تراژدی اجتناب‌ناپذیر: کیسینجر و جهان او

خودِ نیکسون نگران این دلسردی و سرخوردگی بود؛ یک واکنش انزواگرایانه علیه مشارکت آمریکا در آن سوی آب‌ها که موضع این کشور در جهان را تضعیف می‌کند. او می‌گفت: «اگر ما اینجا را از دست بدهیم، ایالات متحده دیگر هرگز سیاست خارجی نخواهد داشت. ما در هیچ کجای دیگر نمی‌جنگیم.» یک عقب‌نشینی کلی از تعهدات بین‌المللی وجود خواهد داشت. هالدمان در گزارشی به نیکسون گفت: «لعنتی، هیچ‌کس قرار نیست از ما دفاع کند. چه کسی قرار است برای دفاع بیاید؟» یک «بهانه دراماتیک روشی مطلوب برای او [مثلا نیکسون] خواهد بود اما برای کشور وحشتناک است.» کیسینجر باتوجه‌به پیشینه‌اش نگرانی کمتری نسبت به نیکسون در مورد یک عقب‌نشینی انزواطلبانه داشت و بیشتر نگران افسانه «خنجر از پشت» بود که ممکن بود با عقب‌نشینی ناگهانی آمریکا رخ دهد که نتیجه‌اش یک کشور نظامی‌تر و فاشیستی‌تر بود. او تصور می‌کرد که بی‌تردید تقصیر بر گردن یهودیان افکنده خواهد شد. یکی از دستیاران کیسینجر گزارش داد که «تراژدی جمهوری وایمار» همواره در ذهنش بود. کیسینجر هم همچون مورگنتا، نیکسون را سدی در برابر راست‌گرایان افراطی‌تر در کشور می‌پنداشت. همان‌طور که او به نیکسون گفت: «شما ظاهرا هنوز حامی دانشجویانی هستید که علیه‌تان شورش می‌کردند، حتی اگر آنها هرگز از شما برای این کار قدردانی نکنند زیرا آلترناتیو برای شما در سال ۱۹۶۸ یک لیبرال دموکرات نبود بلکه والاس یا ریگان بود.» وقتی کارکنان وی به تهاجم کامبوج در سال ۱۹۷۰ اعتراض کردند، کیسینجر با نکوهش گفت: «ما در حال نجات شما از دست راست‌ها هستیم» که یکی از آنها به این اظهارات چنین پاسخ داد: «شما خودت راست هستی.» این یک تلاقی هوشمندانه بود اما درست نبود و فقط به این دلیل نبود که کیسینجر وایمار را در ذهن داشت.  کیسینجر به‌عنوان مشاور راکفلر در کنوانسیون جمهوری‌خواهان در سال ۱۹۶۴ حضور داشت یعنی زمانی که «باری گولدواتر» برای ریاست نامزد شده بود و او چهره دست‌اولِ تعصب و کوته‌فکریِ جناح راستِ آمریکا را شاهد بود. او می‌گفت، این یک «تجربه شکننده بود... بدتر از هر چیزی که روزنامه‌ها می‌توانستند احتمالا گزارش دهند.» او در یادداشت‌های روزانه‌اش نوشت که «از شور و شوق، هیجان و سرسختی بیشتر نمایندگان و به‌طور عملی کل حضار در عجب مانده بود.» به ناگزیر، «دوران نازی‌ها» به او یادآوری می‌شد. چگونه چنین مردمی به عقب‌نشینی آمریکا از ویتنام واکنش نشان می‌دادند بدون اینکه چیزی برای ارائه داشته باشند؟ آیا پی‌بردن به آن ارزش خطر کردن را داشت؟ یا آیا این بهترین گزینه برای ریشخند کردن، اعمال فشار یا بمباران ویتنامی‌های شمالی برای دادن امتیازاتی بود که مردم آمریکا می‌توانستند با آن کنار بیایند؟ می‌توان از طریق یکی از عجیب‌وغریب‌ترین متن‌ها در کتاب کیسینجر با عنوان «پایان‌دادن به جنگ ویتنام» به استدلال اخلاقی علیه عقب‌نشینی عجولانه نزدیک شد. او می‌نویسد: «ما به دنبال فُرجه‌ای پیش از فروپاشی نبودیم بلکه به دنبال صلح با شرافت بودیم.» منظور او از «فُرجه» معمولا چیزی است که «مهلت مناسب» خوانده می‌شود یعنی ترتیبی صرفه‌جویانه که به آمریکا اجازه خروج تدریجی را می‌دهد؛ درحالی‌که ویتنامی‌های جنوبی را برای نبرد به حال خود رها می‌کند، حتی اگر این به معنای شکست نهایی آنها باشد.  گفته‌های کیسینجر عجیب‌وغریب است زیرا آشکارا خلاف حقایق شناخته شده است. در سال‌هایی که او و نیکسون در حال تدوین خط‌مشی‌ها و سیاست‌ها بودند، آنها با سه گزینه اساسی روبه‌رو بودند. آنها می‌توانستند تلاش کنند تا برحسب خواسته «بازها» به پیروزی دست یابند، شاید با به‌کارگیری تسلیحات هسته‌ای، که توصیه ستاد مشترک ارتش بود؛ یا بمباران آب‌بندهای ویتنامی‌های شمالی که احتمالا صدها هزار نفر را می‌کشت و هانوی را ۱۱ متر زیر آب می‌برد (یک درسی که رابرت مک نامارا می‌گفت که از تجربه ویتنام آموخته است این بود که «با بمباران، چیزی کمتر از نسل‌کشی، بعید است که بتوان اراده یک ملت را از هم گسست»). نیکسون و کیسینجر می‌توانستند به‌محض اینکه معترضان درخواست کردند، عقب‌نشینی کنند و عواقب آن را نادیده گرفت. یا شاید آنها می‌خواستند از سیاستی پیروی کنند که آنها در حقیقت دنبال می‌کردند. با وجود انکار کیسینجر، شواهد به‌گونه‌ای است که سیاست انتخابی‌شان یافتن «فرجه‌ای مناسب» بود؛ یک توافق نجات‌بخشی که واشنگتن بتواند به آن «افتخار» کند و آن را «شرافتمندانه» بنامد.  در سال ۱۹۷۲، مورگنتا مشاهده کرد که به‌محض اینکه پیروزی به‌عنوان هدف جنگ کنار گذاشته شد، تمام آنچه به لحاظ منطقی باقی ماند، همان «فرجه مناسب» بود و خاطرنشان ساخت که این موضع کیسینجر در اوایل ۱۹۶۸ بوده است. فرجه‌ای که کیسینجر امیدش را داشت دو یا سه سال قبل از تسخیر کمونیست‌ها بود. وقتی او در قدرت قرار گرفت، لحن و زبانش شاید نرم‌تر شده باشد اما ایده همان گونه باقی ماند. در یک یادداشت مخفیانه به نیکسون در سپتامبر ۱۹۷۱، نیکسون خواستار «فرجه‌ای سالم» شد که - چنان‌که خودش با تعجب گفت - «آینده ویتنام جنوبی را به فرآیند تاریخی وا می نهد.» او همین مساله را به رهبران خارجی می‌گفت. او نزد سفیر شوروی از «دوره مشخص زمانی، نه خیلی دور و دراز» سخن می‌گفت و نزد چوئن لای از عبارت «فرجه‌ای قابل‌احترام» استفاده می‌کرد. کیسینجر زیر هیچ توهمی قرار نداشت. کمونیست‌ها در نهایت و پس از عقب‌نشینی آمریکا پیروز جنگ خواهند شد اما همان‌طور که او به «چو» [منظور چوئن لای است] می‌گفت: «شاید، در نتیجه تکامل تاریخی که باید طی بازه‌ای زمانی رخ دهد، ما باید بتوانیم آن را بپذیریم.» او با ظرافت به شوروی‌ها می‌گفت: «ما آماده ترک هستیم به‌گونه‌ای که یک پیروزی کمونیستی منتفی نباشد.» چنین کلماتی هرگز با متحد آمریکا یعنی «نگوین وان تیو» در میان گذاشته نشد؛ متحدی که نیازی به توضیح برای آنچه که یک فرجه مناسب برای او و دولتش پیش‌بینی شده نداشت. تعجبی ندارد که عملا غیرممکن است مورخی معتبر را بیابیم که باور ندارد که سیاست درست - هرچند بیان نشده - دولت نیکسون فرجه‌ای مناسب بود. پس چرا کیسینجر به آن اقرار نکرد؟