بیماری  و تسلی بخشی

دلا دختری دوازده‌ساله است که ترسی بزرگ را با خودش این‌طرف و آن‌طرف می‌برد. ترس از اینکه نشانه‌های عود اسکیزوفرنی، بار دیگر پای مادرش را به بیمارستان باز کند؛ ترس از اینکه این موضوع او و خواهر کوچکش را از داشتن مادری عادی و زندگی معمولی محروم کند و ترس از اینکه اهالی شهر کوچکشان، مادرش را به چشم زنی دیوانه نگاه کنند. دلا به‌دنبال آن است تا به روشی معجزه‌آسا راهی برای شفای مادرش پیدا کند و سرسختانه در برابر پذیرش حقیقت همیشگی بودن بیماری مادرش مقاومت می‌کند.

رمان نگرانی‌های نوجوانی را برایمان به تصویر می‌کشد که مادرش درگیر اختلال اسکیزوفرنی است و همین موضوع تعادل آن نوع از زندگی را که همگی به‌عنوان کلیشه‌ای از زندگی عادی در ذهن داریم، برهم می‌زند. دلا در دنیایی زندگی می‌کند که در آن از اهالی شهر تا رسانه‌ها، تعریف مشخصی از مادر و وظایف مادرانه به او ارائه می‌دهند، تعاریفی که مادر مبتلا به اسکیزوفرنی دلا قادر نیست با آنها هماهنگ شود. از طرف دیگر دلا از این موضوع رنج می‌برد که اختلال مادرش خانواده آنها را در شهر کوچک‌شان انگشت‌نما کرده است و همین موضوع، خود قضاوت‌‍‌‌های آزاردهنده و اظهار نگرانی‌های نا‌بجا و حاکی از ترحم را به‌دنبال می‌آورد. بالدوین در این رمان علاوه بر نقد چنین رفتارها و نگرش‌هایی از سوی دیگران، سعی دارد دلا و نوجوانان مشابه او را به این آگاهی برساند که نفی وضعیت دشوار و تلاش گاه بیهوده برای تغییر آن، راه چاره نیست. او دلا را به مرحله پذیرش شرایط موجود می‌رساند تا مادرش را همان‌گونه که هست بپذیرد و دوست داشته باشد. دلا درمی‌یابد چطور از انزوا بیرون بیاید و نگرانی‌هایش را با دیگرانی که خالصانه دوستش دارند در میان بگذارد و همراه سفر دلا از مرحله انکار به پذیرش و همذات‌پنداری ما با شخصیت اوست که ما هم متوجه می‌شویم کدام دست از رفتارها با اعضای خانواده‌هایی با معضلات مشابه نادرست و کدام‌ها تسلی‌بخش و حمایت‌گرایانه‌اند.