ریاضیات؛ هدف یا وسیله؟

بخش عمده تمرکز اقتصاد آمریکا بر بخش مالی یعنی حرکت از تولید کالا و خدمات به سمت مدیریت ثروت مالی که نقش بسیار بزرگی در فروپاشی اقتصاد آمریکا در سال ۲۰۰۸ داشت، حاصل افکار اقتصاددان‌ها بود. اگر آنها این انتقال را نمی‌پذیرفتند ممکن بود چنین بحرانی رخ ندهد. در واقع اگر اقتصاددان‌ها با تداوم روند‌های منفی مخالفت می‌کردند، شرایط به آن شکل درنمی‌آمد و اکنون نیز وضعیت اقتصادی بسیار مستحکم‌تر بود. در یک نظرسنجی از اقتصاددان‌ها، آنها نظر خود را درباره کسانی که بیشترین سهم را در وضعیت کنونی و بحران سال ۲۰۰۸ داشتند، اعلام کردند. آلن گرینسپن با بیش از پنج هزار رای در جایگاه نخست قرار دارد. او بین سال‌های ۱۹۸۷ تا ۲۰۰۶ رئیس بانک مرکزی آمریکا بود و زمینه را برای گسترش بیش از حد اعتبارات و شکل‌گیری حباب فراهم کرد و این حباب در نهایت ترکید.

او هوادار نظریه کارآیی طبیعی بازارها بود و تصور نمی‌کرد به مقررات نیاز باشد. میلتون فریدمن با ۳۳۵۰ رای مقصر دوم شناخته شده است. او این توهم را گسترش داد که می‌توان یک اقتصاد را به‌طور کامل و با استفاده از فرضیات ذهنی الگوبندی کرد. درک نادرست آقای فریدمن از روش علمی سبب شد چنین توهمی شکل گیرد و گسترش پیدا کند. این توهم و نگاه ساده‌انگارانه به الگوی پول به شکل‌گیری نظریه‌های اقتصادی و مالی فانتزی و غیرواقعی منجر شد و فروپاشی بزرگ سال ۲۰۰۸ را تسهیل کرد. لری سامرز با ۳ هزار رای در جایگاه سوم قرار دارد. او که قبلا اقتصاددان دانشگاه هاروارد و بانک جهانی بود، به‌عنوان وزیر دارایی آمریکا اقداماتی برای استحکام نظام مالی و اقتصادی انجام داد؛ اما در برابر روندهای منفی صرفا نظاره‌گر بود و به همین دلیل در بروز بحران سال ۲۰۰۸ نقش داشت.

باعث تعجب است که چطور بین نظریه‌های اقتصادی به‌کار گرفته شده از سوی این اقتصاددان‌ها و دنیای واقعی چنین فاصله و افتراقی وجود دارد. اما اقتصاددان‌ها از این وضعیت تعجب نمی‌کنند، بلکه تا حد مرگ نگران می‌شوند. پاسخ کوتاه این است که در ساختار اقتصاد انگیزه‌محور حاکم یا اقتصاد نئوکلاسیک به کسانی پاداش داده می‌شود که مدل‌های پیچیده ریاضی معرفی می‌کنند، نه به کسانی که نشان می‌دهند نیروهای اقتصادی در دنیای واقعی چطور کار می‌کنند. ممکن است تصور کنید این دو تا اندازه زیادی به هم نزدیک هستند اما لزوما چنین نیست.

معتقدم افراد عادی از آنچه ما اقتصاددان‌ها در دانشگاه‌ها می‌خوانیم دچار شوک می‌شوند. تعداد بسیار زیادی از اقتصاددان‌ها توصیف اندیشه اقتصادی میلتون فریدمن از نحوه رخ دادن رکود بزرگ را می‌دانند. تحلیل او بر وجود مفهومی به نام «توهم پول» در نیروی کار مبتنی است به این شکل که نیروی کار هرگز به‌طور کامل نمی‌داند، هزینه جاری زندگی چه میزان است؛ زیرا او حساب هزینه‌های خود را نگه نمی‌دارد اما کارخانه‌ها و شرکت‌ها کاملا از قیمت‌ها مطلع هستند؛ زیرا قیمت‌ها برای ادامه حیات آنها حیاتی است. حال تصور کنید عرضه پول به شدت کاهش یابد، در نتیجه قیمت‌ها پایین می‌رود. در این حالت مدیران به کارگران دستمزد پایین پیشنهاد می‌کنند، اما کارگران که به دلیل توهم پول نمی‌دانند هزینه زندگی کاهش یافته است استعفا می‌دهند و همین امر سبب شد در دوره رکود بزرگ نرخ بیکاری به ۲۵ درصد برسد.

این یکی از خنده‌دارترین توضیحاتی است که در تمام زندگی خود شنیده‌ام. واقعیت این است که اقتصاددان‌ها زمان بیش از حد زیادی را صرف تدوین نظریه‌های پیچیده ذهنی می‌کنند و برای درک پیچیدگی‌های دنیای واقعی وقت صرف نمی‌کنند. حتی دانشجوهای اقتصاد نیز تصور می‌کنند برای تبدیل شدن به یک اقتصاددان خوب آخرین ویژگی لازم، داشتن دانش از علم اقتصاد است. در یک نظرسنجی آنها هوشمندی در حل مساله، عالی بودن در ریاضیات، تخصص در یک زمینه خاص، ارتباط داشتن با استادان و علاقه‌مند بودن به تحقیقات تجربی را قبل از آن گزینه ذکر کردند.

در سه دهه اخیر بسیاری از دروس مربوط به تحقیقات علمی کنار گذاشته شده و جای آنها درس ریاضی قرار گرفته است. امروزه دانشجویان اقتصاد بیش از آنکه درباره ادغام‌ها و تصاحب‌های اوایل سده قبل بخوانند، درباره نظریه مجموعه‌ها و نظریه‌پردازی درس می‌خوانند. از سوی دیگر پیروز شدن در بازی چاپ مقاله مستلزم نوشتن مقالات با محتوای پیچیده، مطرح کردن نظریه و ارائه معادلات، ریاضی بیشتر است. من با ریاضیات مخالف نیستم اما برای یک اقتصاددان، ریاضیات باید یک ابزار باشد نه هدف. ریاضیات به اقتصاد کمک می‌کند، اما تمرکز بر آن به‌عنوان راهی برای درک واقعیت‌های اقتصاد سبب می‌شود نظریه‌هایی که ارائه می‌شوند یا آنچنان پیچیده باشند که عملا بی‌فایده باشند یا اشتباهات مختلف در آنها وجود داشته باشد. طوری که نتوان از آن برای درک تحولات پیشین و پیش‌بینی تحولات آینده استفاده کرد.

سلطه ریاضیات بر اقتصاد سبب شده عده‌ای که نسبت به بروز بحران هشدار می‌دادند از سوی صاحبان مکاتب و نظریه‌های اقتصادی نادیده گرفته شوند، صرفا به این دلیل که آنها نتوانسته بودند، هشدار خود را به شکل یک نظریه ریاضی پیشرفته مطرح کنند. البته نه ریاضیات مضر است و نه تمامی اقتصاددان‌ها به ریاضیات تا این حد توجه کرده‌اند؛ اما آنهایی که زنگ‌های هشدار را به‌صدا درآورده‌اند. برای مثال نهادگراها، پساکینزی‌ها و طرفداران نظریه مالی مدرن، در اقلیت بودند و کسی به آنها توجه نکرد. آنها دانشجویان خود را به مطالعه اقتصاد در دنیای واقعی تشویق می‌کنند و ضروری است در آینده به این دسته از اقتصاددان‌ها توجه شود و مورد تشویق قرار گیرند.

اقتصاددان‌هایی نظیر پروفسور استیو کین از دانشگاه غرب سیدنی، کسی که با بالاترین دقت نزدیک شدن بحران مالی و رکود اقتصادی سال ۲۰۰۸ را پیش‌بینی کرد، مورد هجوم جامعه اقتصاددان‌ها قرار گرفتند. او در سخنرانی‌ها و مقالات خود به هیچ‌یک از فرضیات خنده‌دار اقتصاددان‌های مطرح جهان اشاره نمی‌کرد. در عوض به رفتار واقعی مصرف‌کنندگان، مدیران شرکت‌ها و سرمایه‌گذاران توجه داشت. تمامی این مطالب در دوران آرام و پررونق اقتصاد آمریکا، قبل از بحران سال ۲۰۰۸ بیان شد. یعنی همان دورانی که اکثر اقتصاددان‌ها معتقد بودند رکود برای همیشه به تاریخ پیوسته و هرگز رخ نخواهد داد. اگر جامعه علمی آمریکا مایل است از رکودها و بحران‌های بعدی جلوگیری کند باید اقتصاددان‌ها به واقعیت‌های اقتصادی دنیای جدید تمرکز کنند و سعی نکنند با الگوبرداری از نظریه‌های قدیمی و فرضیات خنده‌‌دار و مدل‌های ریاضی به نظریه‌هایی برسند که هیچ ارتباطی با واقعیت‌ها ندارند. بسیاری از رفتارهای بازیگران اقتصاد تغییر کرده و برای توصیف شرایط جدید به مدل‌های علمی جدید که واقع‌بینانه هستند و البته ریاضیات در آنها به‌عنوان ابزار مورد استفاده قرار گرفته، نیاز است.