حجم ویدیو: 0.00 | مدت زمان ویدیو: 00:00:00

شاید یک داستان آخرالزمانی - که از سوی استیو ‌هاوکینگ فیزیکدان بازگو و روایت شده است- در مورد دانشمندی مشهور وجود داشته باشد که یک سخنرانی عمومی در مورد کیهان‌شناسی ایراد می‌کرد، اما سخنانش از سوی پیرزنی در اتاق پشتی قطع شد که به او می‌گفت تو چرند می‌گویی و اینکه جهان به راستی به دیسکی مسطح می‌ماند که بر پشت یک لاک‌پشت متوازن شده است. این دانشمند فکر می‌کرد که می‌تواند این پیرزن را با پرسیدن این سوال که خب لاک‌پشت روی چه چیزی ایستاده وادار به سکوت کند. اما آن زن جواب داد: «مرد جوان، تو خیلی زرنگی اما این لاک‌پشت‌ها هستند که زمین بر پشت‌شان است». این مشکل هر نظریه توسعه‌ای است: آن لاک‌پشت خاصی که شما برای نقطه شروع داستان‌تان انتخاب می‌کنید واقعا بر پشت لاک‌پشتی دیگر ایستاده است یا فیل یا ببر یا یک وال هم همین وضعیت را دارند. ظاهرا بیشتر نظریه‌های کلی توسعه با شکست مواجه می‌شوند زیرا ابعاد چندگانه مستقل توسعه را در نظر نمی‌گیرند. در عوض، آنها با جدایی [یا انتزاع] یک عامل علی واحد از یک واقعیت تاریخی بسیار پیچیده‌تر، تقلیل‌گرا هستند. آنها نمی‌توانند به لحاظ تاریخی داستان را به شرایطی بازگردانند که توضیح‌دهنده نقاط شروع و فرضیه‌هایشان باشد. من داستان را خیلی عقب‌تر می‌برم. پیش از اینکه به دولت‌سازی در چین برسیم، باید نه فقط این را دریابیم که از کجا آمده‌ایم بلکه این را هم باید بفهمیم که جوامع بشری چگونه و از کجا ریشه گرفتند. پاسخ شگفت‌آور این است که آنها از ناکجاآباد نیامده‌اند. هم جامعه و هم نزاع‌ها از زمان خلق بشر وجود داشتند، زیرا انسان‌ها طبیعتا حیواناتی اجتماعی و رقابت‌جو هستند. پستاندارانی که گونه‌های بشری از آنها [وجود گرفته و] تکامل یافتند شکلی ضعیف شده از سیاست را به اجرا در می‌آورند. از این رو، برای درک این مساله باید به عقب و به وضع طبیعی و بیولوژی انسانی بازگردیم که به تعبیری چارچوبی برای کل سیاست انسانی تعیین می‌کند. بیولوژی مقدار مشخصی از زمین محکم زیر پای لاک‌پشت قرار می‌دهد اما چنانکه در فصل بعد خواهیم دید این هم نقطه‌ای کاملا ثابت نیست.

 فصل ۲

وضع طبیعی

در سنت فلسفی غرب، بحث از «وضع طبیعی» برای درک عدالت و نظم سیاسی که مقوم دموکراسی لیبرال مدرن است مهم بوده است. فلسفه سیاسی کلاسیک میان طبیعت [nature] و پیمان [convention] یا قانون تمایز می‌گذاشت؛ افلاطون و ارسطو استدلال می‌کردند که «شهر عادل» [just city] باید مطابق با طبیعت [ماهیت] ثابت و پایدار انسان باشد و نه آنچه که زودگذر و درحال تغییر است. توماس ‌هابز، جان لاک و ژان ژاک روسو این تمایز را بسط دادند و رساله‌هایی در مورد مساله «وضع طبیعی» نوشتند و به‌دنبال بنا کردن حقوق سیاسی بر [پایه] آن بودند. توصیف وضع طبیعی یک وسیله و یک استعاره برای بحث در مورد طبیعت [وضع] بشر بود؛ اقدامی که سلسله مراتب فضایل انسانی [human goods] را ایجاد می‌کند که منظور از آن پرورش جامعه سیاسی بود. ارسطو از یک جنبه مهم متفاوت از ‌هابز، لاک و روسو بود. او استدلال می‌کرد که انسان‌ها به لحاظ طبیعی سیاسی هستند و ظرفیت‌های طبیعی‌شان موجب شکوفایی‌شان در جامعه می‌شود. در عوض، این سه فیلسوف آغاز دوران مدرن استدلال می‌کردند که انسان‌ها به لحاظ طبیعی اجتماعی نیستند، بلکه جامعه یک جور مهارت [artifice] است که به مردم اجازه می‌دهد آنچه را که با اتکا به خود نمی‌توانند دست یابند، به‌دست آورند.

«لویاتان»‌ هابز با فهرستی بلندبالا از احساسات طبیعی بشری آغاز می‌شود و برهان می‌آورد که عمیق‌ترین و ماندگارترین احساس، ترس از مرگی خشونت‌بار [violent death] است. او از این مساله حق بنیادین طبیعی را بیرون می‌کشد که همان آزادی‌ [liberty] است که هر انسانی برای حفظ زندگی خود باید داشته باشد. طبیعت انسانی همچنین سه دلیل نزاع و مشاجره را به‌دست می‌دهد: رقابت، عدم اعتماد به نفس(ترس)، شکوه و عظمت. «اولی فرد را آماده حمله برای نفع بیشتر می‌کند؛ دومی فرد را آماده تهاجم برای امنیت خود می‌سازد و سومی هم او را آماده تهاجم برای شهرت می‌سازد». بنابراین وضع طبیعی با «جنگ همه علیه همه» مشخص می‌شود. برای فرار از این وضعیت خطرناک، انسان‌ها می‌پذیرند که از آزادی عمل طبیعی خود بگذرند تا در عوض، دیگران به حق زندگی آنها احترام بگذارند. دولت، یا لویاتان، این تعهدات متقابل را به شکل قرارداد اجتماعی به اجرا در می‌آورد که به‌واسطه آن انسان‌ها از آن حقوقی که به لحاظ طبیعی دارند محافظت می‌کنند، اما به دلیل جنگ همه علیه همه قادر به بهره بردن از وضع طبیعی نیستند. حکومت، یا لویاتان، با تضمین صلح، ضامن حق زندگی است.

22222