اخاذی از هم‌پیمانان منطقه‌ای

تفکری که هنوز مشخص نیست در آمریکا پایدار بماند یا با کنار رفتن ترامپ از قدرت، آتش آن فرونشیند. ترامپ نماد یک تفکر قدیمی آمریکایی است که به دنبال برتری و هژمونی آمریکا در جهان است. اوج این تفکر دوران جنگ سرد است که بیشتر در قدرت نظامی تجلی پیدا می‌کرد. فروپاشی شوروی و پایان جنگ سرد سبب فروکش کردن این تفکر در ساختار سیاسی آمریکا شد، اگرچه تحرکاتی مقطعی برای احیای این تفکر در بعد سیاسی و نظامی همچنان وجود داشت که اوج آن جنگ‌های عراق و افغانستان در دوران بوش بود، اما دوران اوباما، تلاشی هدفمند برای به حاشیه راندن کامل این تفکر بود، تفکری که البته حامیان خاص خود را در میان بدنه سیاسی محافظه کار و سنتی آمریکا دارد و از قدرت اقتصادی و نفوذ سیاسی بالایی نیز برخوردار است. اوباما عملا نتوانست این تفکر را کاملا مهار و خنثی سازد. نشان این عدم موفقیت، روی کار آمدن ترامپ است. ترامپ هم نمادی از تفکر سنتی و محافظه کار آمریکایی است که البته با رویکرد جدیدی به دنبال احیای هژمونی و برتری آمریکا در عرصه جهانی است. رویکرد ترامپ در این شرایط، سلبی و به عبارتی بر هم زدن نظم بین‌المللی در حال ایجاد از طریق خروج از معاهدات، توافق نامه‌ها و نهادهای بین‌المللی است. در واقع دولت ترامپ قصد دارد با سیاست خروج، اولا قدرت یکجانبه آمریکا را در عرصه بین‌المللی آزمایش کند و در مرحله بعد، نظمی جدید با ابتکار و مدیریت آمریکایی در قالب معاهدات و رژیم‌های بین‌المللی دوجانبه، چندجانبه و بین‌المللی ایجاد کند که در آن آمریکا دست برتر را داشته باشد. این رویکرد اتفاقا و برخلاف تجربه سنتی گذشته با قدرت نظامی سنخیتی ندارد، بلکه کاملا در راستای قدرت سیاسی و اقتصادی است. ترامپ تلاش دارد در این میان حمایت سیاسی مردم آمریکا را از طریق نمایان شدن آثار اقتصادی و اجتماعی این سیاست به ویژه بالارفتن میزان سرمایه‌گذاری و افزایش اشتغال در آمریکا به‌دست آورد که توفیق آن در این زمینه هنوز قطعی به نظر نمی‌رسد.

علاوه بر این، ترامپ تلاش دارد هزینه‌های اقتصادی اجرای این طرح که سنگین هم به نظر می‌رسد، را عمدتا از هم‌پیمانان ثروتمند اما ضعیف نظیر کشورهای نفتی حوزه خلیج‌فارس و همچنین طرف‌های تجاری عمده خود به‌صورت تهدید و اجبار تامین کند. ایران نیز بخشی از این پازل سیاستی است که در کنار کره شمالی و ونزوئلا هدف رویکردهای سلبی دولت ترامپ قرار گرفته است. در این میان ایران برای این سیاست آمریکایی از اهمیت زیادتری برخوردار است. زیرا با توجه به داغ بودن موضوع برجام و بالابودن حساسیت‌های جهانی نسبت به آن،دربرگیری بین‌المللی بیشتر دارد و بهتر می‌تواند زمینه اجرای سیاست جدید را برای هژمونی آمریکا بازی کند. خروج آمریکا از یک معاهده بین‌المللی که پشتوانه سیاسی شورای امنیت را دارد، نشان از جدیت ترامپ برای آزمون و اجرای این سیاست است. سیاستی که الزاما هدف آن صرفا ایران نیست، بلکه مجموعه‌ای از بازیگران از جمله اتحادیه اروپا، روسیه، چین، قدرت‌های منطقه‌ای خلیج فارس و حتی شورای امنیت و بازیگرانی همچون اوپک را در بر می‌گیرد. ابزار اجرای این سیاست در میدان ایران هم صرفا، تحریم اقتصادی و به‌طور خاص تحریم نفتی است. بر این مبنا، هدف تحریم‌های اقتصادی در عمل فقط در مورد ایران و اینکه منجر به تغییر رژیم یا تغییر رفتار حاکمیت ایران شود، نیست، بلکه ترامپ با خروج از برجام و اعمال یکجانبه تحریم‌ها، قصد اثبات قدرت یکجانبه خود و سنجش میزان همراهی متحدان استراتژیک و همچنین واکنش رقبای سیاسی و اقتصادی مانند روسیه و چین را دارد. مخالفت اتحادیه اروپایی با سیاست آمریکا در قبال برجام و همچنین مخالفت روسیه و چین با این موضوع و تلاش برای حفظ برجام ماجرا را به زیان ایران پیچیده‌تر و بدتر کرده است. به این معنا که دولت ترامپ با هدف اثبات ضعیف بودن متحدان و رقبا در فقره ایران و ناتوان نشان دادن آنها در مقابل سیاست‌های تحریمی ایران، مصمم تر وجدی تر به اعمال تحریم‌های اقتصادی ایران می‌پردازد و در این میان حتی روی قدرت نظامی، به‌عنوان چاشنی تشدید ابعاد روانی تحریم اقتصادی مانور می‌دهد.

در جمع بندی بحث می‌توان بیان کرد که یک سوی تحریم‌های اقتصادی ایران، تغییر رژیم یا تغییر رفتار ایران است، سوهای دیگر ماجرا، معادلات قدرت و رقابت سیاسی آمریکا با متحدان و رقبای جهانی در راستای سیاست استراتژیک آمریکا مبنی بر احیای هژمونی آمریکا است و این مساله بار تحریم‌های اقتصادی را بر دوش مردم ایران بسیار سنگین کرده و این سنگینی تا زمان در قدرت بودن ترامپ بیشتر خواهد شد، مگر اینکه ایران با ابتکار سیاسی و دیپلماتیک این روند را تغییر دهد که احتمال آن کم نیست.