دور از جانتان عموی من مثل تراکتور کار می‌کند تا بتواند شکم پنج سر عائله را سیر کند. عموی من اما یک ماسک بیشتر ندارد. آن را هم از صدقه‌سری صاحب آژانس دارد. پسر جوانی است که شغل پدرش را ادامه می‌دهد و لطف کرده به تمام راننده‌های آژانس یک ماسک داده است. عموی من می‌گوید این را هم برای ما نداد، داد که مشتری‌ها خیالشان راحت باشد و مدام زنگ نزنند آژانس و بگویند راننده‌ای که فرستادید ماسک نداشت. عموی من برای بچه‌ها و زنش ماسک نخریده است. می‌گوید آذر و بچه‌ها که همش خانه هستند و خودشان از ترس پا بیرون نمیذارن، ماسک می‌خوان چیکار. عموی من از قیمت‌ها می‌نالد. از اینکه هر شب باید ماست و نوشابه بخرد. از اینکه باید برود گوشت چرخ‌کرده ارزان پیدا کند. عموی من پر از ناله است. می‌گوید در این اوضاع‌واحوال ماسک دانه‌ای ۳۸۰۰ تومانی جایی در زندگی من ندارد. چیزهای واجب‌تری دارم که بخرم.

  ما که ماسک نمی‌زنیم بی‌شعور نیستیم

پسردایی من با موتور کار می‌‌کند. واقعیتش را بگویم پیک موتوری است. ۱۲ ساعت بیرون خانه است. به قول خودش از کله‌سحر تا بوق سگ کار می‌کند و باز هم هشتش گرو نهش است. چند ماهی می‌شود که ازدواج کرده است. تا دی‌ماه پارسال زنش منشی شرکتی خصوصی بوده است. کرونا که اوج می‌گیرد، بچه‌های شرکت اول دورکار می‌شوند. به او هم می‌گویند وقتی همه دورکار هستند، نیازی به منشی نیست. حالا زنش بیکار است. زندگی‌اش چند ماه پیش خیلی بهتر بوده است. به قول خودش یک‌دست در این دوره و زمانه صدا ندارد، باید دو نفر کار کنند. پسردایی من ماسک نمی‌زند. حرفش این است که ماسک گران است. می‌‌گوید همین چند روز پیش که دوباره گفتند وضعیت تهران قرمز است، همکارش یک بسته ماسک ۵۰ تایی خرید، ۱۲۵ هزار تومان. پسردایی من خسته نیست، عصبانی است. می‌گوید دلش نمی‌آید ۱۲۵ هزار تومان پول ماسک بدهد. ترجیح می‌دهد برای زنش چیزی بخرد یا این کار را هم اگر نکند که خیلی وقت است انجام نداده، گوشتی، مرغی، برنج ایرانی‌ای، چیزی برای خانم خانه بخرد؛ «آخه زنش از بو و مزه برنج‌های هندی بدش می‌آید.» پسردایی من می‌‌گوید: خودت که بودی و می‌دیدی که زندگیمون اینطوری نبود. می‌گوید خیلی‌ها در اینستاگرام می‌نویسند ما که ماسک نمی‌زنیم بی‌شعور هستیم؛ «بگویند، مهم نیست.» پسردایی من ماسک پارچه‌ای می‌زند. شب هم که می‌رسد خانه، خودش آن را می‌شورد که صبح دوباره استفاده کند. زنش دو تا ماسک با پارچه‌هایی که از لباس‌ها داشته برای خودشان درست کرده است. می‌گوید اما صلات ظهر که می‌شود آتیش می‌گیرم از گرما. پدرم در میاد.عمو و پسردایی من آینه تمام نمای‌خیلی از آدم‌های دوروبرمان هستند. جان برای همه گرانبها و عزیز است؛ اما نان هم به همان اندازه مهم است. شکم باید سیر باشد. خیلی‌ها ترجیح می‌دهند نان داشته باشند برای خوردن تا اینکه بخواهند پول خرید ماسک و دیگر اقلام بهداشتی را بدهند.