تراژدی اجتناب‌ناپذیر: کیسینجر و جهان او

آرنت نوشت که وقتی توده‌ها کنترل حوادث در فرانسه را به دست گرفتند، انقلاب در یک مسیر فاجعه بار پوپولیستی حرکت کرد. هدف، دیگر تاسیس یک جمهوری نبود بلکه تحقق «اراده مردم» بود چنانکه روبسپیر گفته بود.  هر گونه ملاحظه مربوط به ایجاد ساختارهای دولتی بی‌طرف مانند تفکیک قوایی که بتواند از تعارض ناگزیر منافع در مجموعه سیاست بقا یابد به‌عنوان مانعی برای هدف نهایی کنار زده شد، که همان طور که آرنت سخاوتمندانه بیان کرد «حق فوران و رهاسازی نفرت، حرص و حسادت» بود.  ابزارها، که منظور همان حاکمیت قانون بود، در محاصره اهداف غیرقابل دستیابی و اجبار عاطفی محض قرار گرفت که تجلی بی‌رحمانه‌ای در اعدام دشمنان فرضی می‌یافت. انقلابیون فرانسوی با انتزاعاتی مانند «مردمان» که اندیشه‌شان را می‌پوشاند، خود را به مثابه بازیگرانی در نزاع خیر علیه شر، مدافع بی‌گناهان و مردمی خیرخواه در برابر معدودی درنده می‌دیدند. از این رو، انقلاب آنها به یک تئاتر تبدیل شد، نه یک درام که یک ملودرام و حتی تراژدی.  برای درک روان‌شناسی منحرف این مردمان فسادناپذیر، که اعتقادشان به حسن‌نیت‌شان غیرقابل پرسش بود، و بنابراین برای آنها توحش و خشونت اعمال شده به هزینه دشمنانشان به فضیلت تبدیل شد، آرنت به داستان داستایفسکی و ملویل متوسل شد. آرنت گفت: «می توانیم از آنها بیاموزیم که خوبی مطلق به خطرناکی شر مطلق نیست.»  چگونه «آمریکای خوش شانس» موفق شد از فاجعه فرانسه احتراز کند؟ برای شروع، آمریکا در دشمنی که با آن مواجه شد شانس آورد؛ نه یک پادشاه مطلقه که بر فرانسه حکمرانی می‌کرد بلکه یک پادشاهی مبتنی بر قانون اساسی که قدرتش ریشه در سنت و نهادهای قانونی داشت.  استعمارگران آمریکایی با میراثی از حاکمیت قانون پرورش یافته بودند؛ در حالی که‌فرانسوی‌ها فقط دیکتاتوری را می‌شناختند و اندیشیدن در هر مورد، تجربه سیاسی گذشته را بازتاب می‌داد. آرنت نوشت: «در حقیقت، هیچ چیز طبیعی‌تر از این نیست که یک انقلاب باید از قبل به واسطه نوعی از دولتی که سرنگون می‌کند تعیین شود.»  او ادامه داد: «بنابراین، هیچ چیز منطقی‌تر از این به نظر نمی‌رسد که مطلقه جدید - انقلاب مطلقه - را با پادشاهی مطلقه‌ای توضیح دهیم که مقدم بر آن بود و به این نتیجه برسیم که حاکم هر چه مطلقه‌تر باشد، انقلابی که جایگزین آن خواهد شد هم مطلقه خواهد بود.» این فقط نمونه فرانسه نبود که از این استدلال پشتیبانی می‌کرد. خوانندگان آرنت درست پیش چشمانشان انقلاب روسیه را داشتند.  اما آرنت، متفکر همواره گلچین‌کننده (در واقع، با مارکس به‌عنوان عامل تاثیرگذار) کسی نبود که شرایط مادی را نادیده انگارد.