میهمان «دریاچه ارواح»

 مسیر دسترسی

صبح زود برای دیدن دریاچه‌ ارواح از تهران به سمت مازندران حرکت کردیم. از کنار آبادی‌ها و خانه‌های زیادی گذشتیم، پیچ و خم جاده را در ترکیب با جنگل‌های کهنسال دیدیم، در سایه‌ خنکی صبحانه خوردیم و به سمت «نوشهر» حرکت کردیم. از نوشهر به سمت نور و بعد هم جاده‌ا‌ی فرعی در منطقه «چلندر» رفتیم و در آخر حوالی ظهر، با عبور از جاده‌ای پر دست‌انداز و پس از گفت‌وگو و هماهنگی با محیط‌بانی منطقه و طی کردن حدود ۱۰ کیلومتر دیگر، ماشینمان را کنار وسایل نقلیه بقیه گردشگران پارک کردیم و بعد از حدود بیست دقیقه پیاده‌روی دریاچه ارواح به ما رخ نشان داد.

  اسرار قرن‌ها زیر آب‌ها

دریاچه ارواح یا بند ممرز، از نظر زمین‌شناسی احتمالا مربوط به دوره «کرتاسه میانی» تا «کواترنری» است و این یعنی آنچه در برابر چشمان ما با وزش نسیم خنک جابه‌جا می‌شد از حداقل دو و نیم میلیون سال پیش در اینجا حضور داشته است. با مسافرانم کنار دریاچه ایستادیم و به درختانی نگاه کردیم که با حالتی عجیب و جالب از میان آب‌های دریاچه سربرآورده بودند و بیشترشان دیگر زنده نبودند. ریشه‌‌ها، برگ‌ها، تنه‌ها و انعکاسشان در آب شکلی ماورایی به دریاچه بخشیده بود و مه رقیقی که روی سطح دریاچه مثل پارچه‌ حریری افتاده بود، فضا را شبیه لوکیشن فیلم‌های اسرارآمیز کرده بود. آب دریاچه بسیار شفاف و زلال بود و همین امر باعث شد دوستان عکاسمان سریع‌تر از گروه حرکت کنند تا بتوانند با این آینه طبیعی عکس‌های خاص و جالب بگیرند. باد، آب را از کنار تن درختان مرده می‌برد و به خاک کنار دریاچه می‌رساند تا آتش اشتیاق‌ بازدیدکنندگان را برای بیشتر ماندن کنار دریاچه شعله‌ور کند. در اطراف دریاچه پر بود از درختان زیبا و کهنسالی به‌نام «ممرز.» ممرز که درخت بومی ایران و ارزشمند است مثل حصاری دور تا دور دریاچه را پوشانده بود و از آن مثل نگینی ارزشمند نگهداری می‌کرد. برگ‌های پهن و شیاردار ممرزها در باد می‌رقصیدند و سایه‌های خنکی را به رایگان بر سر مسافران خسته می‌انداختند.  ما هم مثل بقیه گردشگران، محوطه‌ای را پیدا کردیم و زیراندازهایمان را برای صرف ناهار پهن کردیم. صدای پرندگان و حشرات از لابه‌لای جنگل، مثل یک سمفونی منظم و دوست‌داشتنی به گوش می‌رسید و روح‌مان را صیقل می‌داد. بعد از ناهار برای مسافرانم از گیاهان با ارزش منطقه‌ای که در آن قرار داشتیم گفتم؛ اینکه درختانی که می‌بینیم هر کدام سال‌های سال زنده مانده‌اند و به ما زندگی بخشیده‌اند و اگر مراقب این ریه‌های سبز نباشیم از جنگل تا کویر راهی کوتاه پیش رویمان خواهد بود. برای مسافرانم آنچه درباره جنگل‌های هیرکانی می‌گفتم، بسیار جالب و شنیدنی بود.

  بازگشت از وهم به واقعیت

به دلیل جاده ناهمواری که در مسیر بازگشت پیش رویمان بود، پیش از عصر برای بازگشت به خانه آماده شدیم. بعد از جمع کردن وسایل‌مان برای آخرین بار به سمت دریاچه رفتم. چشم‌هایم از میان آب زلال دریاچه گذشت و خودش را به کف آبگیر کهنسال رساند. رد نگاهم مثل یک ماهی از لابه‌لای درختانی که روح‎شان، بدنشان را ترک کرده بود گذشت و باز به روی آب‌ها بازگشت. آخرین لحظات از پنجره ماشین به دریاچه نگاه و فکر کردم شاید چون آدمی روحش را در اینجا جا می‌گذارد، واقعا نام دریاچه ارواح برایش مناسب است. حدود پنج ساعت بعد به خانه رسیدیم و دوباره سفری تمام و بازگشت به زندگی‌های غرق شده در واقعیت شهرها آغاز شد.