بی‌نظمی جدید جهانی

همچنین نهادهای منطقه‌ای هم هستند (به‌طور مشخص اتحادیه اروپا، اتحادیه آفریقا، سازمان دولت‌های آمریکایی و مجموعه دیگری از سازمان‌های اقتصادی و سیاسی با عضویت منطقه‌ای) و نهادهای کارکردی مانند کارتل نفتی اوپک، آژانس بین‌المللی انرژی اتمی که تعهدات مرتبط با NPT را رصد می‌کند و سازمان همکاری‌های شانگهای که شامل گروهی از کشورهاست که دو دهه پیش تاسیس شد و رهبری آن به‌دست چین و روسیه است و هدفش تامین امنیت مشترک و اهداف اقتصادی است. همچنین دولت‌های ایالتی، استانی و دولت‌شهرها هم با میزانی از استقلال سیاسی و تاثیر بر فراتر از مرزهایشان وجود دارند. سپس شرکت‌ها و کمپانی‌های رسانه‌ای، شبه‌نظامیان، سازمان‌های تروریستی، موسسات و جنبش‌های مذهبی، کارتل‌های مواد مخدر و سازمان‌های مردم نهاد از نوع میانه‌رو از بنیاد گیتس گرفته تا پزشکان بدون مرز که همگی دارای اثرگذاری بین‌المللی هستند. باز هم این جهانی از قدرت توزیع شده است و به شکل روزافزونی «قدرت در اشکال مختلف در دست نهادهایی غیر از کشورهای مهم».

اما فقط این نیست که قدرت‌های بزرگ باید با گروه بزرگی از دیگر بازیگران عرصه را به اشتراک بگذارند. این هم هست که اغلب شکاف بزرگی میان «قدرت اندازه پذیر» [measurable power] و «قدرت وابسته» [relevant power] وجود دارد. کشورهای مهم اولی را دارند، اما وقتی پای دومی به میان می‌آید دچار کمبود می‌شوند. دلایل آن می‌تواند متفاوت باشد – آنها نمی‌توانند در جاهای دوردست به‌دلیل فقر ابزارها به‌کار گرفته شوند، سیاست‌هایشان به آنها اجازه نمی‌دهد تا قدرت کافی در یک بازه زمانی کافی اعمال کنند تا به چالش‌های خاص بپردازند، یا قدرتی که آنها دارند به راحتی می‌تواند از سوی نیروهای محلی که در مجموع قدرت کمی دارند، اما قابلیت زیادتری در صحنه و تعهد بیشتری دارند جبران شود- اما نتیجه خیلی مشابه است. این به‌طور خاص زمانی صادق است که پای تلاش‌ها برای تاثیرگذاری بر ساختارهای سیاسی داخلی دیگر جوامع به میان‌ آید. قدرت نظامی می‌تواند به ایجاد این وضعیت کمک کند، اما هیچ اشغال یا تلاشی برای ملت‌سازی‌ای نمی‌تواند موجب انتقال فرهنگ یا تغییر وفاداری‌ها یا رفتارهای جا افتاده شود. داشتن قدرت روی کاغذ به معنای داشتن قدرت واقعی در عمل نیست.

 بخش سوم. فصل ۸

چه باید کرد؟

بخش اول این کتاب تطور و تکامل نظم بین‌المللی را از ظهور نظام دولتی مدرن در نیمه قرن هفدهم تا پایان جنگ سرد دنبال کرد. نظم- چنان که بود- حول دولت‌ها و مهم‌تر از همه قدرت‌های مهم روز می‌گردید. عنصر اصلی این نظم جدید احترام مشترک به حاکمیت یکدیگر بود، چیزی که تکرار و شدت مداخله در آنچه امور داخلی دیگری درک می‌شد و در نتیجه، شانس جنگ را کاهش داد. حمایت از پذیرش این اصل – تعریف مشترک آنچه مشروع است در زمانی که پای سیاست خارجی به میان می‌آید- یک توازن قدرت و یک فرآیند منظم دیپلماتیک بود که به مدیریت آن چیزی کمک کرد که می‌توانست به چالشی برای نظم موجود تبدیل شود. تاریخ این دوره و به‌طور اخص تاریخ قرن بیستم، نشان داد که بر زبان آوردن حفظ نظم سخت‌تر از عمل به آن است. نیمه دوم قرن بیستم دورانی باثبات‌تر بود، لااقل به این معنا که از ستیز قدرت‌های بزرگ اجتناب شد. درحقیقت، جنگ سرد با تمام خطرات، شکست‌ها و درگیری‌های محلی‌ای که داشت میزان قابل‌توجهی از ثبات را به دنیا ارائه داد که بخشی از این ثبات از این حزم و احتیاطی زاده شد که بازتاب این درک بود که جنگ هسته‌ای برای همگان یک فاجعه خواهد بود. مهم نیست که چه کسی اول حمله می‌کند. بخش دیگری از ثبات هم از این دیپلماسی خلاقانه زاده می‌شد که تفاوت‌های کمتر، دو قدرت را کمتر در مسیر تقابل قرار می‌دهد و این مساله، شانس درگیری را کاهش می‌داد.

آنچه کمتر آشکار بود منبع دوم نظم بود که پس از جنگ جهانی دوم تحول یافت و بر جنبه‌های مهمی از تعاملات اقتصادی، سیاسی و استراتژیک جهانی تاثیر گذاشت. این منبع دوم که شامل میزانی از همکاری بین‌المللی در حوزه‌های خاص است پایان بخش قسمت اول این کتاب و آغازگر بخش دوم بود. چنان که روشن شد، عصری که به روشنی و با خوش‌بینی با پایان جنگ سرد شروع شد، مدتی زیادی طول نکشید. امروز، حدود بیست و اندی سال بعد، استدلال در این باره دشوار است که جهان در نظم بوده و در آن مسیر به پیش می‌رود. بر عکس، دلایلی واقعی برای نگرانی در مورد جهان وجود دارد و مسیر آن با وجود منبع اصلی بی‌نظمی طی قرون – یعنی نزاع و درگیری قدرت‌های بزرگ- از صحنه جهانی غایب بوده است.

111111111111111111111