دلایل  توسعه  و شکست کشورها دارون عجم‌اوغلو

  اریک والاک: تا سال ۲۰۱۱، متوسط مصرف آمریکایی‌ها با احتساب تورم، ۱۳۲ دلار در روز بود که کمی بیش از ۴۰ برابر مصرف متوسط آنها در سال ۱۸۰۰ است. از دیدگاه شما چطور این مساله را می‌شود توضیح داد؟

دارون عجم‌اوغلو: یکی از مهم‌ترین دستاوردهای اقتصاد جهانی در خلال ۲۰۰سال گذشته آن بود که ثروت بسیاری از کشورها، به‌ویژه ایالات‌متحده آمریکا، تا اواخر قرن هجدهم، ۶۰ تا ۷۰ برابر افزایش یافت. گمان می‌کنم تمام اقتصاددانان بر این نظر توافق دارند که چنین تحولی تماما ناشی از دگرگونی در فناوری و سرمایه‌گذاری در سرمایه‌های فیزیکی و انسانی است. اما سرمنشا حقیقی آغاز تحولات فناورانه و همه دستاوردهای همراه آن کماکان در پرده ابهام است. از دیدگاه من، ایجاد محیط نهادی موجود در مناطقی که ما اصطلاحا آن را «غرب»‌ می‌نامیم –بخش‌هایی از اروپای غربی، ایالات‌متحده و کانادا- این امکان را برای شهروندان این نواحی به وجود آورد که بی‌دردسر روی فناوری‌های جدید سرمایه‌گذاری‌ کنند. این محیط نهادی همچنین به آنها فرصت داد تا بلافاصله و بدون مانع‌تراشی یا مزاحمت، این فناوری‌ها و سرمایه‌گذاری‌های جدید را عملیاتی کنند. این نهادها، امنیت بازارهای مالی و بازار کار را نیز فراهم کردند تا از این رهگذر، امکان تامین سرمایه لازم میسر شود، به طوری که در پی این نوآوری‌ها و سرمایه‌گذاری‌ها و انطباق با فرآیندهای تولید، بهره‌وری نیز ارتقا یافت. یکی از مصداق‌های این فرآیند انگلستان است. انقلاب صنعتی ابتدا در صنعت نساجی این کشور ایجاد شد، سپس به صنایع دیگر از جمله فلزات، حمل‌و‌نقل و سایر زمینه‌های تولید و بعد خدمات سرایت کرد. این همان روندی است که در حقیقت کمی بعدتر در ایالات‌متحده آغاز شد، اما در نیمه دوم قرن نوزدهم با سرعت بیشتری ادامه یافت. روی‌هم‌رفته اقتصاد نهادی به عنوان تکمیل‌کننده و برطرف‌کننده برخی ضعف‌های مکاتب گذشته مطرح شده است.

  والاک: عوامل مختلفی که سبب می‌شود یک کشور در مقایسه با کشوری دیگر نهادهای سیاسی قوی‌تری داشته باشد چیست؟

عجم‌اوغلو: فکر می‌کنم این سوال مهم است، و متاسفانه پرسشی است که همچنان صرفا درکی اجمالی از آن داریم. این موضوع ابعاد مختلفی دارد. اولا آشکارا تاریخی است. نهادها تمایل دارند که تداوم داشته باشند. چنانچه به طور مثال، پیشینه تاریخی‌تان به‌گونه‌ای باشد که ۲۰۰۰ سال تحت سلطه نهادهایی باشید که ما به آنها «نهادهای استثمارگر» می‌گوییم، یعنی جایی که قدرت سیاسی در دست گروه کوچکی از مردم است که می‌توانند قدرت را مستبدانه و بدون هیچ مانعی اعمال کنند، چنین سازوکاری یک‌شبه به فضایی باز و پذیرا منجر نمی‌شود که در آن قدرت سیاسی تقسیم شده باشد و هنجارها و نهادهای دموکراتیک توسعه یابند. جنبه دیگری که جیمز رابینسون و من بسیار مورد تاکید قرار می‌دهیم، مشارکت جامعه مدنی است که البته در تضاد با دیدگاه عوامانه‌ای است که در ایالات‌متحده وجود دارد؛ دیدگاهی که مطابق آن تنظیم یک قانون اساسی خوب به ایجاد نهادهای خوب می‌انجامد و ارکان نظارت و موازنه قدرت در آن مورد توجه است، اموری که تمام بنیان‌گذاران آمریکا نظیر مدیسون، همیلتون و واشینگتن در صدد بنای آن بودند.  با‌این‌حال فکر می‌کنم در این خصوص بسیار اغراق شده است. می‌توانید مثنوی هفتاد منی از قوانین بنویسید، کمااینکه بسیاری از کشورها نیز بارها اقدام به تدوین قانون اساسی کرده‌اند، اما نتیجه این سیاهه‌نویسی‌ها هیچ بوده است. وجه تمایز بیشتر جوامعی که دارای مؤسسات سیاسی باز و پذیرا هستند، این است که واقعا مردم را در جریان امور سیاسی قرار می‌دهند. به همین سبب، ما نه به طبقه خواص نیاز داریم، نه نخبگان اقتصادی، نه نخبگان نظامی و نه نخبگان سیاسی؛ ما به جامعه نیاز داریم. به توده‌های مردمی‌ که از طریق مجاری مختلفی چون رسانه‌ها، سازمان‌های مدنی، احزاب سیاسی، اعتراضات و راه‌های دیگر برای ابراز نارضایتی خود بسیج شوند و در تصمیم‌گیری‌های سیاسی دخیل شوند.

  والاک: برخی از جوامع مدرن نسبتا پذیرای اقشار مختلف مردم هستند. از دیدگاه شما پذیرا‌شدن این جوامع تا چه اندازه به استثمار سایر اقتصادها یا بهره‌کشی از نیروی کار اقتصادهای دیگر متکی بوده است و به نظرتان مؤلفه ضروری موفقیت برای ایجاد نهادهای پذیرا چیست؟

عجم‌اوغلو: فکر نمی‌کنم که استثمار جزئی ضروری در ایجاد نهادهای پذیرا باشد؛ گرچه اتفاقی است که مطمئنا در طول تاریخ افتاده است. ایالات‌متحده و اروپا، به‌ویژه انگلستان و تا حدی فرانسه و هلند‌ در برخی مقاطع و در مسیر حرکت به‌سوی فراگیر شدن نهادهای اقتصادی و سیاسی‌شان مستعمرات خود یا سایر نقاط جهان را استثمار کرده و از آنها بهره برده‌اند، در حالی که همزمان، در داخل کشورهایشان اقدام به ایجاد توازن و برابری می‌کردند. بااین‌حال‌ گمان نمی‌کنم که استثمار نقشی آن‌چنانی در روند فراگیری نهادها داشته باشد. هرچند که‌ نمی‌توان از نظر تاریخی منکر قضیه استثمار و اهمیت آن شد. به عنوان مثال‌ در انگلستان، معاهده تجارت برده در اقیانوس اطلس نظام سیاسی تحت سلطه سلطنت را ثبات بخشید و منافع تازه‌ای را پیش‌پای امپراتوری بریتانیا قرار داد اما‌ این‌طور نیست که استثمار در خارج از کشور موجب ایجاد نهادهای پذیرای مردم در داخل یک کشور شود.

در حقیقت‌ یکی از راه‌های درک این موضوع، درنظر گرفتن نمونه‌های دیگری چون اسکاندیناوی یا سوئیس است که نهادهایشان به‌تدریج و طی فرآیندی که به مدت دو یا سه قرن ادامه یافت، پذیرا شدند. با آنکه این کشورها هیچ مشارکت سیستماتیکی در فعالیت‌های استعماری نداشته‌اند و اقتصادشان را به هیچ طریقی متکی بر واردات محصولات استعماری نکرده‌اند‌ بنابراین‌ من فکر نمی‌کنم که چنین الزامی وجود داشته باشد‌ و اخیرا‌ بسیاری از کشورها مانند بوتسوانا، کره‌جنوبی، تایوان و تا حدی ژاپن بدون هیچ‌گونه وابستگی بیرونی و استعماری، پیشرفت‌های بزرگی در ایجاد نهادهای سیاسی و اقتصادی فراگیر داشته‌اند. در واقع، تصور می‌کنم که از قضا، عکس این ماجرا درست باشد‌ زیرا استعمارگری همیشه با باز‌بودن فضا سازگاری ندارد. بهترین شاهد این مثال ایالات‌متحده آمریکا است، کشوری که جنوب آن به مدت ۷۰ سال پس از تصویب قانون اساسی همچنان بر اساس نظام برده‌داری اداره می‌شد و مقابل نهادهای بخش شمالی کشور که پذیراتر بودند، مقاومت می‌کرد. هر دو بخش نیز در جوار هم به حیات خود ادامه می‌دادند؛ اما نه در صلح و صفا. تنش‌ها از همان اول، قابل مشاهده بود‌ و البته در نهایت آن تنش‌ها برطرف شد اما متاسفانه با زبان زور و درگرفتن یک جنگ داخلی خونبار. این الگوی نامعمولی نیست.

نکته دیگری که می‌توان بدان توجه کرد این است که ایجاد نهادهای باز و پذیرا، یک فرآیند است و از این‌رو مستلزم گذر زمان. کره‌جنوبی نخستین قدم‌های خود را در نظامی بسیار سرکوبگرانه برداشت که سیاست آن پایین نگه‌داشتن دستمزد کارگران تولید بود و زیر سلطه ژنرال پارک‌چانگ‌هی و دیکتاتوری نظامی تحت فرمان او قرار داشت، اما نهادهای اقتصادی و سیاسی کره‌جنوبی در گذر زمان به شکل روزافزونی باز و پذیرا شدند، آن هم نه‌تنها به واسطه چند عامل ساختاری معدود، بلکه در نتیجه فعالیت‌های سیاسی اقشار مختلف جامعه.

  والاک: به نظر شما بزرگ‌ترین مباحث اخلاقی مربوط به اقتصاد که صحبت چندانی درخصوص آن در میان توده مردم وجود ندارد کدام است؟

عجم‌اوغلو: سوال خوبی است، اما واقعا پاسخش را نمی‌دانم. به خیالم بسیاری از مباحث هستند که آن چنان که باید بدان‌ها پرداخته نشده است‌ و فکر می‌کنم که همه آنها از یک درجه اهمیت برخوردارند. در دنیایی ایده‌آل، اقتصاد درست مانند سایر رشته‌های علمی دانش ما را ترقی می‌دهد و دانسته‌های مفیدی را در جهت بهبود زندگی، محیط پیرامون و محیط‌زیست در اختیارمان قرار می‌دهد. اقتصاد علمی اجتماعی است، اما اشتراک‌های زیادی با رشته‌هایی چون زیست‌شناسی و فیزیک دارد. اقتصاد فرضیه‌های پیچیده‌ای دارد که برمبنای داده‌های ناقص مورد آزمون قرار می‌گیرند‌ ولی چنین چیزی تنها در دنیایی ایده‌آل متصور است. در واقعیت‌ دانش اقتصادی ابزاری برای مبارزه‌ها و کارزارهای سیاسی نیز هست. نظریه‌های اقتصادی، درست یا نادرست، هر روز در استدلال‌ها و مباحث سیاسی مورد استفاده قرار می‌گیرد، آن‌هم با به میان کشیدن بحث‌هایی مثل نظریه نشت اقتصادی‌ یا انتخاب آزاد‌ و جملاتی مثل مالیات خوب است، اتحادیه‌ها خوب هستند، یا مالیات‌ بد است، اتحادیه‌ها بد هستند. اما طرح چنین مباحثی رشته اقتصاد را محل اختلاف‌های بسیاری می‌کند. در اینجا دو جریان متفاوت وجود دارد که به گمانم بسیار مهم هستند. اول آنکه‌ برخی تمایل دارند از استدلال‌های اقتصادی نادرست یا عوام‌فریبانه در گفتمان‌های سیاسی خود استفاده کنند‌ که گاه اثرات فاجعه‌باری در پی دارد. به‌نظرم سیاستمداران راست‌گرا در ایالات‌متحده از چنین راهبردی بهره می‌برند، تا جایی‌که ساده‌ترین ایده‌ها که به نوعی نقطه شروع علم اقتصاد به شمار می‌روند، طوری از سوی آنها طرح می‌شود که گویی خود حقیقت است. به عنوان مثال، بسیاری از مردم ادعا می‌کنند که اخذ مالیات بازدارنده است و موجب کم‌رونق شدن فعالیت‌های اقتصادی می‌شود، بنابراین ‌‌باید در هر فرصتی که شد، مالیات‌ها را کاهش دهیم. بسیاری همچنین ادعا می‌کنند که مقررات دست و پاگیر و بی‌فایده‌اند و بنابراین ما باید بگذاریم که همه شرکت‌ها حتی شرکت‌هایی به بزرگی ای‌تی‌اندتی یا گوگل، هر کاری که دلشان می‌خواهد را انجام دهند یا در هر کاری که می‌خواهند وارد شوند. اما این‌ها فقط کاربردها و برداشت‌های نادرست و ناصواب از دانش اقتصاد است.

ترجمه: مرتضی میرعباسی – سایت ترجمان


دارون عجم‌اوغلو، استاد اقتصاد دانشکده کیلیان دانشگاه ام‌آی‌تی است و تمرکز او عمدتا بر اقتصاد سیاسی است. عجم‌اوغلو با نگارش صدها مقاله در مجلات معتبر، در زمره پرآوازه‌ترین اقتصاددانان ۱۰ سال گذشته بوده و در فهرست موسسه تحقیقات اقتصادی آیدیاز/ ری‌پی‌ای‌سی جایگاه سومین اقتصاددان تاثیرگذار را دارد. همچنین نویسنده چهار کتاب، از جمله «چرا ملت‌ها شکست می‌خورند» بوده است. این کتاب در فهرست پرفروش‌های نیویورک‌تایمز قرار گرفته است. نام عجم‌اوغلو دو بار در فهرست صد متفکر برتر جهانی نشریه فارین پالسی آمده و جوایز متعددی از جمله جایزه «دانش اقتصاد» را در سال ۲۰۱۷ دریافت کرده است. چرا بعضی کشورها  در فرآیند توسعه‌یابی موفق شده و برخی شکست خورده‌اند؟ آیا استعمار و استثمار پاسخ مساله است؟ دارون عجم‌اوغلو در گفت‌و‌گو با اریک والاک، تحلیلگر وب‌سایت پالیتیک به این پرسش جواب داده است. بخشی از این گفت‌و‌گو را می‌خوانید.