تراژدی اجتناب‌ناپذیر: کیسینجر و جهان او

اگر شما آماده نباشید زندگی خود را فدای تعهدات تاریخ کنید، آماده نمی‌شوید که بازیگری در بازی مرگبار مسائل بین‌الملل باشید. مورخان و دیگر ناظران حیرت خود را از برنامه کاری طاقت‌فرسای کیسینجر ابراز کرده‌اند؛ این آنها را «مشتاق» می‌سازد. او روزانه ۱۴ تا ۱۶ ساعت کار می‌کرد؛ هفت روز هفته. کیسینجر خواستار تعهد برابر از سوی کارمندانش بود و به‌قول‌معروف، آنها را تا مرز خستگی به‌کار می‌گرفت. «لورنس ایگلبرگر» از توان و استقامت کیسینجر برخوردار نبود و چند ماه پس از اینکه به دستیار شخصی او تبدیل شد، از کار بیش از حد طاقتش برید و بر زمین افتاد. این داستان می‌گوید که کیسینجر بر جسم بر زمین افتاده ایگلبرگر پا می‌گذاشت و همچنان فریاد می‌زد و دستور می‌داد پیش از اینکه بفهمد که شاید کسی به پزشک زنگ‌زده باشد. (ایگلبرگ پس از بهبود، به شغلی کمتر طاقت‌فرسا بازگشت).

رسانه‌ها از اینکه در مورد حضور عمومی کیسینجر گزارش دهند، از قرارهای ملاقات او با مجموعه‌ای از ستارگان هالیوود خبر دهند خرسند بودند اما حقیقت این بود که فراتر از کارش، زندگی کیسینجر اندکی بیش از پوچی بدون لذت‌های جبران‌کننده و مفسده آمیزی بود که برای دارندگان پست‌های بالا در دسترس است. (اینها بعدها خواهد آمد). غذا برای او یک لذت اجتماعی یا عیاشانه نبود بلکه فقط سوختی برای ادامه کارش بود تا به او توانایی ‌پیش رفتن بدهد.

یکی از دوستانش می‌گفت: «او آن قدری غذا می‌خورد که فقط زنده بماند.» اقامتگاه متوسطی که او اجاره کرده بود جایی بود که فقط به درد خوابیدن می‌خورد (ضرورتی انسانی که اگر در توان کیسینجر بود آن را هم کنار می‌گذاشت و از خیر خوابیدن می‌گذشت). او می‌گفت: «من به خانه می‌روم تا فقط شب را به صبح برسانم.» یک زندگینامه‌نویس گزارش داد که خانه او «دکوراسیون یک هتل زنجیره‌ای ابتدایی را داشت» اما بهترین توصیف از محل زندگی او مربوط به یک زن مشتاق فرانسوی بود که آن را از نزدیک دیده بود. «دانیل هانبل»، هم‌اتاقی او در یک اعتراف زیبا با عنوان «هنری عزیز» نوشت: «هوای این اتاق گویی هوای اتاق یک دندان‌پزشک بود که همگی در آن جمع شده و در اتاق انتظار منتظرند.» اتاق‌خوابش، با لباس‌های نشسته و کثیف که همه‌جا پخش بود، «آن‌قدر دافعه داشت که تصور آن برای هرکسی که در آنجا زندگی می‌کرد دشوار بود.» برخلاف تصور رایج، این وجود پرطاقت به‌ظاهر به زندگی جنسی کیسینجر هم قابل تعمیم بود. او می‌فهمید که تصویرش به‌عنوان فردی «هوسران» و «ولنگار» برای او مفید بود و تمام تلاش خود را می‌کرد تا آن را پرورش دهد و خواستار این بود که در شام‌های دولتی در کنار جذاب‌ترین زنان بنشیند و مطمئن بود که خودش جذاب‌ترین فرد در یک دولت غیر جذاب بود تا زمانی که نیکسون جلوی آن را گرفت و نقطه پایانی بر آن نهاد. اما یک قرار ملاقات مکرر می‌گفت: «فکر نمی‌کنم که هنری به روابط جنسی علاقه داشته باشد» و مورخی که این تحقیق را انجام داد به این نتیجه رسید که «تمام ادله موجود از اجرا و فرجام واقعی به دور است.» همان‌طور که کیسینجر به‌طورکلی به هانبل در مورد بی‌تفاوتی‌اش به لذت‌های مادی گفته بود: «باید زندگی کرد، همین».

کار در کاخ سفید نیکسون نه‌تنها مستلزم وقف تمام‌وکمال بلکه مستلزم نوعی چشم‌انداز صبورانه بود که کیسینجر را قادر می‌ساخت جریان‌های معکوس و تحقیرها را تحمل کند که همگی بخشی از مشکل همکاری بود. کیسینجر همچون مترنیخ و بیسمارک پیش از خودش، می‌توانست در دنبال‌کردن سیاست‌هایش موفق شود، تنها در صورتی که از مهارت تملق‌گویی و چاپلوسی از حاکمی برخوردار بود که در نهایت تصمیم می‌گرفت. کیسینجر یک‌بار خود را به‌مثابه یک «درباری خوب» توصیف کرد؛ ویژگی لازم در هر دولتمرد کارآمدی. نوارهای کاخ سفید نمونه‌هایی را نشان می‌دهد که کیسینجر همراه با رئیس‌جمهوری چالاک، تحرک دارد تقریبا تا حد «خود خوار خواهی» یا فراتر از آن. در مواقعی، بده‌بستان‌های نیکسون - کیسینجر همچون بده‌بستان‌های افلاطون در «گفت‌وگوها» می‌ماند زمانی که هم‌صحبت‌های سقراط چیزی نداشتند بگویند جز اینکه بگویند: «حق با توست، سقراط» یا «درست است، سقراط». نیکسون می‌پرسد: «آیا تو موافقی، هنری؟» و هنری جواب می‌دهم: «اوه، بله».