بی‌نظمی جدید جهانی

امروز وضعیت بسیار شکننده و نامطلوب است. روابط میان هند و پاکستان اندک است. پاکستان به لحاظ سیاسی دولت ضعیفی دارد، اما به لحاظ هسته‌ای کشوری قوی است. سیاستمداران غیرنظامی منتصب فقط در نام مسوول کشور هستند؛ قدرت واقعی در دست افسران ارتش است که رهبری نیروهای مسلح و ماشین اطلاعاتی را در دست دارند. دولت در پاکستان ضعیف است به این معنا که در اعمال قدرت بر گروه‌های تروریستی ناتوان است درحالی‌که سرویس‌های نظامی و اطلاعاتی که قدرت واقعی را اعمال می‌کنند تمایل چندانی برای عنان زدن به تروریست‌ها ندارند و این به استفاده احتمالی از آنها در برابر هند و افغانستان باز می‌گردد. در حقیقت، این اقدامات تروریستی انجام شده از سوی گروه‌های مستقر در پاکستان علیه هند در سال‌های ۲۰۰۱ و ۲۰۰۸ بود که باعث شد بار دیگر این منطقه در آستانه جنگ قرار بگیرد.

سیاست ایالات‌متحده در این دوره یک اقدام توازن بخشی ظریف بوده است. ایالات‌متحده هر آنچه در توانش بود برای کمک به این دو کشور انجام داد تا به سوی جنگ نروند. این رویکرد ایالات‌متحده منجر به تشویق و ترغیب منظم دو کشور شد تا یک روابط منظم و عادی را بسط دهند و زمانی که احساس شدآتش جنگ می‌خواهد شعله‌ور شود یک کنشگری دیپلماتیک در شرایط اضطراری داشته باشند (من در ‌مه۱۹۹۰ درگیر فعالیتی از این دست بودم زمانی که «باب گیتس»، معاون وقت مشاور امنیت ملی و من از هر دو کشور دیدار کردیم و تلاش موفقیت‌آمیزی برای جلوگیری از شعله‌ور شدن جنگ میان دو کشور انجام دادیم). ایالات‌متحده نیز به‌دنبال برقراری روابطی عمیق‌تر و بزرگتر با هند بود و این با توجه به پتانسیل اقتصادی و استراتژیک هند معنای بزرگی در خود داشت. یک تحول مهم در سال ۲۰۰۵ اتفاق افتاد یعنی زمانی که این دو کشور [آمریکا و هند] ابتدا تعهد خود به همکاری در استفاده مسالمت‌آمیز از انرژی هسته‌ای را اعلام کردند. چند سال بعد، توافقی امضا شد و در این فرآیند آمریکا تحریم‌های خود را برداشت و اختلافات خود با هند بر سر برنامه تسلیحات هسته‌ای این کشور را حل‌وفصل کرد. دیدارهای سطح بالا از جمله دو سفر از سوی پرزیدنت اوباما به هند هم نشان از تعمیق روابط داشت و هم به تعمیق هر چه بیشتر این روابط کمک کرد.

دستیابی به پیشرفت با پاکستان دشوارتر بود. نگرانی آمریکا از پاکستان «کمتر» مربوط به تسلیحات هسته‌ای بود (البته واشنگتن پس از مدت‌ها تعلل با بی‌میلی آن را به‌عنوان واقعیت پذیرفت) و «بیشتر» مربوط بود به مدارا و حمایت این کشور از تروریسم و نقش بی‌ثبات‌کننده‌اش در افغانستان آن هم از طریق پناه دادن و حمایت از طالبان افغانستان. آنچه موجب دشواری همه این امور شده بود همانا دشواری پاسخگو ساختن رهبران منتخب پاکستان در کاری بود که هیچ مسوولیتی در قبال آن نداشتند، زیرا نظامیان همه‌کاره برنامه هسته‌ای و نظامی این کشور بودند. مشکل مهم‌تر در ضعف زیاد دولت پاکستان بود: تحریم و اقداماتی از این دست می‌توانست موجب بی‌ثباتی بیشتر کشوری شود که زرادخانه بزرگ هسته‌ای و هزاران تروریست داشت. تعامل با دشمنان شاید خطرناک باشد، اما نسبتا صریح و بی‌پرده است؛ مجموعه‌ای از ابزارهای آشنا وجود دارد از جمله مذاکره، تحریم و استفاده از نیروی مسلح. مدیریت روابط با شرکا و دوستانی که اختلافاتی با آنها وجود دارد خیلی دشوارتر است، زیرا باید ببینیم از چه ابزاری و چگونه استفاده کنیم. هر کسی به این شک دارد، فقط به رابطه آمریکا با ترکیه، عربستان و اسرائیل بنگرد. مشکل‌تر از همه همانا تعامل با دوستان ضعیفی مانند پاکستان و افغانستان است، زیرا آلترناتیوها به راحتی می‌توانند وضع را بدتر کنند.

کشور دیگری در جنوب آسیا که شایسته یادآوری است افغانستان است. پیش از این گفته شد که ایالات‌متحده پس از سقوط طالبان از قدرت، به روی کار آمدن یک دولت ملی جدید در افغانستان در سال ۲۰۰۲ کمک کرد. اما این موجب به ارمغان آوردن چیزی مانند صلح یا تبدیل این کشور به یک کشور نرمال نشد. جنگ داخلی ادامه یافت و باقی‌مانده‌های طالبان در کشور همسایه پاکستان به دنبال سرپناه و حمایت بودند. دولت جورج بوش (به‌عنوان بخشی از تلاش نظامی بزرگ‌تر سازمان ملل) تعداد نیروها را به حدود ۲۵ هزار نفر رساند، اما هرگز نتوانست به یک سیاست کامل برسد. این نیروها برای انجام یک ماموریت ضدتروریستی کوچک خیلی زیاد بودند، اما آن‌قدر کافی نبودند که این کشور را به سوی صلح رهنمون شوند و آن را آن‌قدر قوی کنند که روی پای خود بایستد. علاقه کمی برای ملت‌سازی در افغانستان وجود داشت؛ جایی که در مقایسه با عراق، چشم‌انداز موفقیت ضعیف بوده و عواقبش (اگر یک‌جورهایی این ملت‌سازی به دست آید) به جای آنکه موجب تغییرات مشابه در دیگر کشورها شود، محدود به خود همین کشور خواهد بود. جالب این است که این مشابه با تفکری بود که بر سیاست آمریکا در قبال افغانستان در سال‌های پس از عقب‌نشینی نیروهای شوروی در سال ۱۹۸۹ تاثیر گذاشت؛ موضعی که به وضعیتی کمک کرد که در آن ابتدا طالبان به قدرت رسید. من این را براساس تجربیات دست اول می‌دانم، چراکه در هر دو وضعیت من در ساخت و اجرای سیاست‌ها درگیر بودم و هیچ کدام را نمی‌توان به‌عنوان الگوی موفق به حساب آورد.

111111111111111111111