روند اقبال پوپولیست‌ها موجب نگرانی فعالان سیاسی در سراسر جهان شده است. اما به نظر می‌رسد ژاپن امروز که با مشکلات و کاستی‌های خاص خود دست به گریبان است، از این بلا در امان مانده است. در این کشور اقشار مرفه فروتنانه عمل می‌کنند و ژاپن هنوز هم کشوری ایده‌آل برای طبقه متوسط محسوب می‌شود. پایگاه تحلیلی پروجکت سیندیکیت در مقاله‌ای خاستگاه این پدیده را مورد بررسی قرار داده است.

حتی در زمانه‌ای که پوپولیست‌های دست راستی تمامی قاره‌ها را به صحنه قدرت‌نمایی خود بدل کرده‌اند، ژاپن آرام به نظر می‌رسد. از ژاپن هیچ سیاست‌مدار عوام‌فریبی همچون دونالد ترامپ و مارین لوپن سربر نمی‌آورد تا خشم فروخورده توده‌ها علیه نخبگان فرهنگی و سیاسی را به سود خود مصادره کند. سپهر سیاسی ژاپن تنها زمانی شاهد عرض اندام پوپولیسم بود که تورو هاشیموتو به‌عنوان شهردار اوزساکا، سومین شهر بزرگ ژاپن، انتخاب شد. هاشیموتو نخست به‌عنوان یک ستاره تلویزیونی مطرح شد و در سال‌های اخیر با اعلام حمایت از یکی از رسوایی‌های تاریخی ارتش ژاپن حیثیت سیاسی خود را به‌طور کامل از دست داد. هاشیموتو کوشید جریان حضور بردگان جنسی در ارتش امپراتوری ژاپن در زمان جنگ جهانی دوم را توجیه کند و موجب خشم بسیاری از شهروندان شد. دیدگاه‌های وطن‌پرستانه افراطی او در کنار بیزاری‌اش از مطبوعات آزاد، او را به نمونه‌ای آشنا از پوپولیست‌های راست‌گرا تبدیل کرد. اما هاشیموتو هرگز نتوانست به عرصه سیاست ملی راه یابد. او به ارائه مشاوره آزاد درخصوص محدود ساختن قوانین امنیت ملی به «شینزو آبه» نخست‌وزیر ژاپن اکتفا کرده است. در اینجا می‌کوشیم ماجرای غیبت جناح راست پوپولیست در ژاپن را توضیح دهیم. «شینزو آبه» نماد نخبگان سیاسی در ژاپن است. پدربزرگش در زمان جنگ جهانی عضو کابینه بود و بعدها نخست‌وزیر شد و پدرش نیز وزیر امور خارجه بود. با وجود این، آبه خصومت تاریخی پوپولیست‌های دست راستی نسبت به دانشگاهیان لیبرال، روزنامه‌نگاران و روشنفکران را در دل دارد.

نظام دموکراتیک ژاپن پس از جنگ، در دهه‌های ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ میلادی تحت نفوذ نخبگان و روشنفکرانی بود که آگاهانه در پی زدودن دیدگاه‌های ناسیونالیستی زمان جنگ از ژاپن بودند. آبه و هم‌پیمانانش می‌کوشند این نفوذ را خاتمه دهند. تلاش‌های او برای بازنگری در قانون اساسی صلح‌جویانه ژاپن، بازگرداندن غرور و افتخار به سوابق جنگی و بی‌اعتبار جلوه دادن رسانه‌های نخبه‌گرا نظیر روزنامه چپ میانه «آساهی شیمبون» سبب شد استیو بنن، استراتژیست سابق کاخ سفید، آبه را ستایش کند و او را «ترامپی پیش از ترامپ» بخواند. بنن از برخی جهات حق داشت آبه را چنین بپندارد. در ماه نوامبر سال ۲۰۱۶ شینزو آبه به دونالد ترامپ گفت:«من توانستم آساهی شیمبون را مهار کنم. امیدوارم شما هم در مهار نیویورک تایمز موفق باشید.» رد و بدل شدن چنین سخنانی، حتی به شوخی، بین دو رهبر دموکراتیک پسندیده نیست. پس می‌توان گفت برخی نشانه‌های راست پوپولیست در درون حکومت ژاپن نهفته است و از دل یکی از نخبه‌ترین خاندان‌های سیاسی ژاپن هم سر بر آورده است. اما این تناقض، تنها دلیل غیبت سیاست‌مداران پوپولیست در عرصه سیاسی ژاپن نیست.

آنچه سبب می‌شود سیاست‌پیشگان عوام‌فریب به خشم فروخورده توده‌های مردم از روشنفکران، خارجی‌ها و لیبرال‌ها دامن بزنند، وجود شکاف‌های عمیق تبعیض در زمینه‌های مالی، آموزشی و فرهنگی است. در ژاپن دهه ۱۹۳۰ هم چنین شرایطی وجود داشت. سران ارتش کودتایی علیه بانکداران، تجار و سیاست‌مدارانی که فاسد می‌دانستند، سازماندهی کردند. کودتای شتابزده‌ ارتش شکست خورد. حامیان اصلی این کودتا سربازانی بودند که در مناطق فقیرنشین روستایی پرورش یافته بودند. خانواده برخی از این سربازان برای تامین زندگی ناگزیر بودند دخترانشان را به فاحشه‌خانه‌های شهرهای بزرگ بفروشند. درآن زمان طبقه نخبه ساکنان کلان‌شهرهای غربی‌سازی شده، دشمن سربازان و روستاییان فقیر به شمار می‌آمدند.

در ژاپن امروز هم کاستی‌هایی وجود دارد اما شرایط با آمریکا، هند و بسیاری از کشورهای اروپایی قابل قیاس نیست. نرخ بالای مالیات مانع از آن می‌شود که وراث سرنوشت ثروت‌ها را تعیین کنند. برخلاف آمریکا که در آن برخورداری مادی و مالکیت مایه مباهات افراد است، ثروتمندترین ژاپنی‌ها نیز فروتنانه رفتار می‌کنند. در عوض ژاپن در زمینه استاندارد زندگی طبقه متوسط از آمریکا بسیار پیشرفته‌تر است.

خشم سبب پدید آمدن حس تحقیر و از میان رفتن اعتماد به نفس در اشخاص می‌شود. در جامعه‌ای که ارزش فرد به دارایی‌ها و موفقیت‌های شخصی وابسته است و نماد‌های جامعه را چهره‌های شناخته‌شده و پول تشکیل می‌دهند، آنها که از ثروت و موفقیت‌های فردی بهره چندانی نبرده‌اند احساس تحقیر خواهند کرد و خود را موجودی بی‌ارزش و دانه‌ای در انبار غله اجتماع خواهند دید. در آمریکا برخی از این سرخوردگان برای آنکه به تیتر اخبار راه بیابند و مفری برای مطرح ساختن خود بجویند رئیس‌جمهور یا ستاره موسیقی محبوبی را ترور می‌کنند. پوپولیست‌ها نیز حامیان خود را در میان همین توده خشمگین جست‌‌و‌جو می‌کنند. مردمی که گمان می‌کنند نخبگان به آنها پشت کرده‌اند و با از میان بردن غرور و اعتماد به نفس طبقاتی‌، فرهنگی و نژادی‌شان، به آنها خیانت کرده‌اند.

این روندی است که در ژاپن روی نخواهد داد. شاید بتوان فرهنگ خاص ژاپنی را در این ماجرا تاثیرگذار دانست. در ژاپن به فرهنگ مبتنی‌بر پیشرفت شخصی آمریکایی، به دیده تردید نگریسته می‌شود. همچنین به یاری رسانه‌ها فرهنگ ستاره‌پروری شکل گرفته است، اما ارزش فرد در جامعه کمتر با شهرت، ثروت یا موفقیت‌های فردی تعریف می‌شود. در ژاپن ارزش‌گذاری افراد در گرو کیفیت انجام وظایف محوله و نقشی است که در بدنه سازمان‌ها بر عهده دارند. کارکنان فروشگاه‌های بزرگ به مهارت‌شان در بسته‌بندی اقلام افتخار می‌کنند. حتی نگهبانان میانسال که در بدو ورود مشتریان به بانک‌ها به آنها خوشامد می‌گویند، ارزشمندند. درحالی‌که چنین مشاغلی ممکن است در همه‌جای دنیا زائد تلقی شوند. ساده‌دلانه خواهد بود اگر تصور کنیم انجام این مشاغل بی‌اهمیت موجب رضایت افراد می‌شود. در حقیقت اهمیت این مشاغل کوچک و فروتنانه درآن است که برای فرد جایگاهی در اجتماع تعریف می‌کند و به این ترتیب وجود آنها را مثمر ثمر و ضروری می‌سازد.

از سوی دیگر اقتصاد داخلی ژاپن بسیار بسته است و در میان کشورهای توسعه‌یافته جزو استثنائاتی است که در برابر جهانی شدن مقاومت کرده است. حکومت ژاپن برای مقاومت در برابر موج نئولیبرالیسم که از زمان تاچر/ ریگان در جهان به راه افتاد، دلایل قانع‌کننده‌ای دارد. ژاپنی‌ها از منافع سازمانی، امتیازات بوروکراتیک و سیاست‌مداران عوام‌فریب حذر کردند و استخدام‌های طویل‌المدت را به بهای از دست رفتن بهینگی در اولویت قرار دادند. به این ترتیب اشخاص و جایگاه اجتماعی‌شان را مورد حمایت قرار دادند.

تاچریسم احتمالا اقتصاد انگلستان را کارآتر ساخت، اما دولت با تضعیف اتحادیه‌های کارگری و سایر نهادهای فرهنگی طبقه کارگر، تنها منابع اعتماد به نفس کسانی را که مشاغل ناخوشایند داشتند از میان برداشت. حقیقت آن است که افزایش کارآیی، حس همبستگی اجتماعی را تقویت نخواهد کرد. آنها که خود را تخته‌پاره‌ای در کف امواج می‌بینند، نخبگان را مسوول گرفتاری خود در این مخمصه می‌دانند. آنها کسانی را سرزنش می‌کنند که تحصیلات بهتری داشتند و در برخی موارد باهوش‌تر بودند و در نتیجه توانسته‌اند پله‌های ترقی را در اقتصاد جهانی بپیمایند. نکته طعنه‌آمیز ماجرا آن است که این اقشار ضعیف در آمریکا یک میلیاردر خودشیفته را به ریاست‌جمهوری برگزیدند. دیوانه‌ای که مدام در باب ثروت و موفقیت و نبوغ شخصی‌اش داد سخن می‌دهد. چنین اتفاقی هرگز در ژاپن روی نخواهد داد.