عشق بی‌عدالتی‌است

کاموی عاشق هم یادآور کامویی ا‌ست که می‌شناخته‌ایم هم چهره‌ای سراسر تازه از اوست؛ چهره‌ای که شاید هیچ‌وقت از نویسنده «بیگانه» و «طاعون» تصور نمی‌کرده‌ایم. برعکس آیدا و طاهره و چند معشوق دیگر که بیشتر «مخاطب» نامه‌های عاشقان مشهورشان بوده‌اند، ماریا کاسارس پاهم‌پای کامو می‌نویسد و افق‌های تازه‌ای نه «به‌واسطه او» که «به‌دست او» پدید می‌آید. گاه چنان جانانه می‌نویسد که از نویسنده مشهور نیز پیش می‌افتد. در دفاع از جمهوری‌خواهان اسپانیا علیه فرانکو بیانیه می‌نویسد، کامو ترجمه می‌کند. ناز بنیاد می‌کند، کامو بر باد می‌رود. گاه حسادت کامو را شعله‌ور می‌کند و انگار سرمست می‌شود از اینکه در شعله‌گاه گدازه‌های جان او زنانگی‌اش را صیقل می‌زند - کسی که بیش از آنکه معشوقه آلبر کامو یا دختر رئیس‌جمهور اسپانیا باشد، زنی‌ است متکی‌به‌خود و رها از انقیاد. در نامه‌ها لحظات اختفا و آفرینش مردی سل‌گرفته و مضطرب و دل‌نازک را در پس چهره افسانه‌ای آلبر کامو می‌بینم. دقایق ابرآفتابی زنی نازنین را نظاره می‌کنم جسور و خویشتن‌دار که بیش از هر کس دیگری تداعی‌گر «اُرفه» ژان کوکتو است. کامو در یادداشت‌هایش نوشته بود: «عشق بی‌عدالتی‌ست، اما عدالت کافی نیست.» با خواندن این نامه‌ها می‌فهمم که چرا معتقد است که عدالت کافی نیست. شاید بتوان این نامه‌ها را ژنوم تمام نوشته‌های آلبر کامو دانست. لحظات خلق رمان‌ها و نمایشنامه‌ها و آثار فلسفی کامو در این نامه‌ها به بهترین نحو ثبت شده؛ چراکه برای «بهترین موجود زندگی‌اش» نوشته است. ماریا جایی در نامه‌هایش به یک «رمان مکاتبه‌ای» اشاره می‌کند، بی‌آن‌که بداند که نیم قرن بعد نامه‌های او و معشوقش را - با بوی آویشنی وحشی که برایش نامه‌پیچ کرده بود - مانند رمانی مکاتبه‌ای می‌خوانند و تاریخ دردمند آرزومندی‌شان را به نظاره می‌نشینند.