین شاه به تاکید خواست، برای جلوگیری از شیوع وبا مجلس حفظ‌‌الصحه در تهران برپا سازند. اطبایی را که در دارالفنون تحصیل کرده بودند گرد آورند، پزشکان را به «جست‌وجوی ناخوشی‌های موذی و مسری» وادارند، در این مجلس از اطبای فرنگی هم استفاده کنند، اظهار رای و عقیده را آزاد گذارند، «واضع است اطبای دول خارجه که در مجلس حضور خواهند رسانید حق تکلم خواهند داشت» تا «بیان عقاید و تجربیات خودشان را نمایند» و ترتیب قرنتین را در سرحدات بدهند نوشت: «این است معزز وزیر» بنای عمل انعقاد مجلس حفظ‌الصحت در ایران که می‌خواهید منعقد سازید که به اعتقاد من از کارهای عمده و واجب است که به هیچ‌وجه مسامحه در آن جایز نیست.» دکتر طولوزان همراه این نامه گزارشی هم در تشخیص وبا  و جلوگیری از سرایت آن نگاشت. مجلس حفظ‌الصحه در نهم ذیقعده ۱۲۸۴ به ریاست دکتر طولوزان و عضویت میرزاعلینقی، میرزاحسین و میرزارضا اطبای دربار و شرکت میرزاتقی طبیب به‌عنوان مترجم مخصوص آن مجلس برپا شد. قواعد مجلس را دکتر طولوزان نگاشت و میرزارضا آن را به فارسی برگرداند. هدف مجلس «گفت‌وگو در مسائل متعلقه به حفظ صحت عامه ایران و نگاهداری جمیع بلدان این مملکت از امراض شایعه وبایی» بود. در گزارش ضمیمه آن، طولوزان تاریخچه‌ای از وباهای گوناگون همان چند سال را بیان کرد، به دولت ایران هشدار داد، لزوم قرنتین را در سرحدات تاکید کرد. علت عمده شیوع وبا را از «عبور سیاحان و کاروان‌های وزرا» می‌خواند. پس اگر «به گاه لزوم در معابر معینه و مشخصه عبور مال‌التجاره یا کاروان یا زوار را قدغن بلیغ کنند. یعنی قرنتین بگذارند» می‌توان متعهد شد که «این گزند در خارج مانده سرایت به بلاد داخله نخواهد کرد». نتیجه اینکه «وبا مرضی است که منتقل می‌شود به‌واسطه عبور مال‌التجاره و به‌خصوص مردمان از بلادی که گرفتار آن هستند، به شهرهایی که گزند آن محفوظند» نیازی به گفتن نیست که از این پیشنهادها و گفت‌وگوها نتیجه‌ای گرفته نشد. در همین سال برخی از حکام از اینکه وبا به‌جای ایشان دمار از روزگار خلق برمی‌آورد اظهار خشنودی هم می‌کردند. حاکم استرآباد نوشت: «ناخوشی وبا در شهر و دهات استرآباد فی‌الجمله شدتی دارد. کاری می‌کند بد نیست. ان‌شاءالله [در میان ایلات] کارسازی درست خواهد کرد.»

در ۱۲۸۷ سال قحطی معروف که وبا هم به دنبالش آمد و لطمه شدید به مملکت زد، در یک گفت‌وگوی تلگرافی میان ناصرالدین‌شاه و کارگزاران دولت این دروغ‌های رسمی مبادله شد:

از کرمانشاه شاه از احوال عمومی پرسید:

«جواب: احوال‌ها خیلی خوب است، تازه که قابل عرض همایون باشد هیچ نیست... دزدهایی که قرار بود سردار بگیرد گرفته ... یک نفر رعیت ایران بود دستش را بریده‌اند... حالت نان در همه جا مزاجی گرفته، علی‌الخصوص قم و کاشان که گندم وفور دارد... از هر جهت امنیت و آسودگی حاصل است ... طهران کمال نظم و وفور را دارد جنس به‌قاعده به انبارها می‌رسد. به هیچ قسم از طهران نگرانی نداشته باشید.»

«سوال: ناخوشی [وبای] سختی است یا خیر؟»

«جواب: خیر جزئی است.»

«سوال: حالت اصفهان و فارس چطور است؟»

«جواب: حالت اصفهان و فارس خیلی خوب است.»

اما در همان تاریخ از کرمانشاهان به یکی از اولیای دولت نوشتند: «وارد کرمانشاه شدیم. وبا شدت دارد خانم را همراه نیاورید. علاءالملک را بفرمایید البته نیاید. با این وبا چه لازم. البته.»

اعتضادالسلطنه هم که گویا از آن گفت‌وگوی تلگرافی خبر نداشت تلگراف فرستاد: «نصرالله خان، این تلگراف را روی کاغذ بنویس، سرش را مهر کن، محرمانه به دست شاه بدهند: از شهبندر کرمانشاه به سفارت عثمانی ... اموات را سه‌شنبه ۲۲نفر، چهارشنبه ۲۰ نفر گفته‌اند. دیروز زیاده از سه نفر نمرده‌اند امروز هم دو نفر مرده‌اند. اما همان کارگزار به والی بغداد اعتراض سخت کرد که «یقینا در کرمانشاهان و اطراف وبا نیست و بنده باب عالی را مستحضر داشته‌ام. معهذا سبب دوام قرنتین چیست؟ رفع قرنتین را بخواهند.»

در ۱۳۰۷ دستور نامه جهت پیشگیری از شیوع وبا به ولایات و سرحدات فرستادند مبنی بر اینکه اگر «در خانه‌ای مریض وبایی پیدا شود» او را در هوای خوب «زیر درخت» یا «وسط اشجار» نگاه دارند و «از آمد و شد دور باشد». اهل خانه «آن منزل را ترک گویند» و تا «پانزده روز بازنگردند» و از آن خانه «با آب و آهک و دود گوگرد و زاج و نمک طعام» رفع عفونت کنند، «و اثاث منزل را تا ۱۵ روز در هوای آزاد بگذارند و باد دهند». اساسا در شهر وبایی همه مردم باید «خانه‌ها را ترک گویند و در زیر چادرها دور از یکدیگر منزل نمایند... بهتر آن است که از شهر بیرون روند» و در وقت تغذیه «پرهیز و اجتناب از میوه زیاد» نمایند. این دستورالعمل هم به‌جایی نرسید.

در وبای ۱۳۱۰ اعتمادالسلطنه بی‌توجهی و خیانت اولیای دولت را از زبان امین‌السلطان بیان می‌کند: «وبایی به خراسان آمد» می‌دانستم «چون به طهران رسد خیالات کلیتا مشوب می‌شود، دیگر شاه و گدا از هول جان ملتفت اعمال من نخواهد بود و گرفتار خود می‌باشند و بس» پس «چاره سرایت وبا را نکردم» تا اینکه «بیش از صد هزار نفر از نفوس محترم از آن مرض هایل تلف شدند» درحالی‌که اگر «هزار تومان خرج قرنتین کرده بودم، آن جمله در عداد زندگان و از رعایای با منفعت دولت بودند. اگر نماندند، من چندی آسوده بماندم.» در این مصیبت برخی به شاه گفتند به شهر نروید وبا هست. رفتن و خارج شدن دوباره صورت خوش ندارد. «مردم خواهند گفت، پادشاه تمام رعیت را در بلا گذاشته رفت که جان خود را به در برد.» اما شاه به طهران آمد و به شهرستانک رفت. به دکتر فوریه دکتر دربار هم سپردند «هر وباگرفته‌ای که نزد تو به استعلاج آید، دورش کن و بگو؛ من طبیب شاهم و خود را آلوده به معالجه وبایی نمی‌کنم.» او هم چنین کرد و هر کس «این حرف را شنید نفرین شدید به ولی‌نعمت کل کرد». مشیرالاطبا می‌نویسد: در قضیه رفتن ناصرالدین شاه از پایتخت، سردار آذربایجان سپاهیان را به فرار حکم کرد که «ای صاحب‌منصبان و سربازان ... مقام غیرت است و تعصب آذربایجانی ... پادشاه مملکت و اهل و عیان و خزانه‌ دولت خود را در شهر و در ییلاق، بلکه جان خود را به امانت شما سپرده است.

پادشاه خود به ییلاق به امید شما رفته  که شما در حراست اهل و عیال او جان را دریغ نخواهید کرد ... اگر بروید اولا روی مرا سیاه می‌کنید و روی خودتان سیاه می‌شود و دیگر اسم مردانگی و غیرت محو می‌شود. در ثانی جزا و مکافات و سیاست مرا می‌دانید که زندگی نتوانید کرد. اگر بمانید قطع نظر از نیکنامی ... من دو سه روزه خود به میان شما خواهم آمد... اگر نمانید قطع نظر از سیاست من، خداوند رحم خود را از شما می‌برد و مبتلا به مرض می‌کند.» به همان روال اعتمادالسلطنه دو نمونه می‌آورد، می‌نویسد: «شب در حضور شاه بودیم... حکیم‌الممالک که از آن تملقات خنک دارد بنا کرد که به شکر کردن که الحمدلله به زیر سایه شاه نه وبا داریم نه بلا، نه جنگ داریم و نه منگ» و روز دیگر «سر ناهار بودیم. سیدعبدالکریم خان برادر انیس‌الدوله که از طهران آمده بود به شاه قسم می‌خورد که در طهران وبا نیست، اما به من اشاره می‌کرد که هست و شدت هم دارد» از ترس اهل دولت می‌گفتند: وبای گیلان از «پرخوردن و سختی هواست»، در خراسان هم به جهت «اراجیف و تخلف‌گویی» است. عبدالحسین فرمانفرما مدعی بود که در کرمان هرگز «وبا نیامده» بود. در سال وبایی ۱۲۸۲ نماینده ایران در استانبول در جواب دولت راجع به اموال حجاج قربانی از وبا گزارش داد: «عرض می‌شود ... همین قدر می‌دانم که آنچه از اهالی خمسه (زنجان) و رشت وفات کرده‌اند، متروکات آنها را امام جمعه ابهر جمع‌آوری کرده و در ورود به استانبول هم دو روز مانده و بی‌آنکه خودش را با سفارت آشنا کند روانه شده است،متروکات اهالی آذربایجان را ... میرزاصادق سرتیپ جمع‌آوری کرده است... و [اموال] اهالی قزوین را پسر مرحوم ملاصفر علی، مجتهد قزوینی تصرف کرده است.»

این بود حالت مردم در آن زمانه. افراد هشیار هر طبقه‌ای در این باره رای خود را گفته‌اند: بدایع‌نگار نویسنده و مورخ دیوانی نوشت: «در ملک ما اگر سالی باران کم بارید، مملکت زیرورو می‌شود... در ۱۲۸۸ پنج کرور آدم [از وبا و قحطی] از دست رفت، همه گدا و واله‌ و حیران مانده‌اند، زیرا که تدبیر کار و تهیه معاش مملکت را ندانستیم.» اعتمادالسلطنه نوشت: در وبای ۱۳۱۰ سلطان عثمانی از جیب خود صد و پنجاه هزار لیره خرج قرانتین حدود خود کرد که رعیتش را سالم بدارد. این نوع حفظ جان رعیت را می‌کنند، که ما نکردیم و از این رو به تعبیر یکی از کارگزاران دولت: «علی‌الاتصال به بلایی گرفتار و به دامی دچاریم، گاه به قحط و غلائیم و گاه بر وبا و طاعونیم.» از روشنفکران طالبوف در درس‌های «احمد» گفت: «آن ناخوشی‌های وحشت‌افزا از قبیل طاعون و وبا در جایی می‌افتد که مردمش از شدت جهل و کاهلی به پا نمی‌خیزند، همه کار را به «امید خدا» می‌گذارند و «منتظر می‌شوند که ملائک از آسمان آمده» اموراتشان را نظم دهند. پس آن مردم «خود اسباب آن [ناخوشی‌ها] را فراهم می‌آورند.» درجه هشیاری تجار بیشتر بود. به عقیده بازرگانان کرمان چه توقعی می‌توان داشت که از حکومتی که «تلگراف و روزنامه دروغ عرض کردن در دست خودش است» معلوم می‌شود ملت ایران «مستحق این‌گونه بلیات هستند» که «از یک طرف بلا نازل» می‌شود و «از یک طرف این جور حکام» حکومت می‌کنند. پس این بزرگان و علما و حکام که می‌بینید و این ناخوشی‌ها که به جان می‌گیرد» گویا لازم و ملزوم یکدیگرند. به قول امین‌الضرب: در بلا و وبا اولیای دولت «قنطر می‌جوند، تا چه وقت نشخوارها تمام بشود، رفع ظلم‌های مردم بشود، آن وقت چه شود.»  بالاخره نویسنده فرنگی «مک گرو» که شاهد احوال مردم آن روزگاران بود، نوشت: اهل ایران اعتقاد یافتند که وبا از عواقب «تعدی هیات حاکم بر طبقه محروم است».  این تاریخچه‌ای بود از سیر بیماری وبا از سده سیزدهم تا دهه اول قرن چهاردهم. وبای سال ۱۳۲۱ قمری و وباهای بعدی تفصیل دیگری دارد که بیرون از گنجایش این مقاله است.

- از مقاله‌ای به قلم زنده‌یاد دکترهما ناطق