رویارویی دو گفتمان سیاسی

در بحث از ساختار قدرت در آینده سیاسی ایران، روشنفکران به گروه‌های مختلفی تقسیم می‌شدند که دارای آرای متفاوتی بودند. اختلاف‌ آرا و عقاید این گروه‌ها را می‌توان در دو گروه سیاسی تقسیم‌بندی کرد:

الف. طرفداران مشروطیت نظام که الگوی مشروطیت در فرم‌دهی به ساختار قدرت سیاسی را مناسب‌ترین راه‌حل عبور از معضلات سیاسی و اجتماعی ایران می‌دانستند. اما آنچه این گروه را به انفعال عملی می‌کشاند، نیافتن راهکارهای جایگزین مناسب بود که در اثنای سال‌های ۱۲۹۹-۱۲۸۵ به ناکامی در رسیدن به هدف‌های دیرینشان استقلال ایران و استقرار قانون و پارلمان واقعی منجر شده بود. مستوفی‌الممالک، حسن مشیرالدوله، محمد مصدق، یحیی دولت‌آبادی، مهدیقلی هدایت، حسن تقی‌زاده و... از جمله این افراد محسوب می‌شدند.

ب. طیف دیگر نخبگان سیاسی که می‌توان آنها را تمرکزگرایان نخبه‌گرا نامید، برخلاف مشروطه‌طلبان، اتکا به نخبه‌گرایی و تمرکز قدرت سیاسی را آلترناتیو فرم‌دهی به ساخت قدرت سیاسی قلمداد می‌کردند.

 این طیف شامل مهاجران (بعد از استبداد صغیر) و دانشجویان ایرانی می‌شدند که در برلن و لوزان و پاریس می‌زیستند و کانون‌های تفکر برون‌مرزی این گروه به شمار می‌آمدند؛ تفکر سیاسی و اجتماعی این دسته بیشتر معطوف به تمرکزگرایی در ساخت قدرت، وحدت ملی و نوعی عمل‌گرایی در امور سیاسی بود و کانونی‌ترین مفهوم آنان برای اداره حکومت در قالب «استبداد منور» قالب‌بندی می‌شد. اعتقاد به نخبه‌گرایی و التجا به اندیشه شخص‌گرایی- شخصی که این توانایی را داشته باشد که بحران ناشی از ناکامی مشروطه و جنگ جهانی را دفع کند- در این دوره سویه اندیشه دولت‌سازی را به محاق برد. در چنین فضایی حمایت از رضاشاه که عمدتا نتیجه اندیشه‌های ملی‌گرایانه، دنیوی و متجددانه این طیف از روشنفکران بود، توانست خود را درسطح جامعه هژمون سازد.

ناکامی مشروطیت در حل بحران‌هایی که طی دوره‌ای ۱۴ساله با آن دست به گریبان بود، سبب شد که روشنفکران کانونی‌ترین تصور تحول در ایران، یعنی مبارزه با استبداد و تحدید قدرت سیاسی را به نقد بکشند. یکی از عناصر کلیدی در فضای انتقادی این دوره نقد مشروطیت و آسیب‌شناسی ساختار اجتماعی ایران و بستری بود که مشروطه را در رسیدن به اهدافش ناکام گذاشته بود. در وهله اول کسانی مشروطه را به باد انتقاد گرفتند که خود در زمره فعالان دوره مشروطه و از پیشگامان ایجاد گفتمان مشروطیت بودند.

کسروی به عنوان یکی از تئوری‌پردازان هم‌پیوندی ملی انتقاد از مشروطه و دلایل آن را این گونه توضیح می‌دهد:

در اوایل این قرن روشنفکران می‌توانستند ادعا کنند که مقصر اصلی مستبدانی بودند که نفعی پنهانی در بی‌سوادی و جهل مردم کشور داشتند؛ اما در حقیقت بیست سال پس از حکومت مشروطه ما نمی‌توانیم همان پاسخ را بدهیم. اکنون می‌دانیم که تقصیر اصلی نه بر گردن فرمانروایان بلکه فرمانبرداران است. آری؛ علت اصلی توسعه‌نیافتگی در ایران و شاید در بیشتر کشورهای شرقی تفرقه  و اختلاف در میان توده‌هاست. در جایی دیگر پس از برشمردن دلایل ناکامی مشروطه و ناسازگار بودن شرایط ایران با مشروطیت این‌گونه ادامه می‌دهد:

اینهاست علت نا انجام ماندن مشروطه. در نتیجه این آلودگی‌هاست که جنبش مشروطه نه تنها ایران را پیش نبرد و آن را در صف دولت‌های دموکراسی آبرومند جهان قرار نداد، بلکه هرچه نابسامان‌تر و بدبخت‌تر گردانید و این بیچارگی امروز ایرانیان و اینکه بچه‌های بی‌گناه گرسنه می‌مانند و زنان ناآگاه با درد و غم رو‌به‌رویند و روستایی زیر پا لگدمال می‌شود، باعث همه آنها اینهاست. البته همزمان با کسروی بسیاری دیگر از روشنفکران فعال در دیوانسالاری قاجار معتقد بودند مشروطیت و ارکان برآمده از آن باید خود را با تجلیات و تعینات جامعه ایران تطبیق دهند. نمونه دیگر تقی‌زاده و تغییر وی از یک حامی رادیکال مشروطه به یک حامی ملی‌گرا و شخص رضاخان بود.

این تغییر که یکی از پژوهشگران آن را «سه زندگی در یک عمر» خوانده است روایت زندگی سیاسی بسیاری از فعالان حوزه سیاسی این دوره بود. برادران فروغی (محمدعلی و ابوالحسن)، جعفر قلی‌خان سردار اسعد بختیاری، سید حسن تقی‌زاده، میرزا کریم‌خان رشتی، اردشیر جی، ابراهیم حکیمی و... تنها شماری از معروف‌ترین گردانندگان دستگاه‌های اداری در مشروطه بودند که در تغییر گفتمانی و کرداری مشروطیت به استبداد پهلوی نه تنها کنار نکشیدند، بلکه در دیوانسالاری رضاشاه همچنان حضوری فعال داشتند.

نویسندگان این دوره، در کنار نقد مشروطه ایده ضرورت اتکا به فردی دیکتاتور و مستبد را مهم‌ترین جایگزین مشروطه معرفی کردند؛ فردی که ایران را به سمت مدرنیزاسیون و نظم هدایت کند. ظهور یک رستخیز و رهبری آهنین پنجه، پیدایش یک دماغ (تفکر) منور و فکر باز، اداره استبدادی خوب، ترقی‌طلب، استبداد منور و دیکتاتور ایده‌آل و عالم از جمله مفاهیمی بودند که برای توصیف این مصلح اجتماعی به‌کار برده می‌شد.

    نتیجه‌گیری

بررسی آرا و دیدگاه‌های روشنفکران عصر قاجار از دوره پیشامشروطه تا سال‌های پایانی این عصر، نشانگر این است که حامیان مدرنیته سیاسی به مدرن‌سازی حیات سیاسی در ایران و همچنین مقوله تعدیل قدرت نگاهی متناقض و چندگانه داشتند. در دوره پیشامشروطه ضرورت نوسازی، تعدیل قدرت و تحدید آن هژمونی یافته بود؛ اما همین دیدگاه خود با تناقضاتی همراه بود؛ تناقضاتی که از یکسو بر دموکراتیک‌سازی قدرت، مشروطه باوری و تعدیل قدرت تاکید داشت؛ اما در همان حال سویه‌های مطلق‌گرایانه نیز با آن در‌آمیخته بود. با وقوع انقلاب مشروطه نه تنها این تناقضات حل نشد، بلکه در سطوح مختلف بروز و ظهور یافت. این تناقضات با ناکامی انقلاب مشروطه شکل حادتر و مزمن‌تری به خود گرفت تا جایی که به تدریج اندیشه‌های مطلق‌گرایانه جانشین اندیشه‌های مبتنی بر تعدیل قدرت و مشروطه‌باوری شد.

بررسی منظر روشنفکران این دوره در انتقاداتشان به مشروطه نشان می‌دهد که اختلاف‌ها بر سر شکل ساختار قدرت سیاسی کماکان برقرار بود و مجادله‌های مطرح‌شده و حتی دوگانه در مذمت استبداد و مشروطه به صورت همزمان نشان از وضعیتی داشت که می‌توان بحران نامید؛ این بحران که به نحوی برجسته در سطح اندیشه نخبگان دیده می‌شد، ریشه در بحران‌های دیگری داشت؛ بحران در تمامیت ارضی ایران که در خلال جنگ به سمت نابودی می‌رفت، بحران در وضعیت سیاسی جامعه که عدم اقتدار حکومت مرکزی برجسته‌ترین نمود آن بود، بحران اجتماعی که فقر، مرض‌های همه‌گیر و قحطی آن را تشدید می‌کرد. این بحران‌ها در نهایت مشروطه‌باوری و ایده تعدیل قدرت را به محاق برد و مطلق‌گرایی را به خواست جامعه روشنفکری ایران بدل کرد.

از پایان‌نامه دکتری سیدحامد اکبری یاسوج با عنوان «تفکیک حکومت از سلطنت، واکاوی تاریخی تعدیل قدرت در دوران قاجاریه» .