این دیدگاه با کمپین «قلع و قمع» جور درنمی‌آید؛ کمپینی که از عبارات قابل‌پذیرش‌تری برای قرار دادن کاپیتالیسم در بطن «مشکلات» ملی استفاده می‌کند. مهاجرت دیگر علت نیست بلکه فقط اثر یک مساله بزرگ‌تر- قدرت کسب‌وکارهای بزرگ- است که به درآمدهای کم و کارگران انعطاف‌پذیر و مطیع نیاز دارد، در زمانی که اتحادیه‌های کارگری ضعیف هستند. مهاجران به‌عنوان دزدان شغلی و دشمنان فرهنگی در دهه ۸۰ اکنون در سخنرانی‌های اعضای جبهه ملی قربانی تلقی می‌شوند.    

اکنون از خطوط قدیمی در مورد این موضوع اجتناب می‌شود به‌ویژه آن موضوعاتی که بر تفاوت‌های قومی یا فرهنگی برای تبیین مشکل مهاجرت تاکید می‌ورزند. تنها یک‌بار در تمام مصاحبه‌هایمان کلمه «عرب» به‌کار گرفته شد درحالی‌که این اساس نژادپرستی عادی در فرانسه است. این تحول بزرگ روش موثری برای تشخیص جبهه ملی از جنبش‌های دیگری مانند شبکه‌های «هویتی» است که ایدئولوژی‌های «فرهنگ‌محور» را تبلیغ می‌کنند. اجتناب از این ایدئولوژی‌ها موجب استخدام برخی از مهاجران نسل دوم با تاکید بر موضع ضداسرائیلی شده است. تمام این مفاهیم جدید به این معنا نیست که دیگر هیچ نوع نژادپرستی در جبهه ملی دیده نمی‌شود. در سطح محلی، به‌ویژه در میان اعضای حزبی قدیمی‌تر، هنوز بحث‌های زیادی در مورد اعراب، سیاهان، رومی‌ها یا مسلمانان وجود دارد. اما با وجود این بحث‌های داخلی، تمام سخنرانی‌های عمومی تحت کنترل هستند و هر کلمه‌ای که بتواند موجب برانگیختن مناقشه و مشاجره شود به تحریم‌ها و عمدتا اخراج از حزب ختم می‌شود. جبهه ملی - غیر از رهبران تاریخی این سازمان و به‌طور اساسی، ژان مارین لوپن منظور نظر است- دیگر اجازه نمی‌دهد که به‌عنوان یک حزب واقعی نژادپرست دیده شود.

تا جایی که به «ملت» مربوط است، مواضع «جبهه ملی» نشان‌دهنده تداوم و پیوستگی است. ملت فرانسه همچنان ارزش اساسی است که مورد حمایت و پشتیبانی حزب است. اما دشمنان ملت طی دهه‌های اخیر تغییر یافته‌اند. کمونیست‌ها در دهه ۷۰ جانشین حامیان استقلال مستعمرات در دهه ۶۰ شدند. در آن زمان، مهاجران مهم‌ترین تهدید تلقی می‌شدند. اما در پیکربندی مارین لوپن، نیروهای دیگر خطرناک‌تر تلقی می‌شوند: کسب‌وکارهای بزرگ و بندگانشان به‌ویژه اتحادیه اروپا. تمام مصاحبه‌شوندگانمان بر نقش تاریخی اتحادیه اروپا در از دست رفتن نفوذ فرانسه در صحنه بین‌المللی تاکید دارند («بسیاری از مردم احساس می‌کنند که اتحادیه فعلی اروپا به آنها خیانت کرده است»). احساس بر این است که حاکمیت کشور با فرآیند کلی «اروپاسازی» [Europe-building] کاملا نابود شده است. یکی از مصاحبه‌شوندگان بسیار دقیق توضیح می‌دهد: «مشکل بزرگ‌تر در این لحظه این است که ما در یک سیستم جهانی‌شده وابسته به اتحادیه اروپا هستیم و همه چیز به هم مرتبط است: منطق اولترا لیبرالیسم و اتحادیه اروپایی به هم مرتبط است. ما تمام حاکمیت‌مان را از دست می‌دهیم... امروزه اتحادیه اروپا بودجه ما را در کنترل دارد و ما دیگر مرزهای خودمان را در دست نداریم» (مصاحبه ۱).

اتحادیه اروپا از زمانی که در بحث‌های سیاسی - و پس از اینکه فرانسوی‌ها در همه‌پرسی معاهده ماستریخت را نفی کردند - مرکزیت یافت به منزله توهین به اصل و نَفسِ ملت و منبع بسیاری از مشکلات فعلی تلقی شده است. بحران اقتصادی، بیکاری، مهاجرت، لیبرالیسم، ناکارآمدی دولت و ...، همه را می‌توان به منزله نمونه‌ای از نفوذ بد و قدرتمند بروکسل بر اعمال قدرت ملموس و سیاسی فرانسه دانست. هیچ یک از مصاحبه‌شوندگانمان با ما در مورد اقلیت‌هایی (سیاهان، یهودیان، رومی‌ها یا حتی اعراب) که معمولا قربانی نفرت‌پراکنی‌ها [hate speech: گفتاری است که شخص یا گروهی را براساس ویژگی‌هایی نظیر نژاد، جنسیت، دین و مانند آن، مورد حمله قرار می‌دهد] هستند، سخن نگفتند. ما نتوانستیم ببینیم که ابتکارات مارین لوپن یک «اسلام فرانسوی» به‌وجود آورد یا ارتباط با سازمان‌های یهودی فرانسه را افزایش دهد. اما زمینه مخالفت قوی با قانونی در حمایت از ازدواج همجنس‌گرایان فرصت‌هایی برای مشارکت در بسیاری از تظاهرات فراهم آورد. مساله دگرباشی مساله آنچنان آشکار و مهمی برای جبهه ملی نیست. دو نماینده این حزب در تظاهرات شرکت کردند چنان‌که دو رهبر ملی «جبهه ملی جوانان» (FNG) چنین کردند. اما شخص مارین لوپن با این ادعا شرکت نکرد که بحث در مورد ازدواج همجنس‌گرایان مسائل محوری واقعی مانند اقتصاد و مهاجرت را پنهان می‌سازد.  

بسیاری از ناظران معتقدند که او بی‌میل نبود تا حمایت خود از حقوق همجنس‌گرایان را نشان دهد و از برچسب یک راست افراطی مدرن حمایت کند چنان‌که «پیم فورتیون» [ Pim Fortuyn: نژادپرست هلندی و سیاستمدار ضداسلام که در سال ۲۰۰۲ در روتردام ترور شد] در هلند چنین کرد. مخالفان حتی وجود «لابی همجنس‌گرایان» [gay lobby] حول مارین لوپن را محکوم می‌کنند زیرا بسیاری از این همجنس‌گرایان جایگاه‌های رهبری در این سازمان را پر می‌کنند. باورهای مصاحبه‌شوندگانمان درمورد ازدواج همجنس‌گرایان نشان می‌دهد که آنها با آن احساس راحتی نمی‌کنند («این موضوع یک دام است. نباید اهمیتی به آن بدهیم»). همراستا با خطوط حزبی، آنها از «اتحادیه مدنی» [Civil Union] در برابر آنچه حزب ۱۰ سال پیش برای آن می‌جنگید دفاع می‌کنند. با وجود این، آنها همگی پیامدهای منفی‌ای که به‌دنبال طرح ازدواج همجنس‌گرایان دنبال می‌شود به‌ویژه «فرزندخواندگی» [adoption] و «رَحِم اجاره‌ای» [surrogacy] را محکوم می‌کنند. و یک‌بار دیگر، احتجاجات ضدکاپیتالیستی (ساخت بازارهای بومی، تبدیل کودکان به محصولات مصرفی) برای دفاع از مواضع حزب مورد استفاده قرار گرفت: «ما مخالف ازدواج همجنس‌گرایان هستیم اما با اجرای PACS [قانونی کردن اتحادیه مدنی] برای اجازه دادن به آنها جهت داشتن حقوقی که می‌گویند از سیستم فعلی نمی‌گیرند موافقیم. مدافع‌شان نیستم زیرا فکر می‌کنم ازدواج به راستی یک نهاد قدیمی است که به معنای اتحاد زن و مرد است. اما ترافیک مصرف خواهد آمد؛ به نمونه اوکراین بنگرید، جایی که مادران جایگزین [یا همان کسی که رحم خود را اجاره می‌دهند] در معرض قواعد مربوط به زوج‌های مشتری هستند.»