دشمنی با ایران به نفع آمریکا نیست

اینکه چگونه آمریکا به سمت عربستان به جای ایران متمایل شده است، خود یک داستان با محاسبات غلط و احمقانه دارد. به‌طور کلی، این نسخه ما از لورنس عربستان با شخصیت کاریزماتیک است. عربستان سعودی به‌عنوان یک دوست واجد شرایط آمریکایی‌ها است و به همان نسبت اسرائیل هم همین گونه است. هر دو دارای فهرستی از چالش‌های امنیتی هستند که آمریکا می‌تواند به آسانی آنها را به نفع خود مدیریت کند. طی چندین دهه، در هر یک از این چالش ها، عربستانی‌ها و اسرائیلی‌ها به شدت تلاش کرده‌اند تا ارتباط نزدیکی با واشنگتن داشته باشند. البته تفاوت‌هایی هم وجود دارد. ما بدون انتظار بازپرداخت، به اسرائیل سلاح داده‌ایم. در مقابل ما به عربستان سعودی سلاح‌هایمان را فروخته‌ایم و پول نقد دریافت کرده‌ایم. تعهد ما برای حمایت از اسرائیل یک بعد تاریخی دارد. تعهد ما نسبت به دفاع از عربستان سعودی، تا حدودی کمتر از حد عالی است و غیرممکن است که از سوالات مربوط به نفت و بازاریابی سخت‌افزار‌های نظامی جدا شود.

مطمئنا توجیه بیشتری برای روابط آمریکا و اسرائیل وجود دارد: این دو یک چشم‌انداز مشترک و مجموعه‌ای از ارزش‌های مشترک دارند. بر اساس این دیدگاه، آمریکایی‌ها و اسرائیلی‌ها بخشی از یک نهاد بزرگ‌تر به نام «غرب» هستند. بنابراین دوستی آمریکا و اسرائیل قطعی است. چنین ادعایی درباره رابطه ایالات متحده و عربستان سعودی وجود ندارد. ما و آنها یکسان نیستیم. عربستان سعودی بخشی از غرب نیست؛ حتی با تعریف وسیع‌تر از آن اصطلاح. در واقع، دولت عربستان سعودی طی دهه‌ها شاهد یک نزاع حاد با ارزش‌هایی است که ایالات متحده و دیگر کشورهای غربی می‌گویند که آنها را نمایندگی می‌کنند. عربستان سعودی در رتبه‌بندی جهانی رژیم‌های غیر دموکراتیک تقریبا نزدیک به آخرین رتبه‌ها قرار دارد. بدتر اینکه، ثروت تولید شده از فروش نفت عربستان سعودی به دست تروریست‌های ضد غربی می‌رسد. اینکه پول عربستان، اسلامگرایی رادیکال خشونت‌آمیز را تضمین می‌کند، به‌طور گسترده‌ای پذیرفته شده است. و البته اینکه ۱۵ نفر از هواپیماربایان در حادثه ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ از شهروندان عربستان بوده‌اند، حقایق شناخته شده‌ای برای همه بدون نیاز به هیچ توضیحی طبقه‌بندی شده است.

بنابراین اصلا عجیب به نظر نمی‌رسد که «دونالد ترامپ» رئیس‌جمهور آمریکا در ابتدای ریاست جمهوری خود در کنار عربستان علیه ایران موضع‌گیری کرده باشد. در نظر این دو کشور، سهم آنها در این بازی بزرگ قابل توجه است. استدلال آمریکا برای جهت‌گیری در این مناقشه ضعیف است. اگر هم استدلالی باشد، انجام این کار به احتمال زیاد رشته‌های طولانی‌ای از سوء‌تفاهمات را نشان می‌دهد سیاست ایالات‌متحده در این بخش از جهان از زمان پایان جنگ سرد مشخص شده است.از زمانی که صدام حسین به طرز احمقانه‌ای در سال ۱۹۹۰ به کویت حمله کرد، ایالات متحده تلاش کرده است که خود را به مهره‌ای مداخله‌گر در همه امور خلیج فارس تبدیل کند. تحت پوشش جنگ علیه تروریسم یا پیشبرد عوامل موثر بر آزادی، ما سهم بزرگی در جهان اسلام داشته‌ایم؛ ده‌ها پایگاه ایجاد کرده و صدها نیرو به این منطقه اعزام کرده و نیروهای نیابتی را نیز در این مکان‌ها گماشته‌ایم. نتایج، اکنون پس از بیش از ۲۵ سال، یکنواخت هستند. ما با انجام این کار، باعث ایجاد هرج و مرج و آشوب شده و ویروس تروریسم خشونت‌آمیز را که به نظر می‌رسید تلاش می‌کنیم آن را مهار کنیم، بیشتر گسترش داده‌ایم. ما هزاران افغان، عراقی و دیگر شهروندان از ملیت‌های مختلف را کشته‌ایم و بسیاری از نیروهای خود را از دست داده‌ایم و در مقابل هیچ چیزی به‌دست نیاورده‌ایم. هزینه‌ای که در این جنگ‌ها صرف شد، برای بازسازی تمامی پل‌های قاره آمریکا کافی بود.

ترامپ در یک سالی که در کاخ سفید بوده است، به بروز مسائلی بدتر از جنگ‌هایی که به ارث برده منجر شده و مدیریت واقعی آن جنگ‌ها را به افسران ارشد ارتش سپرده و آنها هم ظاهرا از استمرار این جنگ‌ها ناراضی نیستند. این معامله عجیب مدنی-نظامی، به نفع عربستان سعودی بوده است. رهبران سعودی با ترکیبی از زرق و برق و مجیزگویی، همراه با دادن وعده به خرید سلاح‌های بیشتر، وقت را در فریب دادن رئیس‌جمهوری نادان آمریکا تلف نکردند. همان گونه که «دیوید میلر» و «ریچارد سوکولسکی» در مجله فارن پالیسی نوشته‌اند، «سلمان بن عبدالعزیز آل سعود، در سن ۸۱ سالگی حضور کمرنگی دارد و پسر او و ولیعهد «محمد بن سلمان» در ۳۲ سالگی و با اعتماد به نفس کامل زمام امور را در دست گرفته و تلاش می‌کند به دولت ترامپ القا کند که اوست که کلید جنگ، صلح و تحول منطقه را در اختیار دارد.» بن‌سلمان فردی جوان و عجول است. تحت پوشش مبارزه با فساد و آزاد‌سازی جامعه سعودی، او موضع خود را به‌عنوان پادشاه محکم می‌کند. او با ادعای مخالفت با تلاش ایران برای کسب هژمونی منطقه، به نظر می‌رسد قصد دارد عربستان سعودی را به هژمون منطقه‌ای تبدیل کند؛ در حالی که از آمریکا هم در این راه کمک می‌گیرد. در یمن، قطر، لبنان و جاهای دیگر، نتایج اولیه این کار نشان داده شده است: اعمال زور دیپلماتیک و نظامی عربستان در این کشورها هیچ موفقیتی نداشته است. بر اساس شواهد موجود، بن‌سلمان نمی‌تواند همچون «بیسمارک» باشد؛ بلکه او می‌تواند معادل عربی «قیصر ویلهلم دوم» باشد که دستاورد اصلی آن نابود کردن تختی است که به ارث برده است. با این حال، ترامپ و ژنرال‌های ایران‌ستیز او اجازه داده‌اند آمریکا به یک فریب خورده برای عربستان سعودی تبدیل شود که به‌صورت تاکتیکی در حال قربانی شدن ازسوی جاه‌طلبی‌های بن‌سلمان است.

این دیدگاه خطرناک است که اجازه می‌دهد ایالات متحده در یک جنگ غیرضروری دیگر، این بار با ایران درگیر شود. در عین حال، درک منافع واقعی ایالات متحده در خلیج فارس از دست می‌رود. هدف از سیاست ایالات متحده در منطقه باید کاهش بروز خشونت و ناآرامی باشد اما اخیرا ایالات متحده خود را درگیر آن کرده است. در مورد رقابت ژئوپلیتیک بین عربستان سعودی و ایران، همان‌گونه که وزیرخارجه آمریکا زمانی گفت، ما سودی از این جنگ نداریم. باید گفت که عربستان سعودی نه دوست آمریکاست و نه ایران. دشمنی بین کشور ما و جمهوری اسلامی واقعی و عمیق است. هیچ همدلی و اعتمادی بین ما وجود ندارد. هیچ کس توضیحی برای این نزاع متقابل ندارد. برای دولت ترامپ پیوستن به جبهه ضد ایران، ممکن است ولیعهد عربستان و همچنین مجتمع صنعتی - نظامی آمریکا را خرسند کند اما منافع بلند مدتی برای ایالات متحده نخواهد داشت. چالش دیپلماتیکی که آمریکا اکنون با آن مواجه است این است که ایران را مجبور به تعدیل رفتار خود کند و این کار نیاز به آرامش و صبر دارد. ما باید درک کنیم که هیچ دوستی در خاورمیانه بزرگ نداریم. هیچ دوستی، تنها منافعی داریم که نیاز به بازیابی دارد.