تراژدی اجتناب‌ناپذیر: کیسینجر و جهان او

این در عمل، خود نوعی دموکراسی بود. در مورد خود هیتلر، او سخت مشغول جمع آوری کمک‌های مالی، جذب و ترغیب چرب زبانانه صاحبان صنایع و زمیندارانی بود که به هدف او علاقه نشان می‌دادند؛ با این حال، به‌عنوان یک «حزب مردمی واقعی»، نازی‌ها عمدتا به حق عضویت و کمک از سوی هزاران خیّر کوچک و ناشناخته‌ای متکی بودند که آنها را سر پا نگاه می‌داشت. او زمانی که زندان بود اولین بخش از «نبرد من» را تمام کرده بود. اکنون او فرصت داشت بخش دوم را تکمیل کند که در پایان ۱۹۲۶ منتشر شد. با توجه به امور داخلی حزب، او خود را وقف تقویت جایگاهش هم به‌عنوان «رئیس» [head] و هم «رئیس بی‌نفوذ» [figurehead] در دولت جدید و رو به رشد خود سازد. متمرکزسازی حکومت زیر رهبری یک فرد واحد و بی‌چون و چرا ضروری بود زیرا بدون آن، حزب به احتمال زیاد دوباره از هم می‌گسست و به جناح‌های رقیب خودویرانگر تبدیل می‌شد.

فعالیت‌های اساسی و ریشه‌ای این جنبش را از زمین بلند کرد اما هدایت از بالا به آن انسجام داد. در سال ۱۹۲۶، شعار «هایل هیتلر» اجباری شد و در سال ۱۹۲۸ مقام‌های انتصابی جایگزین مقام‌های انتخابی در مناطق محلی مختلف شدند. به رهبران منطقه‌ای آموزش داده شد که «در هر جای آلمان یک پلاکارد واحد ارسال خواهد شد، بروشورهای یکسان توزیع خواهد شد و برچسب‌های یکسان هم چسبانده خواهد شد». دفتر مرکزی حتی مقرر کرد که زمان دقیق نصب پلاکاردها اعلام خواهد شد. اینگونه نبود که اوضاع همواره به آرامی و نرمی پیش رود. همچون هر سازمان بزرگ و رو به رشدی، ارتباطات نادرستی رخ داد و حساب کارها از دست در رفت. حفظ توازن و تعادل ظریف میان اجتماع و اقتدار مرکزی آسان نبود. اما به مرور زمان که نازی‌ها به انعطاف پذیری بوروکراتیک دست یافتند، یک حزب سیاسی نیاز داشتند تا در عملیات جمع آوری آرا موثر باشد. نازی‌ها افتخار می‌کردند که رهبر حزبی هستند اما تا سال ۱۹۳۲، زمانی که دفتر تبلیغات (RPL) تقریبا هر روز محلات را غرق در مطالب سیاسی می‌کرد، بخشنامه‌ای هم منتشر شد که می‌گفت:«برای اداره تبلیغات غیرممکن است که جزوه‌ها و بروشورهای یکنواخت برای کل رایش تهیه کند. از آنجا که ذهنیت آلمانیِ شمالی متفاوت از پروسیِ شرقی یا بادِنِر و... است، پیش نویس‌های تهیه شده از سوی دفتر تبلیغات باید متناسب با ذهنیت مردم محلی اصلاح شود.»

البته چسبی که همه چیز را به هم متصل نگاه می‌داشت همواره هیتلر بود که هیچ‌گاه خجالت نمی‌کشید برای خود ادعای نوعی عصمت سیاسی کند. هیتلر- در مواضعی خنده‌دار برای هر کسی که درگیر جنون ملی نبود بلکه صرفا ابراز یک حقیقت اساسی برای همکیشان خود بود- اظهار کرد که «هر کلمه من، تاریخی است». چنانکه یکی از آنها می‌گفت:«برنامه ما می‌تواند در دو کلمه بیان شود و آن دو کلمه هم این است: «آدولف هیتلر»». به ناگزیر، مخالفانی درون این جنبش وجود داشت. در سال‌های بازسازی، با آنها [منظور آن مخالفان است] بیشتر با «نیروی اراده» برخورد می‌شد تا «زور» (که بعدا شرح آن خواهد آمد). برخی، به ویژه «گریگور استراسر» و برادر روزنامه نگارش «اوتو»، «سوسیالیسم» را در «ناسیونال سوسیالیسم» جدی می‌گرفتند و خواستار این بودند که این جنبش بیشتر در کنار پان ژرمنیسم و یهودستیزی قرار گیرد و بیشتر در کنار شخص آدولف هیتلر بایستد. (یوزف گوبلز که به لحاظ فکری به هیتلر نزدیک بود- پیش از اینکه زیر طلسم او قرار گیرد- یک نازی چپگرای دیگر بود). هیتلر متوجه خطری شد که این چپگرایان نه تنها بر رهبری او بلکه بر انعطاف پذیری‌ای که به‌عنوان سیاستمدار مورد نیاز او بود تا بیشترین حمایت ممکن را به دست آورد، وارد می‌آورند و در نشست تاریخی در بامبورگ در فوریه ۱۹۶۲ با پنج ساعت زخم زبان و کنایه به آنها تاخت که باعث شد هر گونه ارتداد سوسیالیستی درون این جنبش از میان برود.

«اوتو»یی که از نظر ایدئولوژیک متعهد بود هم به این کار اصرار می‌ورزید. او در سال ۱۹۳۰ به هیتلر گفت:«رهبر برای خدمت به «ایده» ساخته شده و همین «ایده» است که ما به آن وفاداری مطلق داریم». هیتلر پاسخ داد:«شما در مورد حماقتی ماندگار و شرم آور سخن می‌گویید. شما می‌خواهید به اعضای حزب حق تصمیم‌گیری در مورد این مساله را بدهید که آیا پیشوا به آن به اصطلاح «ایده» وفادار است یا خیر. این پایین ترین نوع دموکراسی است و نمی‌خواهیم کاری با آن داشته باشیم». اوتو حزب و سپس آلمان را ترک کرد در حالی که گریگور وفادار باقی ماند؛ در سال ۱۹۳۴ پاداش او همانا کشته شدن همراه با ده‌ها نفر دیگر از همکاران سابق هیتلر طی «شب دشنه‌های بلند» بود. [ Night of the Long Knives: «شب دشنه‌های بلند» یا «عملیات مرغ مگس خوار» یا آنچه که در آلمان بیشتر به کار می‌رود، «کودتای روهم» یک پاکسازی سیاسی بود که در آلمان نازی بین روزهای ۳۰ ژوئن تا ۲ ژوئیه ۱۹۳۴ رخ داد که هیتلر علیه SA و فرمانده آن «ارنست روهم» و بسیاری دیگر دست به اقدام زد]. سربازان توفانِ SA منبع دیگری از مشکل برای استراتژی دموکراتیک هیتلر بودند؛ مشکلی که ظاهرا هرگز پایانی نداشت. آنها در پس رهبری کودتای ناکام ۱۹۲۳ قرار داشتند و حتی پس از اینکه هیتلر خود را به سیاست‌های پارلمانی متعهد ساخت، آنها نقش مهمی به‌عنوان بازوی شبه نظامی نازی یافتند که مخالفان را آزار و اذیت کرده و در نبردهای خیابانی سختی علیه مارکسیست‌های احزاب کمونیست و سوسیال دموکرات مشارکت داشتند.