فقدان دپارتمان‌های میان رشته‌ای

آنچه از مطالعه و مشاهده سیر تاریخی آموزش دانشگاهی در ایران پیداست، پرورش نیروی انسانی متخصص در حوزه اقتصاد به‌منظور تامین مجموعه مدیران و کارشناسان واجد شرایط و صاحب صلاحیت برای قرار گرفتن در مناصب تصمیم‌سازی و سیاست‌گذاری اقتصادی، هدف اصلی آموزش اقتصاد در ایران بوده است. شاید در اوایل تاسیس دانشگاه در ایران که هنوز آموزش عالی گسترش چندانی هم نیافته بود، هدف مذکور موجه، بلکه ضروری، می‌نمود، اما قفل شدن در بستر زمان موجب می‌شود که به‌تدریج نیازها و رویه‌های موجود در تعارض با هم قرار بگیرند و دیگر آنچه در گذشته جذاب و منطقی بود، در آینده ناموجه جلوه کند و تداوم روند فعلی معنایی جز اتلاف بودجه، منابع مالی و زمان نداشته باشد. واضح‌تر بگویم، گذشت چند دهه ایجاب می‌کند که در اهداف خود از آموزش اقتصاد بازاندیشی کنیم زیرا آنچه واقعیت اقتصاد ملی به آن نیازمند است، همواره ثابت نمی‌ماند و دستخوش تحول می‌شود. آنچه سابق بر این مناسب و مقتضی بود، لزوما در آینده مفید نخواهد بود، از این‌رو می‌خواهم آشکارا یکی از ضعف‌های علم اقتصاد در کشورمان را از دید یک دانش‌آموخته اقتصاد که در سه مقطع تحصیلی این رشته را آموخته، بیان کنم و آن، تربیت دانشجویان اقتصاد با هدف تکیه زدن در جایگاه یک سیاست‌گذار است که در رأس امور یک مجموعه قرار می‌گیرد و تعدادی از افراد نیز زیردست او می‌شوند و همه با هم می‌خواهند برای کل جامعه برنامه‌ریزی کنند. به دیگر سخن، دانشجوی اقتصاد می‌آموزد که در یک فضای انتزاعی و بسیار دور از واقعیت‌ها و وقایع اقتصادی و البته اجتماعی، سیاسی و... در داخل و خارج کشور، چگونه به یک مدیر اقتصادی تبدیل شود که بتواند به‌طرز بهینه منابع را تخصیص دهد. روشن است که این هدف، موردنیاز ده‌ها سال پیش جامعه ما بود ولی آیا اکنون نیز چنین است؟ مسلما خیر، زیرا الان نه‌تنها کمبودی در واگذاری منصب مدیریت نداریم بلکه با مازاد نیروی متخصص هم مواجهیم. آنچه اکنون به آن نیازمندیم، دانش‌آموخته اقتصاد با توانایی و تخصص در کارآفرینی و اقتدار در یافتن راه‌حل در شرایط تنگنای اشتغال است. امروزه به اقتصادخوانده‌ای نیاز داریم که بتواند با خطرپذیری، طرحی نو درافکند و ضمن زمینه‌سازی برای اشتغال چند نفر جویای کار، محصولی نو را به بازار وارد کند که در دنیای با تحولات عظیم و بهت‌آور فناوری، بازارسازی کند و ارزش افزوده بیافریند.

موضوعی که بر ضرورت تحول در آموزش علم اقتصاد در ایران از منظر ضعف مذکور در بالا می‌افزاید، این است که دانشگاه‌های ما داعیه تلاش برای تبدیل شدن به دانشگاه «نسل سوم» را دارند که نام دیگرش دانشگاه «کارآفرین» است. چگونه دانشگاه ما نسل سومی شود درحالی‌که دانش‌آموخته اقتصادش صرفا در لابه‌لای نظریه‌های اقتصادی گیر افتاده است و روحیه کارآفرینی را در خود تقویت نکرده است. براین اساس، به‌نظر می‌رسد یک تجدیدنظر بنیادی در محتوای دروس و نحوه برگزاری رشته اقتصاد موردنیاز است تا این رشته متناسب با واقعیات جامعه تعدیل شود.

عموما وقتی مجموعه‌ای که باید رشد فکری و علمی جامعه را پیش ببرد، خود در فضای فکری و اعتقادی محدود می‌شود، جامعه دچار جمود فکری می‌شود و قادر نیست به فراتر از محدوده تعریف شده‌اش پا نهد و از پوسته صعوبت یافته‌اش خارج شود. در این شرایط، پویایی علمی می‌میرد و انتظار فرج و گشایشی از سوی آن نمی‌رود. درحال‌حاضر، افکار اقتصاددانان نئوکلاسیک به‌طرزی گسترده بر فراگیران دانش اقتصاد در کشور ما تحمیل می‌شود و دانشجوی ما فرصت آن را نمی‌یابد که به چیزی جز آن بیندیشد؛ اینکه از زاویه‌ای دیگر هم می‌توان به مشکلات اقتصادی نگریست و راه‌حل‌های دیگری را هم می‌توان آزمود. پدیده نگران‌کننده این است که معمولا کسانی که در همین قالب غالب پرورش یافته‌اند، به‌عنوان عضو هیات‌علمی در دانشکده‌های اقتصاد مشغول به‌کار می‌شوند و دوباره آنچه را آموخته‌اند به نسل جوان‌تر از خود یاد می‌دهند و این دور باطل همچنان ادامه پیدا می‌کند. به‌عنوان مثالی آشکار در این ارتباط، می‌توان به تاکید برخی از دانشکده‌های اقتصاد به جذب هیات علمی صرفا از بین فارغ‌التحصیلان دانشگاه‌های آمریکا اشاره کرد.

سومین حوزه‌ای که ضعف آموزش اقتصاد به‌ویژه در ایران را نمایان می‌سازد، انفکاک رشته اقتصاد از سایر علوم مرتبط است. در این زمینه، می‌خواهم از تجربه و مشاهده خود در دانشگاه تهران بگویم. کمیسیون علوم اجتماعی و رفتاری در این دانشگاه، مشتمل بر پنج دانشکده (اقتصاد، مدیریت، کارآفرینی، علوم اجتماعی و روانشناسی و علوم تربیتی) است. جالب اینکه هریک از این دانشکده‌ها مستقل و جدا از سایر دانشکده‌هاست و تقریبا هیچ تعاملی میان آنها وجود ندارد. به عبارت دیگر، این دانشکده‌ها به‌صورت جزیره‌ای تاسیس شده‌اند و بهتر است گفته شود که مجمع‌الجزایر علوم اجتماعی و رفتاری را تشکیل داده‌اند. اقتصاد علمی است که با علوم دیگر مانند جامعه‌شناسی، روانشناسی، مدیریت، کارآفرینی و غیره ارتباط دارد و اگر دانشجوی اقتصاد از حوزه‌های دیگر بهره نبرد و صرفا سر در دروس اقتصادی خود فرو برد، مطمئنا دانش اقتصادی او ناقص و حتی گمراه‌کننده خواهد بود. به‌عنوان یک تجربه شخصی، وقتی به عضویت هیات‌علمی دانشکده روانشناسی و علوم تربیتی درآمدم، متوجه شدم که درسی در آنجا وجود دارد به نام «روانشناسی رفتار مصرف‌کننده». واقعا از این موضوع هم تعجب کردم و هم افسوس خوردم. رفتار مصرف‌کننده، بحث محوری درس اقتصاد خرد است و اقتصاد خرد نیز محوری‌ترین و پایه‌ای‌ترین درس رشته اقتصاد محسوب می‌شود. از این‌رو، احساس کردم که آنچه در طول ۱۲ سال تحصیل اقتصاد خوانده‌ام، کامل نبوده و نمی‌توانم خود را یک اقتصاددان (کامل) تصور کنم، زیرا به زوایای دیگر موضوعات اقتصادی اشراف نیافته‌ام. این معضلی است که متاسفانه در نظام آموزش عالی ما وجود دارد و همواره نگاه تفکیکی بین علوم و رشته‌ها حاکم است و مانع از آن می‌شود که علمی مانند اقتصاد به علوم دیگر نزدیک شود و از آن تغذیه کند. امید است که روزی شاهد قرابت رشته‌ها و تقویت نگاه بین رشته‌ای باشیم.