ریشه‌های نظم سیاسی: از دوران پیشا انسانی تا انقلاب فرانسه

پرسش حیرت‌آور و معماگونه از نقطه‌نظر تحولات سیاسی روسیه این است که چرا بویارها با اعطای آن قدرت‌های ویژه به ایوان خود را به خطر افکندند. یک پاسخ ظاهرا این است که تصور نمی‌کردند بتوانند به تنهایی قدرت را به‌دست بگیرند و در صورتی که پادشاه اقتدار قدرتمندی اعمال نمی‌کرد از تبعات آن وحشت داشتند. این احتمال طی دوره خروج عجیب و غریب ایوان از مسکو مطرح شده بود. ترس روس‌ها از آشوب و تجزیه در پرتو یک دولت ضعیف امری پوچ نبود. به همین دلیل، این دقیقا چیزی است که رخ داد زمانی که «فیودور»، فرزند ایوان، در سال ۱۵۹۸ بدون برجا گذاشتن هیچ فرزندی تسلیم مرگ شد، سلسله روریک پایان یافت و به اصطلاح «دوره مصائب» آغاز شد. «دولت مسکوی» در محاصره قحطی و یورش خارجی قرار گرفت و زمانی که مجموعه‌ای از «دمیتری‌های دروغین» رقابت برای تاج و تخت را آغاز کردند از هم پاشید. دستگاه دولتی که شاهزاده‌های مسکو خلق کرده بودند نه آنقدر قوی بود که بتواند در برابر نزاع طولانی برای جانشینی تاب آورد و نه بازگشت به شکل غیرمتمرکزی از دولت فئودالی میسر بود آن هم اکنون که قدرت شاهزادگان شکسته شده بود. نتیجه همانا خشونت[های] غیرطبیعی و تسلط خارجی بود که فقط با ظهور سلسله رومانوف‌ها در سال ۱۶۱۳ پایان یافت.

 بدیل‌ها و جایگزین‌های آزاد

ظهور مطلقه‌گرایی روسی با منطق درونی فرهنگ روسیه از پیش مقدر نشده بود. در حقیقت برای نهادهای جمهوری به سبک غربی یا برای مجامع نمایندگی سوابقی در تاریخ روسیه وجود داشت که نگرشی از احتمالات بدیل و جایگزین روسی را به‌دست می‌دهد. شهر نوگورود در منتهی‌الیه شمال غرب هرگز به اشغال مغول‌ها در نیامد و در تمام دوره اولیه آپاناژی همچنان یک جمهوری تجاری قدرتمند و پرتحرک باقی ماند. این جمهوری با تجارت بالتیک کاملا در هم تنیده و ادغام شده بود و به‌عنوان دروازه‌ای برای کالاهای اروپایی که به روسیه وارد می‌شدند عمل می‌کرد. شاهزاده نوگورود فرمانده ارتش بود اما قدرتش به‌واسطه «وش»، یا مجمعی مردمی، که شهردار منتخب را از میان آریستوکراسی شهر برمی‌گزید محدود می‌شد. به تمام شهروندان آزاد یک رای داده می‌شد. «وش» بر مالیات‌ها، قوانین و امور خارجی کنترل داشت و می‌توانست شاهزاده را از کار برکنار سازد. حتی درون این شهر هم محله‌ها در مدیریت امور خودشان استقلال چشمگیری داشتند. نوگورود سرانجام به‌دست ایوان سوم فتح و در سال ۱۴۷۸ به ایالت مسکوی افزوده شد. او به تمام نهادهای منحصر به فرد جمهوری نوگورود پایان داد، بسیاری از رهبرانش را به‌عنوان افراد خائن اعدام و تعداد کثیری از بویارها و خانواده‌های بازرگان را به بخش‌های دیگر قلمرو خود تبعید کرد.

دومین نهاد نمایندگی «زمسکی سوبور» بود؛ شورای نجبا که شباهت‌هایی به قوه مقننه فرانسه یا کورتس در غرب داشت. زمسکی سوبور به شکل نامنظم جلسات و دیدارهایی داشت اما نقش اساسی را در لحظات خاص ایفا می‌کرد مانند زمانی که برخی از ابتکارات ایوان چهارم مانند جنگ او با لیتوانی را تصویب کرد. زمسکی سوبور جانشینی فیودور، فرزند ایوان را به‌عنوان تزار در سال ۱۵۸۴ تصویب کرد و در سال ۱۵۹۸ هم تاج و تخت را به نایب‌السلطنه بوریس گودنوف پیشنهاد کرد. شاید مهم‌ترین اقدام زمسکی سوبور همانا تصویب و تایید میخائیل رومانوف به‌عنوان تزار در سال ۱۶۱۳ بود که موجب پایان دادن به «دوره مصائب» شد. این نهاد همچنان تشکیل جلسه می‌داد تا جنگ و مالیات را در موارد متعدد طی قرن هفدهم تصویب و تایید کند، تا زمانی که پتر کبیر ظهور کرد و آن را به حاشیه راند. در آن زمان نهادهای نمایندگی از تاریخ روسیه رخت بربستند تا زمانی که «دوما» یا قوه مقننه پس از جنگ روسیه- ژاپن در سال ۱۹۰۶ تاسیس شد.

یک منبع بالقوه نهایی مقاومت در برابر اقتدار همانا کلیسای روسیه بود. به‌دلایل ذکر شده در بالا، کلیسای روسیه از سوی منتقدان به‌عنوان ابزار مطیع‌ساز شخص حاکم در مسکو از دوران تزاری تا دوران ریاست‌جمهوری محکوم شده است. اما طی دوره قبل از خلع سرمطران نیکون، یک مسیر بالقوه متفاوتی وجود داشت. کلیسای ارتدوکس روسیه به‌دلیل تملک نزدیک به یک‌چهارم از تمام زمین‌ها در روسیه از استقلال برخوردار بود. این نهاد از یک سنت قدرتمند راهبانه از دوره اصلاحات «سن‌سرجیوس» برخوردار بود که فرامین راهبانه‌اش اغلب از سوی حاکمان سکولار با بی‌اعتمادی نگریسته می‌شد. سرمطران کلان‌شهر مسکو نه از سوی شاهزاده که از سوی سرمطران مستقر در قسطنطنیه انتخاب می‌شد- لااقل تا بحران ناشی از شورای فلورانس در سال ۱۴۴۱- که در نتیجه آن سرمطران این کلان‌شهر از سوی شورای اسقف‌های روسیه منصوب شد. آحاد رهبران کلیسا مواضعی قهرمانانه در برابر جباریت اتخاذ کردند مانند فیلیپ، مطران مسکو، که ایوان چهارم را محکوم اما از چشم او افتاد و تبعید شد و در نهایت به خاطر تلاش‌هایش جان خود را از دست داد. این مثال‌ها نشان می‌دهند که سنت روسی یکی از سنت‌های جباریت مداوم و بی‌امان نبود بلکه سنتی بود که در آن بدیل‌ها و جانشین‌های آزاد هم جوانه زده و هر از گاهی رونقی می‌گرفتند. این وعده «جامعه آزادتر» بود که پس از سقوط کمونیسم از نو ظاهر شد و هنوز ممکن است در آینده هم محقق شود.

22222