پرده‌خوانی زمان گذشته

هر وقفه‌ای می‌توانست این مرور را در ذهن راوی مختل کند یا ذهنش را به جریان دیگری بیندازد، به‌خصوص که خودش هم ترجیح می‌دهد از یادآوری ماجرا فرار کند، و حتی چندبار به خودش نهیب می‌زند تا ذهنش را به چیزهای دیگر، به‌خاطرات خوب و به نوستالژی‌بازی مشغول کند. هرجور فصل‌بندی و تقسیمات مقاطع داستانی می‌توانست مانع آن جریان ذهنی بشود. با این‌همه روشن بود که داستان به مقاطعی نیاز دارد. این مقاطع را سه رویا/  کابوس می‌سازند؛ یکی در شروع داستان، یکی جایی در وسط داستان که می‌فهمد خوابش برده و باز مثل دفعه اول خودش را بیدار می‌کند و یکی رویا/ کابوس آخر که بیداری ندارد و چه راوی و چه ما نمی‌توانیم مطمئن باشیم رویاست یا در بیداری اتفاق می‌افتد. درعین‌حال یادمان باشد که این راوی قابل‌اعتمادی نیست و برخی جاها شَک دارد که خودش بوده یا دیگری، فلان اتفاق روایت دیگران است یا آنچه خودش دیده، یا شاید اصلا ترجیح می‌دهد این‌طور به‌یاد بیاورد ــ مثل جایی که به‌جان درخت‌های کوچه افتاده بوده و حالا فکر می‌کند آن‌دیگری بوده... بنابراین همزمان‌شدن اتفاقات و آدم‌های مختلف یا پیش‌زمینه و پس‌زمینه‌ای که یکی می‌شوند، محصول چینش ذهن راوی است که بین خواب و بیداری این وقایع را می‌بیند و نقل می‌کند، بدون اینکه بخواهد پس و پیشی زمانی به آنها بدهد. طبعا سازوکارهای زبانی متن هم به این همزمانی کمک می‌کند. آقای رحمانیان اشاره کردند که «زمان مضارع» افعال، زبان روایت این داستان را به فیلمنامه و نمایش‌نامه شبیه کرده است. درست می‌گویند، اما من در پی نوشتن شرح صحنه‌های فیلمنامه یا نمایش‌نامه نبودم. داستان در ذهن راوی مثل یک زمان حال بی‌وقفه رخ می‌دهد، با تکرار ابدی رخدادهای گذشته که در زمان حال هم حاضرند. مضارع‌بودن افعال، نیاز ساختار داستان بود برای این همزمان‌سازی؛ انگار که راوی با هربار یادآوری، اتفاقات و فاجعه را از نو تجربه می‌کند. فعل مضارع ضمنا کمک می‌کرد که مرزهای خواب و بیداری یا گذشته و حال محو شوند و مخاطب هربار بلافاصله نفهمد که کی وارد نقل گذشته یا خواب و رویا شده‌ایم و کی از آن برمی‌گردیم. در این مسیر، مشخصا به تابلوی بروگل فکر نکردم، اما به بدیل ایرانی آن، یعنی به «پرده‌خوانی» فکر کرده بودم. در فرهنگ ایرانی خیلی اوقات مرور گذشته یا خاطره را به پرده‌ای از تصاویر در پیش چشم تشبیه کرده‌اند، و این مضمون در یکی دو کار قبلی خودم، مثل «فراموشی» هم وجود دارد.