با وجود این سابقه، یک چالش همانا تمایزگذاری میان رفتارهای سازمانی از تعهد جدی‌تر و پایدارتر به نهادها، قواعد و هنجارهای نظم است. آیا چین صرفا برای ایجاد نفوذ و حمایت موضع‌گیری می‌کند بدون اینکه ضرورتا و به درستی خود را به ادراکات هنجاری‌ای که مقوم نظم هستند متعهد سازد؟ یک سر نخ مهم از روند گسترده‌تر اجتماعی‌سازی نظم [socialization into the order] برمی‌خیزد. به‌طور کلی و در بلندمدت، شواهدی وجود دارد که [براساس آن] مشارکت در نظم پساجنگ بر اندیشه و رفتار چین تاثیر داشته است. این مشارکت ضرورتا برداشت چین از اهداف – منافع و اولویت‌هایش- را تغییر نداده است اما ظاهرا تفکر چینی را در مورد راه چاره‌ها [means]- یعنی بهترین راه برای دستیابی به آن منظورها [ends]- مطلع کرده است.

فصل ۵

آینده تعامل متقابل چین با نظم بین‌المللی

این تحلیل با برداشت مبنایی چین از نظم بین‌المللی و رفتار این کشور تاکنون در قبال نظم پساجنگ که بر مبنای منافع چین ساخته شده است، به یک مساله چالش‌برانگیزتر می‌پردازد؛ آینده تعامل متقابل چین با نظم بین‌المللی. این مساله پرسش‌های بسیار بنیادینی را مطرح می‌سازد؛ آیا چین اساسا ناراضی و تجدیدنظرطلب است و بنابراین، کشوری به‌شدت «مهاجم» [aggressive] و «متخاصم» [belligerent] است؟ یا اینکه آیا وضعیت نوظهور چین - وقتی این کشور به نهادهایی پیوسته که منافعش را تامین می‌کنند- همچنان به شکل اساسی حافظ وضع موجود، ریسک‌پذیر و عمدتا قانون‌پذیر است؟ حل‌وفصل این پرسش‌های بزرگ‌تر پاسخ به موضع احتمالی چین در قبال این نظم را تعیین خواهد کرد. این بحث‌ها همچنین موضوعی مرتبط را هم مطرح کرد: تمایز میان شواهد تجربی درخصوص مشارکت جاری چین با نهادهای این نظم و تحلیل هویت/ ایدئولوژی محور مواضع احتمالی آینده‌اش. اولی کاملا روشن است: از دهه ۸۰ به این سو، چین از یک رویکرد عمدتا خصمانه و خودبسنده [autarkic] در قبال نظم بین‌المللی به یک تعامل گسترده با ده‌ها نهاد برجسته منطقه‌ای و بین‌المللی تغییرجهت داده است. چین مدت‌هاست بیان کرده که – در بیانیه‌ها و مواضع غیررسمی که همراه با این اقدامات است- این اقدامات مدافع عناصر خاصی از نظم است. همان‌طور که در فصل ۴ ذکر شد، عناصر این نظم بین‌المللی – درحالی‌که به‌طور مستقل تشکیل‌دهنده کنترل بر قدرت چین بودند- می‌توانند زمینه را برای دنبال کردن منافع این کشور به روش‌های مهم شکل دهند.

از این‌رو، از منظر تجربی، چین اکنون عمیقا درگیر این نظم شده و تمایل دارد تا قواعد نهادهایی را که همچون هر قدرت مهم خودنفع [self-interested] دیگر به آن پیوسته است، دنبال کند. برخی می‌گویند مشارکت در نهادهای این نظم در پایین‌ترین سطح برای اندازه‌گیری مشارکت یک دولت درحال ظهور است. چین به این نهادها آورده شد و در تلاش است تا از طریق قواعد و ساختارهای این نظم برای خود مواهب و مزیت‌هایی دست و پا کند نه‌اینکه آنها را واژگون سازد. اما حتی این واقعیت هم نمی‌تواند ما را در مورد مسیر بالقوه چین مطمئن سازد زیرا دگرگونی در متغیرهایی که هدایت‌کننده چشم‌انداز چین هستند، می‌تواند رویکرد این کشور را تغییر دهد. دو مولفه گسترده پتانسیل تغییر را نشان می‌دهد. اولین مولفه این است که چین با عواقب صعود سریع خود برای تبدیل شدن به یک قدرت بزرگ دست به گریبان است، هرچند این کشور با آینده اقتصادی ناروشنی به‌خاطر کاهش نرخ رشد و تغییرات جمعیت شناختی آینده مواجه باشد. این مساله تغییرات ذاتی مداومی در وضعیت جهانی این کشور ایجاد کرده و پیش‌بینی اینکه این کشور در ارتباط با جایگاه خود در این نظم تا کجا پیش خواهد رفت، دشوار است.

دومین منبع عدم‌قطعیت از نظریه روابط‌بین‌الملل کلاسیک – به‌ویژه مفهوم نظریه قدرت هژمونیک- برمی‌خیزد. این نظریه پیش‌بینی می‌کند که قدرت‌های درحال ظهور به ناگزیر در جست‌وجوی متحول ساختن روابط قدرت‌های موجود از جمله ساختار هر شکلی از نظم مستقر در آن زمان هستند. این نظریه نشان می‌دهد که امیدها برای ادغام مسالمت‌آمیز چین در اشکال پیچیده‌تر نظم ممکن است از میان برود و این بدان معنی است که اقدامات فعلی چین در مورد مشارکت نهادین ممکن است موقتی باشد مگر اینکه آنقدر قوی شده باشد که نهادها را برای همگامی بهتر با اولویت‌هایش از نو نظم و سامان دهد. با این حال، این نظریه به شکل عمومی مورد پذیرش قرار نمی‌گیرد زیرا برخی نظریه‌پردازان استدلال می‌کنند که تغییر در روابط قدرت [power relations] ضرورتا موجب تغییرات اساسی در نظم بین‌المللی نمی‌شود. شواهد گرایش چین به بازنگری تدریجی جلوه‌هایی از نظم می‌تواند به منزله گرایش به تاکید بر مسائلی تلقی شود که این کشور آن را در نظم فعلی «عدالت» می‌پندارد. رهبری چین آشکارا حامی تقویت نقش خود در نظم بین‌المللی (و در بیشتر کشورهای درحال توسعه‌ جهان) به هزینه آمریکا و متحدان و شرکای توسعه یافته‌ صنعتی غربی‌اش است. آنهایی که در پکن حامی توازن قدرت با آمریکا هستند – به‌ویژه در آسیا- درحال تبدیل شدن به اقلیتی متمایز هستند. یک اجماع روزافزون ظاهری در پکن این است که چین باید در جست‌وجوی تضعیف ایالات‌متحده در منطقه با هدف دستیابی به برتری باشد.