همزمان که دهه شصتی‌ها به جمعیت فعال کشور، یعنی مجموع جمعیت بیکار و شاغل کشور پیوستند، نقطه آغازین ورود به بحران بیکاری بود که اگر در همان زمان «مدیران دور اندیش» در این عرصه سیاست‌گذاری می‌کردند، امروز با خیل بیکاران مواجه نبودیم. به هر روی اوایل دهه هشتاد که زمان ورود دهه شصتی‌ها به بازار کار بود، سیاست‌های نظام آموزش‌عالی‌ بدون در نظر گرفتن کیفیت آموزشی توسعه پیدا کرد. توسعه نظام آموزش‌عالی دو نتیجه نامطلوب در پی داشت؛ نخست جوانانی که باید در سن ۲۰ سالگی وارد بازار کار می‌شدند در جهت مدرک‌گرایی تشویق شدند و با تغییر الگوی زندگی، «دانشگاه» به «انتخاب شغل» ارجحیت پیدا کرد. به‌دلیل این تاخیر فاز، سن ورود به بازار کار بالا رفت. دوم اینکه با توسعه نظام آموزش‌عالی و تسهیل ورود به تحصیلات عالی، «جوان بیکار» به «جوان بیکار فارغ‌التحصیل» و البته بدون مهارت تبدیل‌ شد که این میزان «سطح تحصیلات» نیز افزایش انتظار جوانان از شغل را در پی داشت تا به هر شغلی تن ندهند.  علاوه بر این، فارغ از نگاه سیاسی، در دولت‌های نهم و دهم براساس آمارهای رسمی به تقاضای نیروی کار پاسخ داده نشد و میانگین میزان اشتغال جدید در دوره ۸ ساله این دو دولت صفر بود. این سه عامل یعنی فقدان سیاست‌گذاری برای آینده، توسعه نظام آموزش‌عالی ناکارآمد و عدم پاسخ به تقاضای وقت نیروی کار، باعث شد، علاوه بر انباشت نیروی کار از سال‌های گذشته، تقاضای جدید شغل با چالش مواجه شود و امروز معضل بیکاری به ابرچالش اقتصادی تبدیل شود.

حالا براساس آمارها سالانه از حدود یک میلیون متقاضی بازار کار، حدود 800 هزار نفر فارغ‌التحصیل دانشگاهی هستند!