تراژدی اجتناب‌ناپذیر: کیسینجر و جهان او

نو‌محافظه‌کاران، با آرزوهایشان برای هژمونی جدید آمریکا، دقیقا او را به همان شکل می‌دیدند. به گفته یکی از نو‌محافظه‌کاران، او «پرچمدارشان» بود و پس از اینکه وی عرصه سیاسی را در سال ۱۹۸۹ ترک کرد، آنها سال‌هایی را در آرزوی آن چیزی سپری کردند که آن را به‌مثابه سیاست خارجی «ریگانی» درک می‌کردند. این البته به این معنا نیست که کیسینجر به‌طور کامل از صحنه ناپدید شد. او در کنوانسیون سال ۱۹۸۰ سخنانی ایراد کرد که به دموکرات‌ها می‌تاخت و برخی نمایندگان (delegates) هم او را تحسین می‌کردند. اما زمانی‌که فورد، در مذاکرات پشت‌پرده، از ریگان خواست که کیسینجر را به‌عنوان وزیر خارجه‌اش معرفی کند، این نامزد درنگ کرد و مهلت خواست. او گفت: «مردمانم این را نخواهند پذیرفت.» او همچنین پیشنهاد ریچارد نیکسون مبنی‌بر اینکه راهی برای استفاده از کیسینجر بیابد را رد کرد.

در برابر حامیان نگرانی که تصور می‌کردند کیسینجر متقلب موفق شود به دوران حضور خود در قدرت اشاره کند، ریگان اصرار داشت که «می‌توانم به شما تضمین دهم که او را به‌عنوان مشاور انتخاب نخواهم کرد.» با شایعاتی که مطرح‌شده بود که کیسینجر در خفا به آن کمپین یاری می‌رساند، او آشکارا و به شکل تزلزل‌ناپذیری گفت: «این قطعا درست نیست. من افراد برجسته و بسیار با‌ظرفیتی را می‌شناسم ... که در حال یاری‌رسانی در حوزه سیاست خارجی هستند. هنری کیسینجر نه یکی از آنهاست و نه خواهد بود.» ریگان‌ به‌عنوان رئیس‌جمهور تا حد زیادی به وعده‌اش وفادار ماند و نه پوپولیست‌ها و نه نو‌محافظه‌کاران دلیلی برای نگرانی در مورد بازگشت هنری کیسینجر به کاخ‌سفید ریگان نداشتند. تاثیر کیسینجر بر سیاست خارجی آمریکا آشکارا کاهش یافت و او در مسیر افول قرار گرفت. به تعبیر یک محقق، «لحظه واقع‌گرایانه‌اش خود را به‌مثابه دوره‌ای پرانتزی یا نقطه‌عطف در تاریخ آمریکا نشان داد.» بااین‌وجود‌ به‌‌رغم توهین‌ها و تحقیرها دوام آورد تا ریگان در حزب جمهوری‌خواه برتری یافت، با وجود فاصله کیسینجر از حلقه‌های سیاست‌گذاری طی دهه ۸۰ و زودرنجی برجسته‌اش، او ارزیابی گذشته‌نگرانه‌ای از ریاست‌جمهوری ریگان ارائه داد که در گفتن چیزهای منفی‌ چندوجهی بود، در بسیاری جنبه‌ها احتیاط‌‌آمیز بود و در مواردی دیگر مثبت و حتی تحسین‌آمیز. واداشتن کیسینجر برای ورود به مساله ریگان که وی او را «شخصیتی فوق‌العاده پیچیده» می‌خواند‌، غیرممکن بود.

از آنجا که ریگان یک ویلسونی برجسته بود و به رسالت آمریکا در جهان مطمئن بود و به شکل برجسته‌ای دشمنان را در قالب «شر» یا «شیطان» ترسیم می‌کرد - نوعی سخنرانی که مو به تن هر واقع‌گرای سیاسی‌ای سیخ می‌کرد - کیسینجر نکات مثبتی نداشت که در مورد تفکر استراتژیک رئیس‌جمهور بگوید: در واقع، هیچ تفکر استراتژیکی وجود نداشت. او نوشت، ریگان به لحاظ عقلی عمق‌کمی داشت و علاقه کمی به جزئیات سیاست خارجی داشت.

«او چیزهایی در مورد خطرات مماشات، شر بودن کمونیسم و بزرگی کشورش شنیده بود اما» - چنان‌که کیسینجر دیپلمات با دیپلماتیک‌ترین زبان بیان کرد - «تحلیل مسائل اساسی نه هنر او بود و نه مورد علاقه‌اش.» مفهوم توازن قدرت برای او بیگانه بود. شطرنج جهانی‌ بازی او نبود. ریگان یک آرمان‌گرای سنت‌گرا و محافظه‌کار آمریکایی بود که باورداشت ترکیب مناسب سیاست‌های تندروانه و ارتباطات باز در میان رهبران «نتیجه نهایی» درکی جهانی را سبب خواهد شد. البته کیسینجر به «نتایج نهایی» یا «ارتباطات باز» باور نداشت. وقتی ریگان پیش از اولین نشست خود با میخاییل گورباچف گفت که «گام‌زدن با یک رهبر شوروی را به‌صورت چهره‌به‌چهره آرزو داشتم»، کیسینجر هشدار داد که تنش‌های جنگ‌سرد «نمی‌تواند با روابط شخصی میان دو رهبر کنار گذاشته شود و دامن‌زدن به چنین برداشتی به نفعمان نیست.» شاید ناراحت‌کننده‌تر این بود که «ریگان با ارجاعات کتاب‌مقدس به آرماگدون به‌عنوان پیش‌بینی‌های عملیاتی برخورد می‌کرد.» یکی از محورهای سیاست خارجی او همانا تسلیم شوروی‌ها به افزایش عظیم بودجه نظامی آمریکا بود؛ ایده‌ای که کیسینجر آن را چند سال قبل‌تر به‌عنوان «امر غیرقابل‌تحمل سیاسی» که احتمالا دو طرف را در وضعیت وخیم‌تر قرار می‌دهد، رد کرده بود. کیسینجر گفت که اولین دوره ریاست‌جمهوری ریگان «مشخص‌کننده پایان رسمی دوره دتانت بود.» کیسینجر افزود: «هدف آمریکا دیگر فروکش‌کردن تنش‌ها نبود بلکه صلیبی‌گری و تغییر کیش بود.» پس چرا پیروزی رخ نداد؟ کمونیسم نباید مهار شود بلکه باید شکست داده شود و این باعث شد که ریگان در اولین نگاه یک ضد کیسینجری تمام‌عیار جلوه کند.

با همه این اوصاف، در پایان دوره اول ریگان، کیسینجر گفت: «من با بیشتر سیاست‌های دولت ریگان موافقت کرده‌ام حتی زمانی که در مورد نحوه ارائه و توجیهشان چندان به‌وجد نمی‌آمدم.» پس از آنکه ریگان دوره دوم خود را تکمیل کرد، کیسینجر اجازه داد که مقداری هرچند ناچیز «وجد» وارد ارزیابی‌هایش شود. او نوشت که «دوره ریگان، دوره عملکرد شگفت‌انگیز بود.» او« «‌انسجام عالی‌» و «قدرت فکری قابل‌ملاحظه» را در دکترین سیاست خارجی» دنبال می‌کرد. این برای یک کم‌هوش بد نیست. چه شده بود؟ در یک سطح، نادیده‌گرفتن گرایش ریشه‌دار کیسینجر برای ایفای نقش یک درباری دشوار است. در زمان مبارزات انتخاباتی ریاست‌جمهوری در سال ۱۹۸۰، او قرعه خود را به نام جمهوری‌خواهان زد و چیزی به‌دست نیاورد جز انزوای سیاسی آن‌هم با قطع رابطه با چهره‌ای که در مسیر تبدیل‌شدن به نماد جمهوری‌خواهان بود. کیسینجر با اتهام «جنایتکار جنگی» که به عقیده عمومی حزب دموکرات تبدیل‌شده بود، به دنبال این نبود که با حمله به تنها متحدان بالقوه‌اش، خود را در گرداب سیاسی غرق سازد. همان‌طور که گفته بود، زمان‌هایی وجود داشت که بازی‌کردن نقش فرصت‌طلب معنا می‌یافت. از نظر کیسینجر، دهه ۸۰ یکی از این زمان‌ها بود.