تحـول یک ایـده

 شما در سال‌های دور سابقه فعالیت و راه‌اندازی کسب‌و‌‌کار خانگی را در زمینه تولید محصولات غذایی داشته‌اید. ایده اولیه این کار از کجا آمد و چطور شکل گرفت و اولین محصولاتی که در فضای خانه تولید کردید چه محصولاتی بودند؟

کسب‌و‌‌کار خانگی و تولید محصولات غذایی در منزل، تنها قسمتی از دوران کاری من است. در بخش اول زندگی‌ام به معلمی و دبیری مشغول بودم و امروز هم همچنان استاد دانشگاه هستم. در بخش دیگر، فعالیت‌های پیمانکاری انجام می‌دادم و یکی از مهندسان ذوب آهن ایران بودم، در آن دوران توانستیم پروژه‌های بزرگ زیادی را به سرانجام برسانیم؛ اما متاسفانه اعتمادی که به برخی افراد کرده بودم درست از آب درنیامد و در آن سال‌ها مجبور شدم برای حفظ اعتباری که داشتم تمام املاکم را مثل زمین، ‌خانه و ویلایی که داشتم، برای پرداخت بدهی‌ها بفروشم و به آن چند نفری هم که اعتماد کرده بودم، رفتند و من تنها ماندم. می‌گویند اگر کسی هزار روز در بازار کار می‌کند، برایش هزار برگ اعتبار می‌شود؛ ولی کافی است یکی از این برگ‌ها آسیب ببیند، آن وقت است که تمام آن هزار روز از بین می‌رود. شاید جالب باشد بگویم که من مجبور شدم خانه‌ام را بفروشم و بعد مستاجر همان خانه شدم. وقتی این اتفاقات افتاد همسرم گفت تو جوهر کار داری و می‌توانی فعالیتت را در منزل ادامه دهی و پیشنهاد کرد که محصولات غذایی در منزل تولید کنیم و این انگیزه را در من ایجاد کرد که این کار را در خانه شروع کنیم. بعد هم در کنار همسرم شروع به تولید مواد غذایی در خانه کردیم و اولین محصولی که در آن زمان تولید کردیم سالاد الویه بود و به‌تدریج محصولات دیگری مثل شله زرد، کشک و بادمجان و مربا هم تولید کردیم و تمامی این تولیدات را در یک فضای ۱۱ متری انجام می‌دادیم. ما با یک جمع یازده نفره که همگی از اعضای خانواده بودند کارمان را شروع کردیم. هیچ چیز هم بلد نبودیم به غیر از طبخ خانگی این مواد غذایی. تولید محصول برایمان گران در می‌آمد و با چگونگی فروش هم آشنا نبودیم. ولی همه ما یک نقطه مشترک داشتیم که آن داشتن هدف بود. هدف ما این بود که در این کار موفق شویم. در آن زمان امکان این را نداشتم که به سراغ کار دیگری بروم؛ چون پولی نداشتم که بخواهم تجهیزات و دستگاه بخرم و کارگاه راه بیندازم. صرفا وسایل ساده آشپزخانه را داشتیم که با همان‌ها هم تولید می‌کردیم و کم‌کم هم در همان آشپزخانه توانستیم محصولات بیشتری تولید کنیم. در آن زمان از یکی از دوستانم حدود ۵۰۰۰ تومان قرض گرفتم و یک ژیان باری خریدم تا برای کارمان از آن استفاده کنیم و با آن خریدها را انجام دهم. کار کردن همیشه برایم ارزش داشت؛ چون برایم عزت داشت. جوهر کار باید از دوران کودکی به وجود بیاید و توصیه‌ام این است که خانواده‌ها جوهر کار را از همان کودکی به فرزندانشان یاد بدهند. من هم هیچ وقت کار را عیب ندیدم. در همان کودکی کارهای زیادی را تجربه کردم؛ چون از اول جوهر کار را داشتم و بعد هم که وارد کار تولید در آشپزخانه شدم هیچ وقت ایرادی نمی‌دیدم که ساعت ۳ صبح برای خرید با ژیان بیرون بزنم. البته در آن دوران دو چیز من را زجر داد. اوایل انقلاب افرادی بودند که نمی‌خواستند تولید در مملکت راه بیفتد، نمی‌دانم گرایش این افراد چه بود؛ ولی مانع کار می‌شدند و خیلی از تولیدکنندگان آن زمان مشکلات زیادی داشتند. در آن دوره یک اندیشه می‌گفت کار نکنید و آزار بدهید و در مقابل گروه دیگری هم بودند که می‌گفتند زندگی یعنی کار کردن و تلاش کردن.

 شاید بتوان گفت کاری که شما در آن دوران به‌عنوان کار آشپزخانه‌ای شروع کردید، شبیه به آن چیزی است که امروز به آن استارت‌آپ می‌گویند و در واقع شما و خانواده‌تان یک استارت‌آپ راه انداختید.

بله،‌ دقیقا. البته مهم نیست که اسمش را چه چیزی بگذاریم. مهم این است که اول از همه خودت را بشناسی، جوهر کار را در خودت ببینی، خلبان‌ها خیلی قبل‌تر از آنکه بخواهند فرود بیایند محل فرود را می‌بینند و بررسی می‌کنند. یک کار آفرین یا کسی که یک استارت‌آپ دارد باید حتما افق خودش را ببیند تا بتواند به هدف برسد. از افتخاراتم این است که تحقیرها و توهین‌های گذشته لذت امروز من است. اگر در گذشته تحقیر شدم و از ادارات به شکل بدی بیرونم می‌کردند؛ اما امروز بعد از ۴۰ سال احساس خوبی دارم؛ چون از آن سختی‌ها عبور کردم و به لذتش رسیدم.

 بعد از فعالیت آشپزخانه‌ای به‌تدریج شکل حرفه‌ای‌تری به فعالیت‌تان دادید و وارد فعالیت صنعتی و کارگاهی شدید، چطور توانستید کارتان را این‌گونه از یک کار آشپزخانه‌ای محدود به یک کار صنعتی توسعه و بسط دهید؟

در دنیا کسانی باقی می‌مانند که حرف دل مردم را بزنند،‌ مردم هم به‌دنبال خرید کالای باکیفیت هستند. ما هم از اول که در منزل تولید می‌کردیم کیفیت را رعایت می‌کردیم. کم‌کم هم تعداد کسانی را که با ما کار می‌کردند، بیشتر کردیم و از زیر زمین آشپزخانه به یک کارگاهی در اکباتان رفتیم و محلی را اجاره کردیم. در این دوره آسیب‌های زیادی به ما وارد شد. این آسیب‌ها اول ما را شوکه می‌کرد؛ ولی در ادامه باعث شد مقاوم‌تر شویم. یک بار بعد از حدود دو سال قرار بود از اداره مربوطه برای بازدید از کارگاه بیایند و ما هم با قرض کردن دستگاه‌ها و تجهیزاتی را گرفته بودیم و توانسته بودیم کارگاهی با قابلیت تولیدی راه بیندازیم. اما یکباره به من خبر دادند که کارگاهی که قرار بود از آن بازدید شود در آتش سوخته است.

 این آتش‌سوزی اتفاقی بود؟‌

بله کاملا اتفاقی بود، به‌دلیل یک اشتباه فنی باعث شد که تینر آتش بگیرد، ولی بدشناسی ما این بود که وقتی ماشین آتش‌‌نشانی آمد در تانکرش آبی نبود که بخواهد آتش را خاموش کند. بعد وقتی برای بازدید آمدند و با کارگاه سوخته مواجه شدند، گفتند که فروتن اینجا را خودش آتش زده که از بیمه پول بگیرد. این تحقیرها، توهین‌ها و تهمت‌ها خیلی وجود داشت. البته شاید هم این اتفاق بخشی از سرنوشت‌مان بود؛ ولی با این وجود ناامید نشدم و کارم را مجددا ادامه دادم و مجوزها و پروانه‌های لازم را گرفتم و توانستم بعد از مدتی وارد عرصه حرفه‌ای‌تر شوم و کارخانه بهروز را راه‌اندازی کنم.

 بعد از راه‌اندازی کارخانه بهروز اولین بار چه محصولاتی را تولید کردید؟ همان محصولاتی بود که در آشپزخانه درست می‌کردید یا تغییر کرد؟

بعد از تاسیس بهروز تقریبا همان محصولاتی که در منزل تولید می‌کردیم مثل سس، الویه و مربا را هم تولید کردیم؛ ولی تعداد و تنوع‌شان بیشتر شد. اولین محصولی هم که در کارخانه تولید کردیم، الویه بود و بعد هم تعداد مرباها را بیشتر کردیم. در بین مرباها در ابتدا فقط مربای هویج تولید می‌کردیم، ولی بعد مربای آلبالو و گیلاس و مرباهای دیگر هم درست کردیم. در مرحله بعد هم تولید انواع ترشی‌ها را شروع کردیم. آن زمان دستگاه‌ها و تجهیزات زیادی خریده بودیم و توانستیم کارمان را توسعه بدهیم و ظرف یکسال کارگاه مان تبدیل شد به یک کارگاه مجهز، استاندارد و شیک. این هم جالب است بگویم که اولین نفری در ایران هستم که کلیه ماشین‌آلات مورد استفاده در کارخانه‌ام ایرانی بود، کلیه دستکاه‌های پِرس، آبگیری‌ها، خط میکسر و خط پُرکنی که داشتم همگی ایرانی بود و نیازی نداشتم که دستگاه وارد کنم. در واقع واحد تولیدی من نمایشگاه ماشین‌آلات تولیدات داخلی شده بود. کار کردن در تولید در ظاهر خیلی سخت است؛ ولی نسبت به بازاریابی راحت‌تر است. خودم با ژیان شروع کردم، ولی در سال‌های بعد ۴۰ هزار مرکز توزیع در سراسر کشور داشتم. از طرف دیگر به‌دلیل اینکه معلم بودم روابط عاطفی با همکارانم ایجاد می‌کردم و این موضوع باعث شد که آنها با روابط انسانی آشنا شوند. در نتیجه تخلف، کم‌کاری و دزدی نمی‌کردند، سالم کار می‌کردند و من هم آنچه را که حق‌شان بود، تقدیم می‌کردم.

 شما در ادامه کارتان وقتی بهروز بیشتر شناخته می‌شود وارد بازارهای صادراتی هم شدید. در ابتدا به کدام کشورها صادرات داشتید؟

من همیشه سعی می‌کردم دورنمای کارم را ببینیم و برای همین اولین کسی بودم که برندم را در سوئیس ثبت کردم و همین‌طور اولین کسی بودم که به ژاپن جنس صادر کردم و FDA آمریکا را گرفتم و صادراتمان را توسعه دادم. اولین باری که در زمینه صادرات محصول‌مان ضرر کردم زمانی بود که سس مایونز به دبی فرستاده بودم. تمامی سس‌هایی که ارسال کرده بودم در میان راه خراب شده بود. در این مورد ضرر زیادی کردم و به غیر از پرداخت پول رفت و برگشت، جریمه هم پرداخت کردم. بعد از این اتفاق یاد گرفتم که باید بازار هدف را بشناسم. به همین جهت همیشه می‌گویم هر کسی می‌خواهد محصولش را بفروشد باید بازار هدف را بشناسد. به اعتقاد من زندگی دو مرحله دارد. مرحله اول «چرا» و مرحله دوم «چگونه». چرایی مشکلاتی که برای‌مان پیش می‌آید به‌دلیل بی تجربگی، دانش کم و بی اطلاعی است. اما اینکه چگونه می‌توان از مشکلات خارج شد، مهم است. تمامی اتفاقات زندگی‌ من از چرا شروع می‌شود؛ اما برای خارج شدن و عبور از آنها به چگونگی فکر می‌کردم. در نتیجه به نظر من شکست معنی ندارد، بلکه شکست‌ها تجربه‌هایی هستند که به‌دست می‌آوریم تا بتوانیم در آینده آنها را به‌کار بگیریم؛ چه برای خودمان و چه برای جامعه. از سوی دیگر، وقتی صحبت از کارآفرینی می‌کنید یعنی به تصویر کشیدن ذهن و عمل، باید اول ایده و بعد هدف داشت. تبدیل اندیشه به عمل برای کار انجام شده یعنی کارآفرینی. هر کسی در هر شغلی اگر ایده و خلاقیت داشته باشد و آن را عملی کند به این معنی است که کارآفرینی و ارزش‌آفرینی کرده است. من همیشه دنبال این بودم که باید آنچه می‌خواهم، عملی شود.

 شما تجربه صادرات به آمریکا را هم دارید. برای صادرات به آمریکا با موانعی روبه‌رو بودید؟

برای صادرات به آمریکا مشکلی نداشتیم فقط آن زمان دوره جنگ بود که مشکلاتی داشتیم؛ ولی صادرات‌مان را راحت انجام می‌دادیم و بیشتر هم انواع ترشی، مربا، انواع ادویه‌جات و رُب به آمریکا صادر می‌کردیم، ولی اصلا سس صادر نمی‌کردیم.

 امروز خیلی از فعالان و کارآفرینان برای اینکه بخواهند کارشان را شروع کنند به‌دنبال حمایت‌های دولتی هستند، خود شما چقدر در دوره‌های مختلف کارتان به فکر این نوع حمایت‌ها بودید؟

من هیچ وقت دنبال صدقه از دولت نبودم، ولی کارآفرینان احتیاج به همراهی دارند. من کارخانه‌ام را نسیه خریدم. به بانک کشاورزی رفتم و وام گرفتم. اگر شریک خوبی برای بانک باشیم، می‌توانیم از این حمایت‌ها استفاده کنیم و به موفقیت برسیم. اما نه اینکه مثل امروز از بانک پول بگیرند و آن را برنگردانند. اگر بحران پیش بیاید و پول به بانک پرداخت نشود موضوع دیگری است؛ ولی وقتی شخصی عمدا پول بانک را برنمی‌گرداند، متفاوت است. من زمانی که ضرورتی نداشت دنبال هیچ حمایت و گرفتن وام نمی‌رفتم. ما باید بانک را شریک مال خودمان ببینیم و یک رابطه برد - برد را با بانک دنبال کنیم. خودم این موضوع را رعایت کرده‌ام و برای همین تا امروز بیش از ۴۰۰ لوح تقدیر از دولت‌ها و وزرای مختلف دارم، یعنی تقریبا ماهی یک لوح تقدیر دریافت کردم؛ ولی با این حال اگر بخواهم به خودم نمره دهم با ارفاق ۱۶ می‌دهم. نتوانستم ۲۰ بگیرم؛ چون آگاهی کافی و دانش را نداشتم. برای اینکه این نمره را ترقی بدهم باز هم تلاش می‌کنم.

 در سال‌های بعد شما بهروز را واگذار کردید. چطور با وجود موفقیت‌هایی که بهروز به‌دست آورده بود این برند را واگذار کردید؟

در سال ۱۳۹۰ بهروز را واگذار کردم. از سال ۱۳۸۷ چندین بار به من توصیه شد که بهروز را واگذار کنم؛ اما من این کار را انجام ندادم. عوامل نفوذی هم فرستاده شدند و در نهایت ناچار شدم در تاریخ اول فروردین ۱۳۹۰ واگذار کنم؛ چون دیگر به من وام نداند. دلیلش هم مشخص نبود. من در شرایطی قرار گرفتم که دیدم اگر بهروز را واگذار نکنم ممکن است نابود شود و متاسفم که این اتفاق افتاد. امروز که ۷ سال از واگذاری می‌گذرد، خریداران بهروز به تعهدات‌شان عمل نکردند و حتی لوازم شخصی‌ام را که در کارخانه بود، برنگرداندند. رفتار این افراد ناجوانمردانه بود؛ اما با این حال دست از تلاش برنداشتم. این افراد دیدند که کارخانه بهروز معروف و خوشنام است و اسم و رسمی دارد و برای همین سراغ آن آمدند تا از کنار آن به منافع برسند. اینها کبوتر را از من گرفتند ولی نتوانستند پرواز را از من بگیرند و کارخانه‌های دیگری را در مشهد و کیش راه انداختم و اقدام به خرید شرکت بهرنگ کردم که البته برای تعمیرات و برخی کارها تعطیلش کردم؛ ولی من تولیدکننده هستم و کارم متوقف نمی‌شود.

 شما بیش از ۶ دهه سابقه کارآفرینی دارید، هیچ وقت به این فکر کرده‌اید که دیگر بازنشسته شوید و کار نکنید؟

 من ۷۳ سالم است. ۶۵ سال است که کار می‌کنم و در حقیقت عشق‌ورزی می‌کنم. سن یک عدد است. تلاش است که تعیین می‌کند افراد چه جایگاهی دارند. سن نمی‌تواند میزان عمر را تعیین کند این خود من هستم که عمرم را تعیین می‌کنم. کسانی که کارآفرین هستند در طول زندگی نمی‌کنند، بلکه در عرض زندگی می‌کنند. روزهایی که تعطیل می‌شود من عزا می‌گیرم؛ چون عادت به کار کردن دارم. کسی که تلاش‌گراست از بیکاری متنفر است. در حال حاضر عضو هیات رئیسه چندین دانشگاه، همچنین موسسات خیریه و خدمات اجتماعی هستم. همه اینها خیلی وقت می‌برد، ولی واقعا لذت می‌برم.

 چند ساعت در روز کار می‌کنید؟

معمولا ۵ صبح بیدارم. حدود ساعت ۷ بیرون می‌زنم. اگر کنفرانس و سمیناری در تهران و شهرستان باشد صبح به آنجا می‌روم.

 به اعتقاد شما فضای کسب‌و‌‌کار امروز ما چگونه است و چقدر به کارآفرینان انگیزه فعالیت می‌دهد؟

فضای کسب‌و‌‌کار و کارآفرینی در زمان ما قابل مقایسه با امروز نیست. کارهایی که در آن دوران بود خیلی محدود بود. کارهایی مثل سیم پیچی، ریخته‌گری و پیراهن دوزی ولی امروز شرایط خیلی متفاوت است و به راحتی اطلاعات در دسترس است. فردی که در جامعه امروز به‌روز باشد و هدف و پشتکار داشته باشد، شرایطش نسبت به زمان ما بهتر است. زمان ما برخوردهایی که در ادارات مختلف می‌شد، خیلی بد بود، اما امروز این‌گونه نیست. البته آن دوره هم با اینکه توهین و تحقیر زیاد وجود داشت من هدفم را رها نکردم؛ چون پشتکار داشتم و دنبال موفقیت در تولید بودم. البته کسانی کارهایی کردند که مرا متوقف کنند ولی نتوانستند. هرچند توانستند کارخانه را از دستم در بیاورند.

 در جایی گفته‌اید مدیون کسانی هستید که به شما ستم کرده‌اند. چطور چنین چیزی ممکن است؟

اگر شخصیت‌های بد و ستمگر در دنیا وجود نداشتند، چطور می‌توان خوبی‌ها را شناخت. هر بدی که به‌وجود می‌آید، فی‌النفسه برای خوبی دیگران است. وقتی ستم‌ها را در طول تاریخ می‌بینیم، جوانمردی‌ها را درک می‌کنیم. هر بدی در مقابل، انگیزه‌های مثبت را ایجاد می‌کند. به همین جهت بعد از ۶۵ سال کار کردن هر چقدر بدی دیدم، بیشتر مقاومت و تلاش کردم. من در دوران مختلف فعالیتم آزارهای زیادی دیدم و امروز مثل فولاد مقاوم شدم، چون فهمیدم ایستادگی مرا موفق می‌کند.

 همسر شما هم مثل خودتان کارآفرین هستند و شرکت درآسا را داشتند، اما ظاهرا در نهایت اتفاقات خوبی برای این شرکت نیفتاد؟

همسر من جزو اولین بانوان کارآفرین هستند که برای بانوان کار کرده‌اند. تمام همکاران همسرم به غیر از راننده‌اش زن هستند. همسرم گفت زن بودن،‌ مسن بودن و بلد نبودن هیچ کدام مانع از پیشرفت یک زن نیست و توانست واحدی به نام درآسا را راه بیندازد و فقط جنس ایرانی تولید می‌کردند. در بسیاری از خانه‌ها برای زنان سرپرست خانوار چرخ خیاطی دادند تا خانم‌ها در منزل فعالیت کنند. همسرم عاشق این کار است.

 سرنوشت درآسا چه شد؟

همان افرادی که بهروز را خریدند، به تعهداتشان عمل نکردند. واحد صنعتی درآسا در محوطه انبار و مرکز پخش صنایع غذایی بهروز قرار داشت. دستگاه‌های این واحد صنعتی توسط این افراد بدون دستور قاضی از محوطه انبار تخلیه شد.

 با این وجود امروز بعد حدود ۷ سال که از واگذاری بهروز می‌گذارد احساس‌تان به این شرکت چگونه است؟

همان احساس قبلی است،‌ هیچ فرقی نکرده است. من آرزویم است فرزندم در آغوشم باشد.

 

تکنیک‌های تبلیغاتی بهروز

 زمانی که شما بهروز را راه انداختید برندهای دیگری هم در زمینه صنایع غذایی از سال‌های قبل‌تر فعالیت داشتند. چقدر آن زمان فضای رقابتی بین بهروز و دیگر برندها وجود داشت و این رقابت چقدر به بهبود کیفیت کمک می‌کرد؟

در آن زمان دو واحد بیشتر برای سس مایونز نداشتیم. دیاموند که متعلق به آقای مهاجری بود و مهرام که متعلق به آقایان یعقوبی و ظهیری بود و سومین برند هم بهروز بود؛ اما امروز به حدود ۷۰۰ شرکت رسیده است. در آن دوره هم مثل امروز رقابت وجود داشت، اما من به‌دلیل اینکه فرهنگ معلمی و دوست داشتن را بلد بودم وقتی به فروشگاه‌ها می‌رفتم از زندگی‌ام برای شان می‌گفتم و تولیداتم را معرفی می‌کردم. یکبار به فروشگاهی در خیابان منوچهری رفتم و با خودم تعدادی سس برده بودم، به مسوول فروشگاه گفتم که به من گفته‌اند که شما سس می‌خرید. وقتی این را گفتم مدیر فروشگاه خیلی تعجب کرد و گفت محصولات بهروز را نمی‌شناسد. بعدش با آقای بیژن مهاجری مدیر شرکت دیاموند تلفنی صحبت کرد و آقای مهاجری هم توصیه کرد که حتما سس‌های مرا بخرد. بعد از آن وظیفه خودم می‌دانستم که به آقای مهاجری خدمت کنم.

 برای بازاریابی و تبلیغات‌تان از چه تکنیک‌هایی استفاده می‌کردید؟ قبل از شما برندهای دیگر از روش‌های به خصوصی برای تبلیغات استفاده کرده بودند و شما در آن شرایط برای جا انداختن برندتان، باید ایده‌های جدیدی به‌کار می‌گرفتید. این کار برایتان چقدر چالش برانگیز بود؟

تکنیک‌ها و روش‌هایی را برای جا انداختن محصولاتمان استفاده می‌کردیم. تعدادی از همکارانمان به مغازه‌های سطح شهر می‌رفتند و تقاضای محصولات بهروز را می‌کردند تا بهروز شناخته شود. در واقع خودمان محصولات بهروز را می‌خریدیم. بعد از مدتی همین افراد به‌عنوان ویزیتور بهروز به مغازه‌ها می‌رفتند و تبلیغ محصولات را انجام می‌دادند و سفارش می‌گرفتند. از نظر مناسبات اقتصادی شاید کارمان درست نبود؛ ولی به لحاظ تبلیغات کارمان درست بود. با این کارها در آن زمان در محدوده سیدخندان و میرداماد خودمان را شناساندیم. حدود یک ماه این کار را کردیم و البته با ضرر هم مواجه شدیم؛ ولی ایمان داشتیم که هدفمان مقدس است. بعد از یک ماه دیگر خودمان نمی‌خریدیم و مردم می‌خریدند و با محصولات آشنا شده بودند و کیفیت خوب محصولاتمان هم باعث ایجاد اعتماد مردم شده بود. کم‌کم بهروز را به مناطق دیگر تهران معرفی کردیم و بعد هم از تهران به کرج کوچ کردیم و کارخانه بهروز را در کرج راه‌اندازی کردیم. من اولین نفری بودم که در تلویزیون در زمینه مواد غذایی تبلیغ داشتم و این در شرایطی بود که آن زمان فقط بیمه‌ها و بانک‌ها در تلویزیون تبلیغ می‌کردند. در کنار این نوع کار، تبلیغات فرهنگی هم انجام می‌دادم مثل شعار «دوست من سلام» که شعار اصلی بهروز بود. بیشتر دنبال شعار‌هایی برای تبلیغات بودم که احساسات لطیف ایرانی را متوجه خود کند. اولین تبلیغی که در تلویزیون داشتیم ۳۷ ثانیه بود و دفعه بعد زمان تبلیغ‌مان ۷ ثانیه شد؛ اما به‌دلیل جذابیتی که داشت کسی متوجه کم شدن زمان آن نشد. مردم ما تشنه محبت هستند و من به این موضوع توجه داشتم.