تفکر چین در مورد «کنترل جنگ» چنین است: اهداف مهم ثبات و توسعه ملی که در جنگ و صلح کاربرد دارد و دیکته کردن اینکه چین می‌تواند در صورت وقوع جنگ آن را کنترل یا محدود سازد. ابتکار نظامی برای فرمول‌بندی، شکل‌بندی، مقیاس، دامنه و مسیر جنگ باید مورد استفاده قرار گیرد و دشمن وادار به پایان جنگ براساس شرایط چین شود. 

اگرچه تاکید چین بر «کنترل جنگ» جدید نیست اما ممکن است اعتماد زیادی به امکان‌پذیر شدن آن داشته باشند آن هم به‌خاطر بهبود سیستم‌های ضد دسترسی و منع منطقه‌ای چین و شواهدی دال بر اینکه ایالات‌متحده شکست‌ناپذیر نیست و ضمانتی نیست که کنترل نبرد را حفظ کند: «مهم نیست که یک کشور چقدر قوی باشد، قدرت نظامی‌اش چقدر باشد، اما غیرممکن است [برای آن کشور] که کنترل کل وضعیت را به‌دست بگیرد. جنگ آغاز شده آمریکا در افغانستان و عراق نمونه‌ای است که نشان می‌دهد کنترل از دست در رفته و آمریکا به دام افتاده است.» افزایش اعتقاد به توانایی چین برای مدیریت بحران‌ها و جنگ به شکل فعالانه- به جای واکنش یا شروع جنگ همه یا هیچ (all-or-nothing opening salvo)- می‌تواند رفتار چینی‌ها در صلح یا بحران‌ها را جسورانه‌تر کند. این همچنین می‌تواند بر مسیری که جنگ چین و آمریکا می‌تواند در آن قرار بگیرد، تاثیر بگذارد. اگرچه «کنترل جنگ» با مفهوم حملات اولیه بر نیروهای ضربت آمریکا مطابق است اما این مفهوم به «نبرد در کلیت خود» می‌اندیشد از جمله چین پساجنگ، آسیا و جهان. این نشان می‌دهد که در صورت وقوع جنگ، چینی‌ها به فکر ضرورت متوازن کردن اهداف جنگ در برابر هزینه‌ها برمی‌آیند. به‌طور خاص‌تر، این فرض که کنترل مقیاس، دامنه و مدت زمان درگیری‌ها می‌تواند مهم باشد نشانگر آگاهی چینی‌ها از احتمالاتی غیر از مبادله «پاد نیروی متعارف شدید» است. یکی از این احتمالات این است که رهبران غیرنظامی چین می‌کوشند تا دشمنی‌ها را محدود نگاه دارند به این امید که خستگی آمریکا از جنگ بتواند به مصالحه‌ای به نفع چین ختم شود. در هر صورت، تلاش‌های رئیس‌جمهور «شی جین پینگ» برای تقویت کنترل سیاسی بر ارتش آزادیبخش خلق بیان‌کننده پیش‌شرط‌های اساسی کنترل جنگ است.

تفکر آمریکا در مورد جنگ هم درحال تغییر است. برای برهه‌ای، ایالات‌متحده مطمئن بود که قدرت برتر و پرهزینه‌اش در وارد آوردن ضربه به چین می‌تواند قوای این کشور را یکسره نابود کند. البته، حتی با متلاشی شدن نیروهای دریایی و هوایی چین، ایالات‌متحده می‌داند که اگر وارد جنگ زمینی با چین در خاک این کشور شود هزینه گزافی پرداخت خواهد کرد و دچار کشمکش سختی خواهد شد (ایده‌ای که رابرت گیتس، وزیر دفاع وقت آمریکا، مطرح کرد گواه است بر درمان روانی رهبران آمریکا). با بهبود و ارتقای سیستم‌های ضددسترسی و منع منطقه‌ای چین، ایالات‌متحده حمله به آنها را پیش از شکست قوای خود در نظر گرفته است. اگرچه منطق عملیاتی در این مساله هست اما این واقعیت که سیستم‌های ضددسترسی و منع منطقه‌ای چین اساسا بومی هستند خطر وخامت و خطر تشدید بی‌ثباتی و بحران را افزایش می‌دهد تا جایی که چین را مجبور به حمله پیشدستانه خواهد کرد. افزون بر بازتاب دکترین چین و آمریکا، شدت و مدت زمان جنگ به مفاهیم فرمانده و کنترل (C۲) و اقدامات دو طرف منوط است. فرمانده و کنترل آمریکا به‌شدت بر انعطاف‌پذیری، ابتکار عمل، پاسخگویی به شرایط، همکاری افقی (مشترک) و هماهنگی قدرت تاکید دارد هرچند تحت هدایت‌های سیاسی. با وجود روند کلی به سوی فرمانده و کنترل نظامی به‌شدت غیرمتمرکز، می‌توان انتظار داشت که رهبران سیاسی آمریکا علاقه شدیدی به بهترین جزئیات دشمنی‌های چین و آمریکا نشان دهند، خواه کنترل عملیات را در دست داشته باشند یا خیر.

در مقابل، فرمانده و کنترل چین به‌طور سنتی بر سلسله مراتب، احترام به رهبران، اتکا به جهت ده مرکزی، سازماندهی سنگین‌تر و مسائل دیگر تاکید دارد. با وجود آگاهی چین نسبت به ضرورت «شل‌تر کردن» فرمانده و کنترل به‌خاطر چابکی بیشتر در مواجهه با عدم اطمینان از جنگ، کنترل جنگ بر ضرورت جهت‌دهی بالا به پایین تاکید می‌کند. به موازات کنترل مرکزی سفت و سخت‌تر در هر دو طرف، برنامه‌ها و قابلیت‌های نظامی به سوی تبادل سریع و تند و تیز «پاد نیروها» سوق می‌یابد. هر دو طرف مخالف جنگ طولانی هستند: چینی‌ها به این خاطر که اگر آمریکا «قدرت ضربت» (strike-power) بیشتری را تحمل کند، چشم‌انداز چینی‌ها دچار افول می‌شود؛ آمریکایی‌ها به‌خاطر نق نق و البته احترام روزافزون‌شان به قابلیت‌های ضددسترسی و منع منطقه‌ای چین و هر دو به‌خاطر تلفات نظامی و هزینه‌های اقتصادی بالقوه جنگ طولانی. با این حال، تاریخ نشان می‌دهد که طراحان و برنامه‌ریزان جنگ مایل به ادعا هستند و رهبران مایل به پذیرش که: جنگ در واقع، زودتر از آنچه انتظار می‌رود پایان می‌یابد.

هر چه سطح میدان جنگ بالاتر باشد، جنگ چین و آمریکا هم طولانی‌تر خواهد شد.  با وجود فشارهای نظامی برای یک نبرد پرشدت (high-intensity conflict) اما تردیدهای سیاست‌گذاران در مورد عواقب و ترس در مورد هزینه‌ها می‌تواند آنها را وادارد که برای محدود کردن خصومت‌ها بکوشند. درحالی‌که کنترل سیاسی عملیات‌های نظامی در چین (یعنی فرمانده و کنترل) نسبت به سبک توزیعی‌تر آمریکایی، سلسله مراتبی‌تر است، رهبران هر دو کشور می‌توانند در برابر جذبه‌های «استفاده یا از دست دادن» نیروهای قوی اما آسیب‌پذیر مقاومت کنند. اگرچه خصومت‌های محدود می‌تواند به راحتی از سوی رهبرانی که عزمِ به حداقل رساندن و جلوگیری از وخامت را دارند پایان یابد، همچنین محتمل است که چنین خصومت‌هایی در صورتی که تلفات قابل تحمل و امتیازات دشوار باشد، می‌تواند ادامه یابد. هر چه انگیزه و عواقب جنگ برای طرف‌های متخاصم کم‌اهمیت‌تر باشد، رهبران بیشتر میل و توان می‌یابند که از تبادل پادنیروی شدید اجتناب ورزند. اما جنگ می‌تواند سیاست را دچار آشوب، روان‌ها را دچار آشفتگی، مسیرها را دچار تغییر کرده و موجب محاسبات جدیدی شود. درست همان‌طور که مسیر برنامه‌ریزی برای جنگ میان چین و آمریکا دشوار است، پیش‌بینی آن نیز دشوار است.