کودکی و کسب‌وکار دریابندری

«پدرم اهل چاه کوتاه است. چاه کوتاه دهی است نزدیک بوشهر. فاصله‌ای با بوشهر ندارد. نزدیک است. البته آن‌طور که در خانواده می‌گفتند گویا پدرم در حدود ۱۰ سالگی از آنجا می‌آید به بوشهر و تا حدود ۲۰ سالگی هم در بوشهر بوده. بعد، در بوشهر یک داستان جالبی پیش می‌آید. یک کشتی فرنگی بزرگ، می‌آید به بوشهر و آنجا به اصطلاح بوشهری‌ها «لاهام» می‌شود. یعنی به گل می‌نشیند و در نمی‌آید. پدر من که گویا آن موقع بیست‌ و یکی دو ساله بوده و جزو کارگرهایی بوده که می‌رفتند و از کشتی‌ها بار می‌گرفتند و می‌آوردند- چون کشتی دور از بندر می‌ایستاد- می‌رود به کاپیتان کشتی می‌گوید که من حاضرم این کشتی را از توی گل در بیاورم. کاپیتان که گویا انگلیسی بوده می‌گوید خیلی خب، اگر می‌توانی در بیاور، به هر حال اختیار کشتی را می‌گذاریم دست خودت. چون خودشان خیلی کوشش کرده بودند و درنیاورده بودند.

پدرم می‌رود و فرمان می‌دهد و به هر حال کشتی از گل در می‌آید. بعد ناخدای کشتی می‌گوید که خیلی خب، من می‌توانم به شما یک مزدی بابت این کار بدهم؛ ولی پیشنهاد دیگری دارم و آن این است که شما را ببرم به بصره. آن موقع بصره در واقع بندر مهم جنوب بود. آن موقع هنوز آبادان تشکیل نشده بود. ناخدای کشتی به پدرم می‌گوید شما را می‌برم به بصره و معرفی می‌کنم به کشتیرانی و خلاصه آنجا یک کاری برایت جور می‌کنم. پدرم قبول می‌کند و با کشتی می‌آید به بصره. حالا من جزئیاتش را کاملا نمی‌دانم، ولی چند سالی در بصره بودند. توی بصره یک کشتی‌هایی بود. حالا هم باید باشد قاعدتا که تاگ‌بوت بهشان می‌گفتند و اینها متصدی حرکت کشتی‌های بزرگ بودند. یعنی کشتی‌های بزرگ نفتی که می‌آمدند و پهلو می‌گرفتند، بعدا اگر می‌خواستند بروند خودشان نمی‌توانستند برگردند. یک کشتی‌های دیگری بود که اینها را هل می‌داد وسط رودخانه، به این کشتی‌ها می‌گویند تاگ بوت. کشتی‌هایی هستند تقریبا به اندازه یک اتاق پنج در سه متر که موتور خیلی قوی دارند و کشتی‌های بزرگ را هل می‌دهند. پدرم مدتی روی این کشتی‌ها کار می‌کند. بعد بالاخره پایلوت می‌شود، به زبان انگلیسی، یعنی راهنما. راهنمای کشتی‌هایی که از خارج می‌آمدند. شما می‌دانید کشتی خارجی که می‌آید وقتی به مصب رودخانه می‌رسد باید اهل محل این کشتی را راهنمایی کنند؛ چون ناخدا دیگر آشنا نیست. پدر من می‌شود پایلوت این کشتی‌های خارجی. البته چندین نفر دیگر هم بودند که همه‌شان ایرانی بودند.

پدر من می‌رود جزو این پایلوت‌ها و چندین سال در بصره کار می‌کند. بعد آبادان که تشکیل می‌شود این پایلوت‌ها قصد می‌کنند بروند به آبادان. آن موقع انگلیسی‌ها به آنها پیشنهاد می‌کنند که اگر تابعیت عراق را قبول کنند، می‌توانند بمانند و توی بصره کار کنند. ظاهرا آنها قبول نمی‌کنند و می‌گویند که ما ایرانی هستیم و باید برویم به آبادان؛ می‌آیند به آبادان، ولی می‌دانید که آن موقع عراق رودخانه اروند را تماما تصرف کرده بود و پایلوت‌ها هر بار که می‌خواستند بروند و آن کشتی‌ها را بیاورند باید ویزا می‌گرفتند. این برایشان یک مکافات بزرگی بود؛ ولی خب اینها آن را قبول کرده بودند.

به این ترتیب پدرم ساکن آبادان شد و من در آبادان متولد شدم. مادرم و پدرم قوم و خویش بودند. منتها نه قوم و خویش خیلی نزدیک. خانواده مادرم مال جای دیگری بودند در بوشهر به نام لاور.

بوشهر درست برعکس آبادان که رونق می‌گرفت، دیگر تعطیل شده بود. یعنی بعد از اینکه رضاشاه راه‌آهن را درست کرد انتهایش در خلیج‌فارس به بندر شاپور آمد،(بندر امام‌خمینی الان) کشتی‌هایی که از خارج می‌آمدند، می‌رفتند به این بندر و بارشان را آنجا خالی می‌کردند و بعد سوار قطار می‌کردند، می‌رفت به تهران. در نتیجه بوشهر در واقع از کاسبی افتاد و کشتی خیلی کم شد. آن موقع زمان تشکیل آبادان هم بود و عده زیادی از کارمندان شرکت‌ها که در بوشهر کار می‌کردند، مثلا منشی و ماشین‌نویس و... بودند، در شرکت نفت استخدام شدند. در واقع وقتی نگاه می‌کنیم به سابقه آبادان، قسمت مهمی از کارمندان شرکت نفت جزو آن کارمندان بوشهری بودند که به آبادان آمدند.

یعنی وقتی که آبادان تشکیل می‌شود، کارمندان تجارتخانه‌ها به آبادان می‌آیند. زمانی که بچه بودم تابستان‌ها که مدرسه تعطیل می‌شد من را می‌فرستادند منزل یک دوستی به اسم آقای فروزانی در بوشهر که در محله‌ای به نام «سنگی» یک خانه ویلایی بزرگ داشت. می‌دانید که کازرونی‌ها در بوشهر یک خانواده بزرگی بودند که از کازرون آمده بودند و بوشهری شده بودند. یکی از پسرهای این کازرونی‌ها آدم خیلی مهمی بود. تاجر بود و عمارت خیلی بزرگی به نام عمارت کازرونی‌ها داشت. یکی از این پسرها در شرکت نفت کار می‌کرد. او در انگلیس درس خوانده بود و جزو روسای شرکت نفت بود. بعد به آبادان آمده بود. آقای کازرونی به بوشهر آمده و عده‌ای کارگر استخدام کرده بود و با یکسری کشتی انگلیسی به نام اسلومیل به آبادان آورده بود. اینها کشتی‌های انگلیسی بود که از هند می‌آمدند. آن سفر من هم با آنها بودم. خیلی سفر جالبی بود، برای اینکه کشتی پر از کارگر بود و من هم با برادر کوچک آقای فروزانی به نام محمد آمدیم آبادان.»